پارت اول رمان ریانا
رمان از زبان ریانا
.
.
.
.
کیموکو بهم زنگ زده بود...
گفت خونه تنهام میترسم ریانا میشه لطفا بیایی؟
گفتم الان که شبه ...
ولی خوب لباسمو پوشیدم و کیفمو بستم تا برم کلم تو گوشی بود توی راه ...
دیدم تایگو به دیوار تکیه زده...
داشت نگاهم میکرد...
(منحرفا دستا بالا🤚)
بعد یهو اومد نزدیک و....
میخوام حرصتونو درارم👈👉
باید این پست ۲۰ لایک بخوره تا پارت دوم رو بزارم💚💚
.
.
.
.
کیموکو بهم زنگ زده بود...
گفت خونه تنهام میترسم ریانا میشه لطفا بیایی؟
گفتم الان که شبه ...
ولی خوب لباسمو پوشیدم و کیفمو بستم تا برم کلم تو گوشی بود توی راه ...
دیدم تایگو به دیوار تکیه زده...
داشت نگاهم میکرد...
(منحرفا دستا بالا🤚)
بعد یهو اومد نزدیک و....
میخوام حرصتونو درارم👈👉
باید این پست ۲۰ لایک بخوره تا پارت دوم رو بزارم💚💚
۲۸۷
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.