Why didn't you leave it?! p7
ویو ا.ت
از خواب بلند شدم دیدم رو تختم اینجا کجاس عه چرا من تو اتاق تهیونگم وایسا جرا نمردم نه نه نگو که
یهو در باز شد تهیونگ بود سرمو انداختم پایین خیلی عصبی بود معلوم بود راستش تهیونگ ۱۶ سالشه ولی با من میاد سر یه کلاس فک کنم ۱سال دیر رفته اومد جلو و گفت
تهیونگ:تو قول دادی ا.ت بهم قول دادی(بغض عصبی)
ا.ت:م..م...میدو..نم و..ولی
تهیونگ :ولی چیی(بغض و داد)
ا.ت: نمیخوام برم یتیم خونه میفهمی نمیخوام برم یتیم خونه (داد و بغض)
تهیونگ:چرا باید بری یتیم خونه اصن چی نیگی دیوونه شدی؟
ا.ت:عمه جانس گفت نمیتونه هزینه های منو بده پس منو میفرسته به یتیم خونه تهیونگ من نمیخوام برم حاظرم تو یه لونه خونه زندگی کنم ولی نرم یتیم خونه هقق(گریه)
تهیونگ:میدونی دوست دارم با اون عوضی چیکار کنم؟
ا.ت:نه
تهیونگ:خودت میفهمی
دست منو گرفت و رفتیم خونه عمه جانس داشت درو نیشکوند عمه باز کرد و تهیونگ گفت
تهیونگ:عوضی حروم *زاده تخ*می به چه حقی میخوای ا.ت رو بفرستی یتیم خونه ها باباش براش ارث گذاشته ا.ت میتونه با ارثش زندگی کنه عوضی فک کردی میذارم اوارش کنی (داد)
عمه جانس:آروم باش تهیونگ من مجبورم هق ا.ت مثل دختر خودمه ولی نمیتونم هق ازش مراقبت کنم مجبورم هق(اشک تمساح)
تهیونگ:عوضی
ا.ت:هقققق تهیونگ دیگه نمیتونم ببینمت هققق
تهیونگ :نه میتونی من میام از اونجا نجاتت میدم ا.ت نمیذارم اونجا بمونی بهت قول میدم
تهیونگ رفت ساعت تقریبا ۸ بود عمه با چوب اومد جلوم وگفت
عمه جانس:که مند لو میدی ها کاری کنم یزید دلش برات بسوزه
و شروع به زدنم کرد
ا.ت:هققق عمه اخخخ هقققق ایییی درد داره عمههه اخخخخخ هققققق(گریه و داد)
عمه جانس:هع فک کردی ولت میکنم تازه شروع شده ا.ت
بعد کلی زدن ولش کرد و رفت فردا صبح بود ا.ت وسایلش رو جمع کرد و رفت یتیم خونه
این سرنوشتشع ؟!
از خواب بلند شدم دیدم رو تختم اینجا کجاس عه چرا من تو اتاق تهیونگم وایسا جرا نمردم نه نه نگو که
یهو در باز شد تهیونگ بود سرمو انداختم پایین خیلی عصبی بود معلوم بود راستش تهیونگ ۱۶ سالشه ولی با من میاد سر یه کلاس فک کنم ۱سال دیر رفته اومد جلو و گفت
تهیونگ:تو قول دادی ا.ت بهم قول دادی(بغض عصبی)
ا.ت:م..م...میدو..نم و..ولی
تهیونگ :ولی چیی(بغض و داد)
ا.ت: نمیخوام برم یتیم خونه میفهمی نمیخوام برم یتیم خونه (داد و بغض)
تهیونگ:چرا باید بری یتیم خونه اصن چی نیگی دیوونه شدی؟
ا.ت:عمه جانس گفت نمیتونه هزینه های منو بده پس منو میفرسته به یتیم خونه تهیونگ من نمیخوام برم حاظرم تو یه لونه خونه زندگی کنم ولی نرم یتیم خونه هقق(گریه)
تهیونگ:میدونی دوست دارم با اون عوضی چیکار کنم؟
ا.ت:نه
تهیونگ:خودت میفهمی
دست منو گرفت و رفتیم خونه عمه جانس داشت درو نیشکوند عمه باز کرد و تهیونگ گفت
تهیونگ:عوضی حروم *زاده تخ*می به چه حقی میخوای ا.ت رو بفرستی یتیم خونه ها باباش براش ارث گذاشته ا.ت میتونه با ارثش زندگی کنه عوضی فک کردی میذارم اوارش کنی (داد)
عمه جانس:آروم باش تهیونگ من مجبورم هق ا.ت مثل دختر خودمه ولی نمیتونم هق ازش مراقبت کنم مجبورم هق(اشک تمساح)
تهیونگ:عوضی
ا.ت:هقققق تهیونگ دیگه نمیتونم ببینمت هققق
تهیونگ :نه میتونی من میام از اونجا نجاتت میدم ا.ت نمیذارم اونجا بمونی بهت قول میدم
تهیونگ رفت ساعت تقریبا ۸ بود عمه با چوب اومد جلوم وگفت
عمه جانس:که مند لو میدی ها کاری کنم یزید دلش برات بسوزه
و شروع به زدنم کرد
ا.ت:هققق عمه اخخخ هقققق ایییی درد داره عمههه اخخخخخ هققققق(گریه و داد)
عمه جانس:هع فک کردی ولت میکنم تازه شروع شده ا.ت
بعد کلی زدن ولش کرد و رفت فردا صبح بود ا.ت وسایلش رو جمع کرد و رفت یتیم خونه
این سرنوشتشع ؟!
۱۲.۳k
۱۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.