پارت ۱۱۷ رمان تقاص
گوشیم زنگ خورد پانیذ بود جواب دادم
_سلام
پانیذ: سلام عشقم
_بگو
پانیذ: میخوایم بریم شمال میای
_نه
پانیذ: ببین من یه جا خوندم کسایی که این اتفاق واسشون میوفت افسردگی میگیرم ما نمیخوایم افسردگی بگیری اصلا فک کن چیزی نشده بیا شمال باما خدایی نکرده افسردگی نگیری خوب فکر کن پسفردا میریم بایی
پانیذ قطع کرد فرزاد گفت
_کی بود
گفتم: پانیذ گفت باشون برم شمال
_برو باشون واستم خوب یه مسافرت بری
گفتم: تو نمیای
_بیام جلو دونفر که بابات انداختن زندان
گفتم: اونا تقصیر نداشتن تو ففط بیا خیالم راحتر
_نه من نمیام تو برو
~پسفردا ~دیانا
_سلام
پانیذ: سلام عشقم
_بگو
پانیذ: میخوایم بریم شمال میای
_نه
پانیذ: ببین من یه جا خوندم کسایی که این اتفاق واسشون میوفت افسردگی میگیرم ما نمیخوایم افسردگی بگیری اصلا فک کن چیزی نشده بیا شمال باما خدایی نکرده افسردگی نگیری خوب فکر کن پسفردا میریم بایی
پانیذ قطع کرد فرزاد گفت
_کی بود
گفتم: پانیذ گفت باشون برم شمال
_برو باشون واستم خوب یه مسافرت بری
گفتم: تو نمیای
_بیام جلو دونفر که بابات انداختن زندان
گفتم: اونا تقصیر نداشتن تو ففط بیا خیالم راحتر
_نه من نمیام تو برو
~پسفردا ~دیانا
۷.۷k
۳۰ مرداد ۱۴۰۰