𝐏𝟏𝟎
𝐏𝟏𝟎
با نوازش های آرومی از خواب بیدار شد . تو تخت خودش نبود . یه مقدار اطرافشو نگاه کرد و متوجّه نگاه های خوشحال تهیونگ شد : حالت خوبه ؟
درحالی که سر جاش بلند میشد گفت : بله ممنونم . ولی دیشب چه اتفاقی افتاد ؟
+ گفته بودم من شب ها میام دم دریاچه . صدای گریه ها و فریاد های یه زن و میشنیدم که کمک میخواست . و خب اون زن تو بودی. وقتی پیدات کردم بیهوش بودی .
_ اوه معذرت میخوام .
+ نیازی به عذر خواهی نیست .
_ ساعت چنده ؟
تهیونگ ساعت جیبیش و از توی جیبش در آورد و گفت : 6 صبح .
_ بازم ازت ممنونم .
+ خواهش میکنم .
تهیونگ از جاش بلند شد و ناگهان لبخند شیطنت آمیزی روی لباش نشست : حالا که اینجایی .....
به سمت دختر گام برداشت و صورتش و به نزدیک صورت دختر برد ؛ از اونجایی که قد تهیونگ بلند بود یه مقدار خم شد : موافقی بریم و کتابخانه ی شخصی پدرمو ببینی ؟
الیزا درحالی که صدای ضربان قلبشو میشنید گفت : مگه نمیگی کتابخانه ی شخصی . شخصی یعنی کسی حق ورود نداره.
تهیونگ درو باز کرد و گفت : دوشیزه ی محترم . لطفاً از این طرف .
الیزا به سمت تهیونگ گام برداشت و گفت : ولی اون کتابخانه.....
تهیونگ نذاشت الیزا کامل حرفشو بزنه. انگشت اشارشو روی لبای نرم دختر گذاشت و گفت : الیزا . کسی قرار نیست بفهمه .پدرم تا یک ساعت دیگه از خواب بیدار نمیشه .
دخترو و به دنبال خودش تا کتابخانه برد. کی میتونست باور کنه توی سال 1880 همچین کتابخانه ی بزرگی داخل یه عمارت باشه ؟ یک انسان عادی تو اون دوره نمیتونست. پس اگر اون نمیتونست مطمعنا یه دختر از 100 سال آینده هم نمیتونست......
خب به نظرتون پارت بعدی چجوریه ؟ ( چالش)
تو کامنتا بگید .
لایک و کامنت فراموش نشه ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
با نوازش های آرومی از خواب بیدار شد . تو تخت خودش نبود . یه مقدار اطرافشو نگاه کرد و متوجّه نگاه های خوشحال تهیونگ شد : حالت خوبه ؟
درحالی که سر جاش بلند میشد گفت : بله ممنونم . ولی دیشب چه اتفاقی افتاد ؟
+ گفته بودم من شب ها میام دم دریاچه . صدای گریه ها و فریاد های یه زن و میشنیدم که کمک میخواست . و خب اون زن تو بودی. وقتی پیدات کردم بیهوش بودی .
_ اوه معذرت میخوام .
+ نیازی به عذر خواهی نیست .
_ ساعت چنده ؟
تهیونگ ساعت جیبیش و از توی جیبش در آورد و گفت : 6 صبح .
_ بازم ازت ممنونم .
+ خواهش میکنم .
تهیونگ از جاش بلند شد و ناگهان لبخند شیطنت آمیزی روی لباش نشست : حالا که اینجایی .....
به سمت دختر گام برداشت و صورتش و به نزدیک صورت دختر برد ؛ از اونجایی که قد تهیونگ بلند بود یه مقدار خم شد : موافقی بریم و کتابخانه ی شخصی پدرمو ببینی ؟
الیزا درحالی که صدای ضربان قلبشو میشنید گفت : مگه نمیگی کتابخانه ی شخصی . شخصی یعنی کسی حق ورود نداره.
تهیونگ درو باز کرد و گفت : دوشیزه ی محترم . لطفاً از این طرف .
الیزا به سمت تهیونگ گام برداشت و گفت : ولی اون کتابخانه.....
تهیونگ نذاشت الیزا کامل حرفشو بزنه. انگشت اشارشو روی لبای نرم دختر گذاشت و گفت : الیزا . کسی قرار نیست بفهمه .پدرم تا یک ساعت دیگه از خواب بیدار نمیشه .
دخترو و به دنبال خودش تا کتابخانه برد. کی میتونست باور کنه توی سال 1880 همچین کتابخانه ی بزرگی داخل یه عمارت باشه ؟ یک انسان عادی تو اون دوره نمیتونست. پس اگر اون نمیتونست مطمعنا یه دختر از 100 سال آینده هم نمیتونست......
خب به نظرتون پارت بعدی چجوریه ؟ ( چالش)
تو کامنتا بگید .
لایک و کامنت فراموش نشه ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
۷.۱k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.