part: 73
"𝐦𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲"
"ویو انالی"
اجوما:.....موقعه اماده کردن شام بیا
انا: اجوما
اجوما : دختر جون من نمیتونم بهت بگم همالی کن که برو برایه غذا بیا
انا: باش
از اونجا خارج شدم
رفتم اتاقم
یکم انگار بدnم خسته بود
رو تخت دراز کشیدم که خوابم برد ......
........
"ویو تهیونگ"
قرار بود دیر برگردم خونه...
ولی برنامم عوض شدو برایه تحویله جنسا باید نیمه شب راه بیوفتم و فک کنم تا صبحم طول بکشه پس این وقت کم و یکم پیش انا میمونم.....وای بدnم خستس ....
در خونه و باز کردم و خدمتکارا امده بودن و داشتن کارارو میکردن
ته: اجوما؟
اجوما: بله ارباب؟
ته: انالی کجاست؟!
اجوما: خانم رفتن استراحت کنن
ته: اوم
رفتم داخل اتاق خودم ولی انالی نبود ...چی؟ مگه نگعت امده استراحت کنه؟
نکنه رفته اتاق خودش؟😐
در اتتاقشو باز کردم که اونجابود
و دَمَر رو دلش خوابیدد
عجب....
هعی حیف که خستم
دکمه هایه پیراهنم و( مشکی) باز کردم
و کنارش دراز کشیدم
موهاشو کنار زدم
چرا جوری خوابیده انگار کوه کنده؟
اخییی خوگشگلممممم خستسس
وکشیدمش طرف خودم و تو بغلم گرفتمش و چشمام گرم شد..........
با تکون خوردن تخت چشمامو باز کردم
( برعکس انالی تهیونگ زود پا میشه)
انا رو تخت نشسته و بودو داشت چشماشو میمالوند
برگشت طرفم
انا: توکه بیداری؟(خابالو
خندم گرفت
ته: من اره ولی تو انگار هنوز خوابی......
خندش گرفتو با همون خابالاییویی
برگشت تو بغلم
انا: اره ...ولی لطفا بیشتر بخند ...خیلی بهت میاد
چشماش بسته بود .....
شاید تویی که لبخندو رولbم میاری
یه دفعه چشماش باز شدو نشست
انا: ساعت چنده؟
ته: چیه؟
انا: ساعت.....
ته: ۶ عصر
انا: یا خدا من برم میخوام تو غذا به اجوما کمک کنم
ته: بشین سر جات .....گفتم لابد چییزی شده.......
انا: نه میرم
ته: انا ...
انا :بله؟
ته: من ساعت ۱۲ شب میرم کارم افتاد برایه اون موقعه
انا: چی؟؟...یعنی نیستی؟
ته: نه..
قیافشم نا امید شد
انا : باشه....
ته: دلت برام تنگ نمیشه؟
انا:؛مگه میشه نشه؟....
ته:: یه احظه بیا
امد کنار تخت رو بهم وایساد رو تخت نشستم و کشیدم رو پاهام.........
_____
بچه ها تا فردا این موقعه ، یعنی ۲۴ ساعت دیگه میتونید بهم بگید اصماتو بفرستم ، غیر از اون امکان فرستادن نداره
"ویو انالی"
اجوما:.....موقعه اماده کردن شام بیا
انا: اجوما
اجوما : دختر جون من نمیتونم بهت بگم همالی کن که برو برایه غذا بیا
انا: باش
از اونجا خارج شدم
رفتم اتاقم
یکم انگار بدnم خسته بود
رو تخت دراز کشیدم که خوابم برد ......
........
"ویو تهیونگ"
قرار بود دیر برگردم خونه...
ولی برنامم عوض شدو برایه تحویله جنسا باید نیمه شب راه بیوفتم و فک کنم تا صبحم طول بکشه پس این وقت کم و یکم پیش انا میمونم.....وای بدnم خستس ....
در خونه و باز کردم و خدمتکارا امده بودن و داشتن کارارو میکردن
ته: اجوما؟
اجوما: بله ارباب؟
ته: انالی کجاست؟!
اجوما: خانم رفتن استراحت کنن
ته: اوم
رفتم داخل اتاق خودم ولی انالی نبود ...چی؟ مگه نگعت امده استراحت کنه؟
نکنه رفته اتاق خودش؟😐
در اتتاقشو باز کردم که اونجابود
و دَمَر رو دلش خوابیدد
عجب....
هعی حیف که خستم
دکمه هایه پیراهنم و( مشکی) باز کردم
و کنارش دراز کشیدم
موهاشو کنار زدم
چرا جوری خوابیده انگار کوه کنده؟
اخییی خوگشگلممممم خستسس
وکشیدمش طرف خودم و تو بغلم گرفتمش و چشمام گرم شد..........
با تکون خوردن تخت چشمامو باز کردم
( برعکس انالی تهیونگ زود پا میشه)
انا رو تخت نشسته و بودو داشت چشماشو میمالوند
برگشت طرفم
انا: توکه بیداری؟(خابالو
خندم گرفت
ته: من اره ولی تو انگار هنوز خوابی......
خندش گرفتو با همون خابالاییویی
برگشت تو بغلم
انا: اره ...ولی لطفا بیشتر بخند ...خیلی بهت میاد
چشماش بسته بود .....
شاید تویی که لبخندو رولbم میاری
یه دفعه چشماش باز شدو نشست
انا: ساعت چنده؟
ته: چیه؟
انا: ساعت.....
ته: ۶ عصر
انا: یا خدا من برم میخوام تو غذا به اجوما کمک کنم
ته: بشین سر جات .....گفتم لابد چییزی شده.......
انا: نه میرم
ته: انا ...
انا :بله؟
ته: من ساعت ۱۲ شب میرم کارم افتاد برایه اون موقعه
انا: چی؟؟...یعنی نیستی؟
ته: نه..
قیافشم نا امید شد
انا : باشه....
ته: دلت برام تنگ نمیشه؟
انا:؛مگه میشه نشه؟....
ته:: یه احظه بیا
امد کنار تخت رو بهم وایساد رو تخت نشستم و کشیدم رو پاهام.........
_____
بچه ها تا فردا این موقعه ، یعنی ۲۴ ساعت دیگه میتونید بهم بگید اصماتو بفرستم ، غیر از اون امکان فرستادن نداره
۲۵.۸k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.