من و تو پارت ۱۳ ( برا دوستت یا آشنات بفرست🔪😡😂 )
ویو یویی
بعد از اون اتفاق کوک منو برد تو اتاقمون چند دقیقه بعد یوری و یوهی اومدن پیشم و بهم دلداری دادن و گفتن تا وقتی سوهو اینجاست هر جا خواستی بری یا با ما برو یا با کوک
منم گفتم باشه خلاصه بعد از اون اتفاق سوهو حتی جرئت نمیکنه نگامم کنه و لیا هم دیگه به کوک نمیچسپه البته فعلا ..... بابا هم بهم یه وسیله ی کوچیک داد اگر فشارش میدادم مثل گوشی تماس میگرفت و گفت هر وقت سوهو اذیتت کرد اینو فشار بده تا منو کوک دمار از روزگارش در بیاریم منم قبول کردم...
ویو کوک
میخوام تا دوهفته دیگه یویی رو کامل مال خودم کنم ( منظورش عروسیه😔😂 ) به پدرمم گفتم قبول کرد ته و یوهی هم هفته بعد و یوری و جیمین بعد از ما ازدواج میکنن راستی یادم رفت به یویی بگم که من بچه میخوام ولی بعد از عروسی ( لعنت بر ذهن کثیف😔🤣 ) اون سوهو نچسپو هم آدم کردم تا دفعه دیگه از این گوه ها نخوره اون پلشتم
( لیا رو میگه 🤣🤣🤣 ) دیگه بهم نمیچسپه خاک تو سر سوهو حتی مادر و پدرشم بخاطر این کارشون زدنش 😂
ویو یویی
تو اتاق بودم که کوک اومد از افکارم اومدم بیرون گفت : دو هفته دیگه عروسیمونه
یویی : چیییییییییییی ؟
کوک : بله دیگه پس کی ؟
یویی : چه میدونم من حتی خانوادمم خبر ندارن ... کوک : نگران نباش با خبر میشن
یویی : عروسی اون چهار تا خر کی هست ؟
کوک : سوهی و تهیونگ قبل از ما یوری و جیمین بعد از ما 🤗
بعد از اون اتفاق کوک منو برد تو اتاقمون چند دقیقه بعد یوری و یوهی اومدن پیشم و بهم دلداری دادن و گفتن تا وقتی سوهو اینجاست هر جا خواستی بری یا با ما برو یا با کوک
منم گفتم باشه خلاصه بعد از اون اتفاق سوهو حتی جرئت نمیکنه نگامم کنه و لیا هم دیگه به کوک نمیچسپه البته فعلا ..... بابا هم بهم یه وسیله ی کوچیک داد اگر فشارش میدادم مثل گوشی تماس میگرفت و گفت هر وقت سوهو اذیتت کرد اینو فشار بده تا منو کوک دمار از روزگارش در بیاریم منم قبول کردم...
ویو کوک
میخوام تا دوهفته دیگه یویی رو کامل مال خودم کنم ( منظورش عروسیه😔😂 ) به پدرمم گفتم قبول کرد ته و یوهی هم هفته بعد و یوری و جیمین بعد از ما ازدواج میکنن راستی یادم رفت به یویی بگم که من بچه میخوام ولی بعد از عروسی ( لعنت بر ذهن کثیف😔🤣 ) اون سوهو نچسپو هم آدم کردم تا دفعه دیگه از این گوه ها نخوره اون پلشتم
( لیا رو میگه 🤣🤣🤣 ) دیگه بهم نمیچسپه خاک تو سر سوهو حتی مادر و پدرشم بخاطر این کارشون زدنش 😂
ویو یویی
تو اتاق بودم که کوک اومد از افکارم اومدم بیرون گفت : دو هفته دیگه عروسیمونه
یویی : چیییییییییییی ؟
کوک : بله دیگه پس کی ؟
یویی : چه میدونم من حتی خانوادمم خبر ندارن ... کوک : نگران نباش با خبر میشن
یویی : عروسی اون چهار تا خر کی هست ؟
کوک : سوهی و تهیونگ قبل از ما یوری و جیمین بعد از ما 🤗
۳.۱k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.