چند پارتی جیمین
چند پارتی جیمین
#درخواستی
وقتی تو فنساین میبینتت و...
پارک سونگمین...ساعت 9:00 منتظرتم!
کی اینو نوشته؟
فوضولیم گل کرده بود و شدیدا دلم میخواست شخصی که اینو نوشته رو ببینم
از خونه زدم بیرون و به سمت پارک حرکت کردم
5مین مونده بود به 9
پارک زیاد دور نبود...پاتند کردم تا زوتر برسم
جیمین ویو
توی پارک نشسته بودم...احتمال اینو میدادم که نیاد
خواستم برم که یکی محکم بهم برخورد کرد و افتاد بهش نگاه کردم
_ات؟
با چشمهای گرد شده بهم خیره شده بود
پـ..پارک جیمین؟
دستمو سمتش گرفتم...از روی زمین بلند شد
شـ..شما...ا..اینجا...نکنه تو همونی؟
_اره من بودم...من راستش...ازت خوشم اومده...میخوام بیشتر باهات اشنا شم
اما شما یه ایدلی...اگه یه وقت کمپانی یا طرفداراتون باهاتون مخالفت کنن...
_درسته ایدلم...ولی من انسانم حق زندگی دارم...بالاخره باید یه روزی خانواده تشکیل بدم
شما درست میگید...ببخشید
_بابت چی معذرت میخوای؟ لطفا انقدر باهام رسمی حرف نزن
خـ..خب چی صداتون کنم؟
موهاشو دادم پشت گوشش و دستاشو گرفتم
_اوممم بیبی؟موچی؟ شایدم ددی
یاااا...جیمین شی اینجوری نگو خجالت میکشم
لپاش گل انداخته بود و به شدت کیوت شده بود
باهم روی نیمکت نشستیم
_خب درباره خودت بهم بگو
...
راوی ویو
هردوشون بهم دیگه علاقه داشتن
پس تصمیم گرفتن بیشتر درباره هم بدونن
باهم قرار گذاشتن و بعد از کلی دردسر تونستن یه خانواده ی شاد تشکیل بدن
پایان:)
ببین ببین داشت لایک یادت میرفت ها😶
کامنت بزار شادم کن💃🏻
#درخواستی
وقتی تو فنساین میبینتت و...
پارک سونگمین...ساعت 9:00 منتظرتم!
کی اینو نوشته؟
فوضولیم گل کرده بود و شدیدا دلم میخواست شخصی که اینو نوشته رو ببینم
از خونه زدم بیرون و به سمت پارک حرکت کردم
5مین مونده بود به 9
پارک زیاد دور نبود...پاتند کردم تا زوتر برسم
جیمین ویو
توی پارک نشسته بودم...احتمال اینو میدادم که نیاد
خواستم برم که یکی محکم بهم برخورد کرد و افتاد بهش نگاه کردم
_ات؟
با چشمهای گرد شده بهم خیره شده بود
پـ..پارک جیمین؟
دستمو سمتش گرفتم...از روی زمین بلند شد
شـ..شما...ا..اینجا...نکنه تو همونی؟
_اره من بودم...من راستش...ازت خوشم اومده...میخوام بیشتر باهات اشنا شم
اما شما یه ایدلی...اگه یه وقت کمپانی یا طرفداراتون باهاتون مخالفت کنن...
_درسته ایدلم...ولی من انسانم حق زندگی دارم...بالاخره باید یه روزی خانواده تشکیل بدم
شما درست میگید...ببخشید
_بابت چی معذرت میخوای؟ لطفا انقدر باهام رسمی حرف نزن
خـ..خب چی صداتون کنم؟
موهاشو دادم پشت گوشش و دستاشو گرفتم
_اوممم بیبی؟موچی؟ شایدم ددی
یاااا...جیمین شی اینجوری نگو خجالت میکشم
لپاش گل انداخته بود و به شدت کیوت شده بود
باهم روی نیمکت نشستیم
_خب درباره خودت بهم بگو
...
راوی ویو
هردوشون بهم دیگه علاقه داشتن
پس تصمیم گرفتن بیشتر درباره هم بدونن
باهم قرار گذاشتن و بعد از کلی دردسر تونستن یه خانواده ی شاد تشکیل بدن
پایان:)
ببین ببین داشت لایک یادت میرفت ها😶
کامنت بزار شادم کن💃🏻
۲۱.۲k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