پارت ۲ : وقتی به ایران اومدید 😶 ...
خدیجه خانم : بچم رتبش ۳۷۵رشته ی معماری شدس و دانشگاهی تهران قبول شدس
ا.ت : وایی پس بلاخره دانشگاه معماری قبول شد
خدیجه خانوم : اره مادر بچم هرچی بد قلقه و شیطونه درسش سر جاشه قربونش بشم
وایی یادم رفت چرا زنگد زدم مادر
دختری خاله سمیه با پسری خاله سکینه میخان عروسی کنن هفته ی دیگه جمعه عروسیشونه گفتم خبرید کنم مادر که کارادا راس و ریس کنی عروسیشون باشی دختر خالد اصرار اصرار که مثل ابجی کوچیکمس باید حتما توی عروسی باشد حالا مادر بنده ی خدا اینقدر اصرار کرده روشو زیمین ننداز باشو یه بیلیط بیگر با دومادی جذاب بیشین تو هواپیما بپر بیا اینجا عروسی
ا.ت : باشع مامان با جین صحبت میکنم ببینم چی میشه
خدیجه خانوم : بیایدا مادر اصفهان بدونی تو دیگه رنگی نداره اااواااای بر من لباسا توی خشکون بو گرفت من برم مادر قرار شد بیای خبرم کن سلامی دومادی قشنگمم برسون
ا.ت : باشه مامان خدافظ
و سر برگردوند ولی جین رو ندید
ا.ت : جین جین کجایی تو
جین : هیچی کوکی زنگ زد که پی دی نیم بهمون دوماه کامل مرخصی داده فقط بیبی مامانت چیکارت داشت
ا.ت : راستش عروسیه دختر خاله پسر خالمه بعد این دوتا مثل خواهر و برادرمم دلم مبخواد برم اصفهان عروسیشون
جین : قشنگم کن دوماه مرخصی دارم میتونیم بریک یکماه ایران بمونیم و بلاخره منم یه عروسیه ایرانی ببینم
ا.ت : وایی جین عالیه خب باید سریع حاضر شیم خب من وسایلو جمع میکنم و توهم بلیط بگیر
خلاصه ی دوتا بلیط گرفتن و وسایلشون رو جمع کردن و ا.ت هم کلی راج رفتاری که جین باید اونجا داشنه باشه صحبت کردن
خب سوار هوتپیما شدن و رسیون ایران یه اسنپ گرفتن و رفتن به سمت خونه ی ا.ت
رسیون در زدن که داداش ا.ت اومد دذو باز کرد
و ا.ت اونو محکم بغلش کرد
علیرضا : سلام تربچه
ا.ت : سلام معمار کوچولو چطوری
جین : سلام
علیرضا : سلام پس دوماد خوشگله ای که مامانم میگفت شمایید خب
صدای خدیجه خانم با داد
خدیجه خانم : د پدصگ بزار بیان تو خستن
که جین و ات اومدن تو
ا.ت : سلام گل سر سبدتون اومد ( داد )
اقا ممد رضا : سلام گل باغچه ی بابا خوش اومدی
ا.ت : بابایی دلم برات تنگ شده بود ( بغض )
اقا ممد رضا : منم دختری قشنگم و یه دل سیر باباشو بغل کرد که خدیجه خانم با یه سینی اسفند اومد تو
خدیجه خانم : سلام خوش اومدی دختری قشنگی من سلام بر دومادی جذابی خودم و یکم اسفمد برداشت و دور سر جین و ا.ت گردونند
جین : اممم مادرجون این چیه دقیقا
خدیجه خانم : مادر مردمی این محلا پاکنا فقط بعضی هاشون چشمی شور دارن ماشالله هزار ماشالله برکتی خدارو ماشالله انقدر جذابی میترسم چشمد کنن برا همین این دود میکنم که جلوگیری کنه
و سینی رو داد دست علیرضا تا ببر بزاره توی حیاط و گفت : بشینید تعارف نکن پسرم
