فیک کوک ( عشق ) پارت 16
از زبان ا/ت :
(صبح )
وقتی بیدار شدم رفتم دست و صورتمو شستم و لباس خوابمو عوض کردم.
روز تعطیل بود برای همین رستوران هم باز نبود. برنامه ای نداشتم برای همین به جونگ کوک زنگ زدم.
ولی گوشیش خاموش بود. بعد یه نفس عمیق از کلافگی کشیدم و به نهال زنگ زدم.
گفتم : نهال برنامه ای نداری باهم بریم بیرون؟
گفت : نه...
گفتم : پس باهم بریم پارک؟
خوشحال گفت : اره بریم حتما!!!!
بعد خداحافظی کردم و قطع کردم. بعد به نهال پیام دادم که ساعت 3 منتظرشم . ( که نهال بیاد دنبال ا/ت)
صبحونمو جمع کردم و دوباره به جونگ کوک زنگ زدم. ولی بازم گوشیش خاموش بود. فکر کنم پیش تهیونگه...به نهال زنگ زدم و شماره تهیونگو گرفتم.
( نهال تهیونگ همو دوست دارن پس طبیعیه که نهال شماره تهیونگ رو داشته باشه!!😶)
به تهیونگ زنگ زدم و گفتم : سلام منم ا/ت...
گفت: آه... سلام چیزی شده؟
گفتم : نه نه... خبری از جونگ کوک داری؟
گفت : نه راستشو بخوای بهش زنگ زدم ولی گوشیش خاموشه!
گفتم : اوفففف... این پسر گذاشت؟
گفت : نمیدونم ولی اگه خبری ازش بود بهت میگم.
بعد خداحافظی کرد و قطع کرد.
( چند ساعت بعد)
به ساعت نگاه کردم... ساعت 2 و نیم بود پس رفتم اماده شم تا نهالم بیاد.
( عکس لباس ا/ت رو میزارم)
بعد موهامو باز گذاشتم و یه رژ صورتی زدم. همون لحظه زنگ در خورد. رفتم درو باز کردم. دیدم نهال و گفت : بیا بریم ا/ت.
رفتم بیرون که دیدم یه ماشین جلو دره. به نهال گفتم : این ماشین توعه!!!
گفت : نه تهیونگ مارو میرسونه.
گفتم : عه!!!!!!! چرا؟
گفت : انتظار داشتی من رانندگی کنم؟
گفتم : نه... باشه بریم.
سوار ماشین شدیم و به تهیونگ سلام دادم. بعد با نگرانی گفتم : تهیونگ... خبری از جونگ کوک نیست؟
گفت : نه ا/ت می خوای یبار دیگه بهش زنگ بزن.
دوباره زنگ زدم ولی گوشیش خاموش بود. به نهال گفتم : دیگه دارم نگران میشم.
نهال دستشو گذاشت رو شونم و گفت : نگران نباش... مگه بچس؟! حتما جاییه گوشیش شارژش تموم شده شارژرم نداره! نگران نباش.
یه لبخند مصنوعی زدم و رفتیم سمت پارک.
وقتی رسیدیم تهیونگ به نهال گفت : عشقم من باید برم جایی بعد که می خواستین برید خونه میام دنبالتون.
بعد با نهال و من خداحافظی کرد و رفت.
به نهال نگاه کردم و با خنده گفتم : اخ اخ خدا نصیب تو هم کردا 😂 دیدی چطوری بهت گفت عشقم 😅
گفت : مگه خنده داره؟مگه بده؟
گفتم : نه... دارم میگم دیدی نوبت تو هم شد دیگههههه.
گفت : اره.
بعد رفتیم باهم قدم بزنیم.
از زبان نویسنده :
بچه ها جونگ کوک بدون خبر دادن به ا/ت رفته سفر کاری.
یعنی برای کارش رفته سفر.
از زبان جونگ کوک :
نگران ا/ت بودم. بدون خبر دادن بهش رفتم بوسان. گوشیمم شارژ نداشت بهش زنگ زنم. ولی میدونم که خیلی دلم براش تنگه. یعنی اونم نگرانمه؟ اصلا دلش برام تنگ شده؟
مغزمو با این چرت و پرتا پر کردم رسما!! معلومه که نگرانمه! وایییی داره اعصابم به من میریزه باید زود برگردم سئول. باید زود کارامو تموم کنم.
از زبان ا/ت :
به ساعت نگاه کردم. ساعت 9 بود. به نهال گفتم : خب بهتره بریم خونه.
بعد گفت : باشه ولی امشب بیا ویلای من خونه نرو .
گفتم : باشه اینجوری حوصلم سر نمیره (:
بعد دوباره با نگرانی به گوشیم نگاه کردمو باز به جونگ کوک زنگ زدم. گوشیش خاموش بود.
با چشای پر اشک به نهال نگاه کردم و گفتم : اگه چیزیش شده باشه چی؟
گفت : عه عه... ا/ت.... زبونتو گاز بگیر. این چه حرفیهه خدا نکنه.
گفتم : اره...
بعد اشکام پاک کردم و گفتم : من دارم چی میگم؟ مگه اسکلم... وا عقلمو از دست دادم رسما!!!
بعد خندید و گفت : اره عقل نداشت رو از دست دادی .
بعد بهش اخم کردم و گفتم : نه خیرم. عغل دارم.
بعد به تهیونگ زنگ زد بیاد دنبالمون.
تهیونگ ماره رسوند ویلای نهال و رفت.
رفتیم تو و یکم تخمه برداشتیم و باهم فیلم دیدیم.
۰۰۰۰۰
اینم پارت بعدی که می خواستید 🙂
ولی قول نمیدم زود به زود بزارم 😅😶
(( اسلاید 2 لباس ا/ت))
(صبح )
وقتی بیدار شدم رفتم دست و صورتمو شستم و لباس خوابمو عوض کردم.
