✞رمان انتقام پارت 35
•انتقام•
ارسلان: دیانا میای بریم؟
دیانا: یکمی سرم گیج میرفت چون جنبه بالایی برای خوردن الکل نداشتم زود میگرفتم...
دستمو گزاشتم تو دست ارسلان و رفتیم...
ارسلان: به مهراب و رضا گفتم با ماشین مهدیس بیان و من دیانارو میبرم خونه حالش خوب نی اونام تایید کردن سوار ماشین شدم ک متوجه حرکات عجیب دیانا شدم....
دیانا: عطرش داشت منو دیوونه میکرد سوار ماشین شدم
خودشم سوار ماشین شد خیلی گرمم شده بود ارسلان نشست پشت فرمون دیگه نمیتونستم تحمل کنم
سرمو بردم توی گودی گردن ارسلان و شروع کردم بوسیدن گردنش...
ارسلان: دیانا هی بوسه میزد روی گردنم منم روی گردنم حساس بودم و سعی میکردم واکنش نشون ندم ماشین حرکت دادم ولی دیانا به حرکاتش ادامه میداد چون میدونستم مسته سعی کردم ازش سو استفاده نکنم شاید اون راضی نباشه...
دیانا: ارسلان زد کنار و همینجوری سرشو تکیه داد
به صندلی ک من از گردنش لبمو بردم سمت لاله ی گوشش ی بوسه ای
زدم و اروم زمزمه کردم...
خیلی دوست دارم...
حرکاتم دست خودم نبود هر چی مغزم میگفت انجام میدادم
ک ی دفعه گرمی لبای ارسلانو رو لبام احساس کردم از صندلی شاگرد بلند شدم و تو همون حالت رفتم رو پای ارسلان نشستم بعد اینکه نفس کم اوردیم اونم اروم اومد و در گوشم زمزمه کرد..
ارسلان: من خیلی بیشتر دوست دارم خانوم رحیمی...
دوباره لبام و بین لباش قفل کردم ک این حس و دیگه از دست ندم امیدوار بودم وقتی دیانا صبح از خواب بیدار میشه همه اینارو یادش بیاد....
__
امیر: خب الان ما شیش نفر تو ی ماشین چجوری جا بشیم؟
مهراب: اون دو نفر الان رفتن دنبال عشق و حالشون ما باید الان له بشیم...
اتوسا: دیانا مست بود؟
مهراب: از حرکاتش معلوم بود اره...
اتوسا: یا علی اون جنبه الکل نداره الان با ارسلانم تنهاست ک دیگه هیچی...
رضا: درسته ارسلان آدم هَولیه ولی از ی دختر مست سو استفاده نمیکنه نگران نباشین...
امیر: بابا هوا سرده ی جوری خودتونو جا بدین تو ماشین....
مهراب: من رو پای مهدیس میشینم
مهدیس: اسکل اصولا من باید رو پای تو بشینما....
ارسلان: دیانا میای بریم؟
دیانا: یکمی سرم گیج میرفت چون جنبه بالایی برای خوردن الکل نداشتم زود میگرفتم...
دستمو گزاشتم تو دست ارسلان و رفتیم...
ارسلان: به مهراب و رضا گفتم با ماشین مهدیس بیان و من دیانارو میبرم خونه حالش خوب نی اونام تایید کردن سوار ماشین شدم ک متوجه حرکات عجیب دیانا شدم....
دیانا: عطرش داشت منو دیوونه میکرد سوار ماشین شدم
خودشم سوار ماشین شد خیلی گرمم شده بود ارسلان نشست پشت فرمون دیگه نمیتونستم تحمل کنم
سرمو بردم توی گودی گردن ارسلان و شروع کردم بوسیدن گردنش...
ارسلان: دیانا هی بوسه میزد روی گردنم منم روی گردنم حساس بودم و سعی میکردم واکنش نشون ندم ماشین حرکت دادم ولی دیانا به حرکاتش ادامه میداد چون میدونستم مسته سعی کردم ازش سو استفاده نکنم شاید اون راضی نباشه...
دیانا: ارسلان زد کنار و همینجوری سرشو تکیه داد
به صندلی ک من از گردنش لبمو بردم سمت لاله ی گوشش ی بوسه ای
زدم و اروم زمزمه کردم...
خیلی دوست دارم...
حرکاتم دست خودم نبود هر چی مغزم میگفت انجام میدادم
ک ی دفعه گرمی لبای ارسلانو رو لبام احساس کردم از صندلی شاگرد بلند شدم و تو همون حالت رفتم رو پای ارسلان نشستم بعد اینکه نفس کم اوردیم اونم اروم اومد و در گوشم زمزمه کرد..
ارسلان: من خیلی بیشتر دوست دارم خانوم رحیمی...
دوباره لبام و بین لباش قفل کردم ک این حس و دیگه از دست ندم امیدوار بودم وقتی دیانا صبح از خواب بیدار میشه همه اینارو یادش بیاد....
__
امیر: خب الان ما شیش نفر تو ی ماشین چجوری جا بشیم؟
مهراب: اون دو نفر الان رفتن دنبال عشق و حالشون ما باید الان له بشیم...
اتوسا: دیانا مست بود؟
مهراب: از حرکاتش معلوم بود اره...
اتوسا: یا علی اون جنبه الکل نداره الان با ارسلانم تنهاست ک دیگه هیچی...
رضا: درسته ارسلان آدم هَولیه ولی از ی دختر مست سو استفاده نمیکنه نگران نباشین...
امیر: بابا هوا سرده ی جوری خودتونو جا بدین تو ماشین....
مهراب: من رو پای مهدیس میشینم
مهدیس: اسکل اصولا من باید رو پای تو بشینما....
۴۷.۲k
۱۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.