سلطنت بی رحم
سلطنت بی رحم
پارت ۲۰
آنائل زود به طرف در نگاه کرد همان ندیمه ای که در زندان به دیدن اش آمده بود همان بود
با سینی غذای که تو دست اش بود آمد به سمت اش سینی غذا را جلو اش گذاشت و براش تعظیم کرد
آنائل خیلی تعجب کرده بود یعنی چرا برایش کمر خم میکند
همان ندیمه گفت
... : غذایتان را بخورید بعدن باید بروید حمام و لباس هایتان را عوض کنید
آنائل به کنار اش اشاره کرد و گفت
آنائل : بیا کنارم بنشین
.... : من نمیتوانم من فقط یه ندیمه هستم
آنائل : اما من میگم بیا بنشین
همان ندیمه کناره آنائل نشست
آنائل : اسم تو چیه و چرا برام غذا آوردی اصلا نکنه مثله همان مغرور گولم میزنی
همان ندیمه خنده ای کرد و گفت
بریانا : اسمم بریانا هستش و از این به بعد ندیمه شخصی شما هستم بانوی من
آنائل : چی یعنی تو شخص فقط برای من کار میکنی
بریانا : بله بانوی من
آنائل : من چرا اینجام میخواهم بروم
بریانا : شما قراره با شاهزاده این کشور ازدواج کنید خیلیا میخواهند جای شما باشند
آنائل : پس چرا میخواستن مرا بکشن
بریانا : بانوی من مگر شما نمی دانید که پدر شما پادشاه لندن پدر بزرگ شاهزاده را کشتن بخاطر همین از سال های قبل این دو کشور باهم دشمنی دارن
آنائل : تقصیر من چیست
بریانا : بانوی من شما قربانی این موضوعات هستین ولی خوبی اش اینجا ست که شما قراره همسر شاهزاده بشید
آنائل : قراره زندگیم درست بشه با خراب تر از این
بریانا : اون را باید به دست زمان بسپارید بانوی من
آنائل : از همین حالا فکر میکنم زندگی ام در این قصر خوب نمی شود زندگی با اون شاهزاده مغرور
بریانا : بانوی من اگر شاهزاده آنقدر سرد و خشن هستن
اما خیلی مهربون هستن
آنائل : معلوم است چقدر مهربونه
بریانا خنده ای کرد و گفت
بریانا : بانوی من غذایتان را بخورید سرد می شود
آنائل که دو روز بود چیزی نخورده بود ظرف غذا را برداشت و خیلی زود زود میخورد اش
بریانا از رویه رویه تخت بلند شد تعظیمی کرد و گفت
بریانا میروم لباس هایتان را بیاورم شاهزاده دستور داده است تا از اتاق نروید بیرون
بریانا از اتاق رفت بیرون آنائل بعد از خوردن غذا
از رویه تخت بلند شد کنجکاو تمام اتاق را نگاه کرد خیلی اتاق زیبایی بود
آنائل مگه چیه که از اتاق بروم بیرون
آنائل از اتاق خارج شد همینکه میخواست قدمی بردارد اما با صدای یکی ایستاد........
پارت ۲۰
آنائل زود به طرف در نگاه کرد همان ندیمه ای که در زندان به دیدن اش آمده بود همان بود
با سینی غذای که تو دست اش بود آمد به سمت اش سینی غذا را جلو اش گذاشت و براش تعظیم کرد
آنائل خیلی تعجب کرده بود یعنی چرا برایش کمر خم میکند
همان ندیمه گفت
... : غذایتان را بخورید بعدن باید بروید حمام و لباس هایتان را عوض کنید
آنائل به کنار اش اشاره کرد و گفت
آنائل : بیا کنارم بنشین
.... : من نمیتوانم من فقط یه ندیمه هستم
آنائل : اما من میگم بیا بنشین
همان ندیمه کناره آنائل نشست
آنائل : اسم تو چیه و چرا برام غذا آوردی اصلا نکنه مثله همان مغرور گولم میزنی
همان ندیمه خنده ای کرد و گفت
بریانا : اسمم بریانا هستش و از این به بعد ندیمه شخصی شما هستم بانوی من
آنائل : چی یعنی تو شخص فقط برای من کار میکنی
بریانا : بله بانوی من
آنائل : من چرا اینجام میخواهم بروم
بریانا : شما قراره با شاهزاده این کشور ازدواج کنید خیلیا میخواهند جای شما باشند
آنائل : پس چرا میخواستن مرا بکشن
بریانا : بانوی من مگر شما نمی دانید که پدر شما پادشاه لندن پدر بزرگ شاهزاده را کشتن بخاطر همین از سال های قبل این دو کشور باهم دشمنی دارن
آنائل : تقصیر من چیست
بریانا : بانوی من شما قربانی این موضوعات هستین ولی خوبی اش اینجا ست که شما قراره همسر شاهزاده بشید
آنائل : قراره زندگیم درست بشه با خراب تر از این
بریانا : اون را باید به دست زمان بسپارید بانوی من
آنائل : از همین حالا فکر میکنم زندگی ام در این قصر خوب نمی شود زندگی با اون شاهزاده مغرور
بریانا : بانوی من اگر شاهزاده آنقدر سرد و خشن هستن
اما خیلی مهربون هستن
آنائل : معلوم است چقدر مهربونه
بریانا خنده ای کرد و گفت
بریانا : بانوی من غذایتان را بخورید سرد می شود
آنائل که دو روز بود چیزی نخورده بود ظرف غذا را برداشت و خیلی زود زود میخورد اش
بریانا از رویه رویه تخت بلند شد تعظیمی کرد و گفت
بریانا میروم لباس هایتان را بیاورم شاهزاده دستور داده است تا از اتاق نروید بیرون
بریانا از اتاق رفت بیرون آنائل بعد از خوردن غذا
از رویه تخت بلند شد کنجکاو تمام اتاق را نگاه کرد خیلی اتاق زیبایی بود
آنائل مگه چیه که از اتاق بروم بیرون
آنائل از اتاق خارج شد همینکه میخواست قدمی بردارد اما با صدای یکی ایستاد........
۱.۹k
۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.