ا.ت : وایی پس بلاخره دانشگاه معماری قبول شد
خدیجه خانوم : اره مادر بچم هرچی بد قلقه و شیطونه درسش سر جاشه قربونش بشم
وایی یادم رفت چرا زنگد زدم مادر
دختری خاله سمیه با پسری خاله سکینه میخان عروسی کنن هفته ی دیگه جمعه عروسیشونه گفتم خبرید کنم مادر که کارادا راس و ریس کنی عروسیشون باشی دختر خالد اصرار اصرار که مثل ابجی کوچیکمس باید حتما توی عروسی باشد حالا مادر بنده ی خدا اینقدر اصرار کرده روشو زیمین ننداز باشو یه بیلیط بیگر با دومادی جذاب بیشین تو هواپیما بپر بیا اینجا عروسی
ا.ت : باشع مامان با جین صحبت میکنم ببینم چی میشه
خدیجه خانوم : بیایدا مادر اصفهان بدونی تو دیگه رنگی نداره اااواااای بر من لباسا توی خشکون بو گرفت من برم مادر قرار شد بیای خبرم کن سلامی دومادی قشنگمم برسون
ا.ت : باشه مامان خدافظ
و سر برگردوند ولی جین رو ندید
ا.ت : جین جین کجایی تو
جین : هیچی کوکی زنگ زد که پی دی نیم بهمون دوماه کامل مرخصی داده فقط بیبی مامانت چیکارت داشت
ا.ت : راستش عروسیه دختر خاله پسر خالمه بعد این دوتا مثل خواهر و برادرمم دلم مبخواد برم اصفهان عروسیشون
جین : قشنگم کن دوماه مرخصی دارم میتونیم بریک یکماه ایران بمونیم و بلاخره منم یه عروسیه ایرانی ببینم
ا.ت : وایی جین عالیه خب باید سریع حاضر شیم خب من وسایلو جمع میکنم و توهم بلیط بگیر
خلاصه ی دوتا بلیط گرفتن و وسایلشون رو جمع کردن و ا.ت هم کلی راج رفتاری که جین باید اونجا داشنه باشه صحبت کردن
خب سوار هوتپیما شدن و رسیون ایران یه اسنپ گرفتن و رفتن به سمت خونه ی ا.ت
رسیون در زدن که داداش ا.ت اومد دذو باز کرد
و ا.ت اونو محکم بغلش کرد
علیرضا : سلام تربچه
ا.ت : سلام معمار کوچولو چطوری
جین : سلام
علیرضا : سلام پس دوماد خوشگله ای که مامانم میگفت شمایید خب
صدای خدیجه خانم با داد
خدیجه خانم : د پدصگ بزار بیان تو خستن
که جین و ات اومدن تو
ا.ت : سلام گل سر سبدتون اومد ( داد )
اقا ممد رضا : سلام گل باغچه ی بابا خوش اومدی
ا.ت : بابایی دلم برات تنگ شده بود ( بغض )
اقا ممد رضا : منم دختری قشنگم و یه دل سیر باباشو بغل کرد که خدیجه خانم با یه سینی اسفند اومد تو
خدیجه خانم : سلام خوش اومدی دختری قشنگی من سلام بر دومادی جذابی خودم و یکم اسفمد برداشت و دور سر جین و ا.ت گردونند
جین : اممم مادرجون این چیه دقیقا
خدیجه خانم : مادر مردمی این محلا پاکنا فقط بعضی هاشون چشمی شور دارن ماشالله هزار ماشالله برکتی خدارو ماشالله انقدر جذابی میترسم چشمد کنن برا همین این دود میکنم که جلوگیری کنه
و سینی رو داد دست علیرضا تا ببر بزاره توی حیاط و گفت : بشینید تعارف نکن پسرم
۷.۶k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.