مدرسه ی من
مدرسه ی من
ویو یونگی
یونگی:گفتم شاید نوی یخچال گیر افتاده باشه داشتیم به سمت اونجا میرفتیم که همون قلدر هارو دیدیم
که از اونجا بر میگشتن دیگه مطمئن شدم کار خودشون با لیا دویدیم سمت یخچال در رو باز کردیم که ات رو دیدم....
پ:...ممنون ....دیگه نگران هم نباش دکترا گفتن به هوش میاد (آخه پلیس به این مهربونی دیدید )
یه ساعت بعد دتر از اتاق اومد بیرون گفت حالش خوبه چن دقیقه دیگه بهوش میاد ولی.....
یونگی:ولی چی(نگران)
دکتر:باید با پدر مادرش تنها حرف بزنم....از این طرف
ویو مامان ات
برام جای سوال بود چرا یونگی آنقدر نگران اون تا حالا دختر عموش رو
ندیده
رفتیم دنبال دکتر خیلی استرس داشتم که میخواد چی بگه
دکتر:خب.....دخترتون بخاطر ضرباتی که به پاش خورده درست نمیتونه راه بره ولی اونا ات ر توی یخچال هم گذاشتن بت کل دیگه نمیتونه راه بره اگه کمکش کنید و تلاش کنید ممکنه راه بره ولی اگه بهد دو سه ماه نتونست راه بره دیگه نمیشه تا آخر عمر راه بره
تا دکتر اینو گفت دنیا روی سرم خراب شد
م.ا:یعنی چی....این نمیشه امکان نداره....پس شما چه کاره اید(داد)
نمیشه باید یه گاری بکنید خواهش میکنم
شما مگه دکتر نیستید ترو خدا(داد با گریه جوری که صدا پیش یونگی و مامان باباش میرفت )
ویو لیا
مامان بابای ات دنبالش رفتم خیلی نگران بودم که چیشده یونگی از من بدتر بود که یهو داد و گریه مامان ات بلند شد یونگی سریع سرش ر اوارد بالا(سرش پایین بوده)..ادامه دارد
ویو یونگی
یونگی:گفتم شاید نوی یخچال گیر افتاده باشه داشتیم به سمت اونجا میرفتیم که همون قلدر هارو دیدیم
که از اونجا بر میگشتن دیگه مطمئن شدم کار خودشون با لیا دویدیم سمت یخچال در رو باز کردیم که ات رو دیدم....
پ:...ممنون ....دیگه نگران هم نباش دکترا گفتن به هوش میاد (آخه پلیس به این مهربونی دیدید )
یه ساعت بعد دتر از اتاق اومد بیرون گفت حالش خوبه چن دقیقه دیگه بهوش میاد ولی.....
یونگی:ولی چی(نگران)
دکتر:باید با پدر مادرش تنها حرف بزنم....از این طرف
ویو مامان ات
برام جای سوال بود چرا یونگی آنقدر نگران اون تا حالا دختر عموش رو
ندیده
رفتیم دنبال دکتر خیلی استرس داشتم که میخواد چی بگه
دکتر:خب.....دخترتون بخاطر ضرباتی که به پاش خورده درست نمیتونه راه بره ولی اونا ات ر توی یخچال هم گذاشتن بت کل دیگه نمیتونه راه بره اگه کمکش کنید و تلاش کنید ممکنه راه بره ولی اگه بهد دو سه ماه نتونست راه بره دیگه نمیشه تا آخر عمر راه بره
تا دکتر اینو گفت دنیا روی سرم خراب شد
م.ا:یعنی چی....این نمیشه امکان نداره....پس شما چه کاره اید(داد)
نمیشه باید یه گاری بکنید خواهش میکنم
شما مگه دکتر نیستید ترو خدا(داد با گریه جوری که صدا پیش یونگی و مامان باباش میرفت )
ویو لیا
مامان بابای ات دنبالش رفتم خیلی نگران بودم که چیشده یونگی از من بدتر بود که یهو داد و گریه مامان ات بلند شد یونگی سریع سرش ر اوارد بالا(سرش پایین بوده)..ادامه دارد
۲.۷k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.