فیک کوک( عشق و نفرت ) پارت۸
از زبان ا/ت
گفتم : چه کاری ولم کن برم
گفت : چرا اینقدر شیطونی میکنی یه جا بمون
اومد کناره گوشم آروم گفت : یه چیزی میخوام بگم ولی فقط یه بار میگم پس خوب گوش کن گفت : دوست دارم
گفتم : جاننن تا دیروز میخواستی بکشیم الان میگی دوست دارم
گفتم : من میخوام یه چیزی بگم پس تو هم خوب گوش بده
گفت : اوهوم میشنوم
گفتم : خب منم چند روزه احساس میکنم یه حسی بهت پیدا کردم خب...خب اوففف چطوری بگم آخه
یه خنده تو گلویی کرد گفتم : هی به چی میخندی حالا که میخندی نمیگم گفت : اگر نگی خب منم یه کاری میکنم 😈گفتم : چی..چیکار صورتش رو داشت میاورد نزدیک میدونم میخواد چه غلطی بکنه دستام گذاشتم روی سینش و آروم حولش دادم عقب گفتم : باشه میگم آمادهای گفت : من خیلی وقته آمادم ولی انگار تو هنوز آماده نیستی
گفتم : جئون جونگ کوک من ....من دوست دارم
نیشخنده شیطانی زد و گفت : پس که اینطور
گفتم : حالا بلند میشی گفت : نه من که هنوز کارم رو نکردم گفتم : چیکار لباش رو گذاشت روی لبام طعم الکل میداد اینقدر که خورده بود نکنه بلایی سرم بیاره حولش دادم عقب گفتم : الان نه من خیلی خستم بلند شو میخوام برم بخوابم بالاخره بعد از مدت طولانی بلند شد .
وقتی بلند شدیم دستش رو دوره کمرم حلقه کرد و گفت : شب بخیر پری کوچولوی من
گفتم : من اونقدر ها هم ریزه میزه نیستم
اما به هر حال از من کوتاه تری گفتم : درسته پس امممم شب بخیر مافیای ترسناک ولی جذابه من باهم خندیدیم ،
من رفتم اتاقم اونم همینطور
( فردا صبح )
دست و صورتم شستم یه پیراهن بلند با کفش پاشنه بلند پوشیدم موهامم باز کردم رفتم پایین فکر کردم جونگ کوک خونه نیست اما بر خلافه افکارم وقتی رفتم پایین سره سفره صبحونه نشسته بود
وقتی منو دید گفت : صبح بخیر ، اصلا انگار همون جونگ کوک مافیا که میخواست بکشتم نیست
گفتم : چه عجب خونهای
گفتم : چه کاری ولم کن برم
گفت : چرا اینقدر شیطونی میکنی یه جا بمون
اومد کناره گوشم آروم گفت : یه چیزی میخوام بگم ولی فقط یه بار میگم پس خوب گوش کن گفت : دوست دارم
گفتم : جاننن تا دیروز میخواستی بکشیم الان میگی دوست دارم
گفتم : من میخوام یه چیزی بگم پس تو هم خوب گوش بده
گفت : اوهوم میشنوم
گفتم : خب منم چند روزه احساس میکنم یه حسی بهت پیدا کردم خب...خب اوففف چطوری بگم آخه
یه خنده تو گلویی کرد گفتم : هی به چی میخندی حالا که میخندی نمیگم گفت : اگر نگی خب منم یه کاری میکنم 😈گفتم : چی..چیکار صورتش رو داشت میاورد نزدیک میدونم میخواد چه غلطی بکنه دستام گذاشتم روی سینش و آروم حولش دادم عقب گفتم : باشه میگم آمادهای گفت : من خیلی وقته آمادم ولی انگار تو هنوز آماده نیستی
گفتم : جئون جونگ کوک من ....من دوست دارم
نیشخنده شیطانی زد و گفت : پس که اینطور
گفتم : حالا بلند میشی گفت : نه من که هنوز کارم رو نکردم گفتم : چیکار لباش رو گذاشت روی لبام طعم الکل میداد اینقدر که خورده بود نکنه بلایی سرم بیاره حولش دادم عقب گفتم : الان نه من خیلی خستم بلند شو میخوام برم بخوابم بالاخره بعد از مدت طولانی بلند شد .
وقتی بلند شدیم دستش رو دوره کمرم حلقه کرد و گفت : شب بخیر پری کوچولوی من
گفتم : من اونقدر ها هم ریزه میزه نیستم
اما به هر حال از من کوتاه تری گفتم : درسته پس امممم شب بخیر مافیای ترسناک ولی جذابه من باهم خندیدیم ،
من رفتم اتاقم اونم همینطور
( فردا صبح )
دست و صورتم شستم یه پیراهن بلند با کفش پاشنه بلند پوشیدم موهامم باز کردم رفتم پایین فکر کردم جونگ کوک خونه نیست اما بر خلافه افکارم وقتی رفتم پایین سره سفره صبحونه نشسته بود
وقتی منو دید گفت : صبح بخیر ، اصلا انگار همون جونگ کوک مافیا که میخواست بکشتم نیست
گفتم : چه عجب خونهای
۱۰۱.۵k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.