روز تعطیل بود برای همین رستوران هم باز نبود. برنامه ای نداشتم برای همین به جونگ کوک زنگ زدم.
ولی گوشیش خاموش بود. بعد یه نفس عمیق از کلافگی کشیدم و به نهال زنگ زدم.
گفتم : نهال برنامه ای نداری باهم بریم بیرون؟
گفت : نه...
گفتم : پس باهم بریم پارک؟
خوشحال گفت : اره بریم حتما!!!!
بعد خداحافظی کردم و قطع کردم. بعد به نهال پیام دادم که ساعت 3 منتظرشم . ( که نهال بیاد دنبال ا/ت)
صبحونمو جمع کردم و دوباره به جونگ کوک زنگ زدم. ولی بازم گوشیش خاموش بود. فکر کنم پیش تهیونگه...به نهال زنگ زدم و شماره تهیونگو گرفتم.
( نهال تهیونگ همو دوست دارن پس طبیعیه که نهال شماره تهیونگ رو داشته باشه!!😶)
به تهیونگ زنگ زدم و گفتم : سلام منم ا/ت...
گفت: آه... سلام چیزی شده؟
گفتم : نه نه... خبری از جونگ کوک داری؟
گفت : نه راستشو بخوای بهش زنگ زدم ولی گوشیش خاموشه!
گفتم : اوفففف... این پسر گذاشت؟
گفت : نمیدونم ولی اگه خبری ازش بود بهت میگم.
بعد خداحافظی کرد و قطع کرد.
( چند ساعت بعد)
به ساعت نگاه کردم... ساعت 2 و نیم بود پس رفتم اماده شم تا نهالم بیاد.
( عکس لباس ا/ت رو میزارم)
بعد موهامو باز گذاشتم و یه رژ صورتی زدم. همون لحظه زنگ در خورد. رفتم درو باز کردم. دیدم نهال و گفت : بیا بریم ا/ت.
رفتم بیرون که دیدم یه ماشین جلو دره. به نهال گفتم : این ماشین توعه!!!
گفت : نه تهیونگ مارو میرسونه.
گفتم : عه!!!!!!! چرا؟
گفت : انتظار داشتی من رانندگی کنم؟
گفتم : نه... باشه بریم.
سوار ماشین شدیم و به تهیونگ سلام دادم. بعد با نگرانی گفتم : تهیونگ... خبری از جونگ کوک نیست؟
گفت : نه ا/ت می خوای یبار دیگه بهش زنگ بزن.
دوباره زنگ زدم ولی گوشیش خاموش بود. به نهال گفتم : دیگه دارم نگران میشم.
نهال دستشو گذاشت رو شونم و گفت : نگران نباش... مگه بچس؟! حتما جاییه گوشیش شارژش تموم شده شارژرم نداره! نگران نباش.
یه لبخند مصنوعی زدم و رفتیم سمت پارک.
وقتی رسیدیم تهیونگ به نهال گفت : عشقم من باید برم جایی بعد که می خواستین برید خونه میام دنبالتون.
بعد با نهال و من خداحافظی کرد و رفت.
به نهال نگاه کردم و با خنده گفتم : اخ اخ خدا نصیب تو هم کردا 😂 دیدی چطوری بهت گفت عشقم 😅
گفت : مگه خنده داره؟مگه بده؟
گفتم : نه... دارم میگم دیدی نوبت تو هم شد دیگههههه.
گفت : اره.
بعد رفتیم باهم قدم بزنیم.
از زبان نویسنده :
بچه ها جونگ کوک بدون خبر دادن به ا/ت رفته سفر کاری.
یعنی برای کارش رفته سفر.
از زبان جونگ کوک :
نگران ا/ت بودم. بدون خبر دادن بهش رفتم بوسان. گوشیمم شارژ نداشت بهش زنگ زنم. ولی میدونم که خیلی دلم براش تنگه. یعنی اونم نگرانمه؟ اصلا دلش برام تنگ شده؟
مغزمو با این چرت و پرتا پر کردم رسما!! معلومه که نگرانمه! وایییی داره اعصابم به من میریزه باید زود برگردم سئول. باید زود کارامو تموم کنم.
از زبان ا/ت :
به ساعت نگاه کردم. ساعت 9 بود. به نهال گفتم : خب بهتره بریم خونه.
بعد گفت : باشه ولی امشب بیا ویلای من خونه نرو .
گفتم : باشه اینجوری حوصلم سر نمیره (:
بعد دوباره با نگرانی به گوشیم نگاه کردمو باز به جونگ کوک زنگ زدم. گوشیش خاموش بود.
با چشای پر اشک به نهال نگاه کردم و گفتم : اگه چیزیش شده باشه چی؟
گفت : عه عه... ا/ت.... زبونتو گاز بگیر. این چه حرفیهه خدا نکنه.
گفتم : اره...
بعد اشکام پاک کردم و گفتم : من دارم چی میگم؟ مگه اسکلم... وا عقلمو از دست دادم رسما!!!
بعد خندید و گفت : اره عقل نداشت رو از دست دادی .
بعد بهش اخم کردم و گفتم : نه خیرم. عغل دارم.
بعد به تهیونگ زنگ زد بیاد دنبالمون.
تهیونگ ماره رسوند ویلای نهال و رفت.
رفتیم تو و یکم تخمه برداشتیم و باهم فیلم دیدیم.
۰۰۰۰۰
اینم پارت بعدی که می خواستید 🙂
ولی قول نمیدم زود به زود بزارم 😅😶
(( اسلاید 2 لباس ا/ت))
۱۳.۹k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.