زندگی با یک مافیا 🖤🙂

p14
که در رو باز کردیم و چند مرد با اصلحه شروع کردن به تیر زدن
سریع در رو بستم
شوگا : اونا خیلی از ما بیشتر هستن
شوگا : همشون هم اصلحه دارن نمیتونیم با این ها بجنگیم
شوگا : باید یه نقشه برای فرار ات بکشیم
هوپ : الان این ها رو ول کنیم بریم خونه ؟
شوگا : اره
در و بستم و قفل کردم کلید برداشتم
شوگا : بریم
سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه
لباسام رو عوض کردم
و پشت میز کارم نشستم و فکر کردم
به ات فکر کردم مه چقدر جا خورده از این که من یه مافیام
به این فکر کردم که چجوری ات رو نجات بدم ؟
به این فکر کردم که چرا زود تر به ات نگفتم دوسش دارم ؟
چرا دوسال صبر کردم ؟
من از وقتی ات رو توی پرورشگاه دیدم عاشقش شدم
از وقتی که ات ۱۶ سالش بود من عاشقش شده بودم
این دو سال صبر کردم ببینم میتونم کاری کنم که ات رو عاشق خودم کنم ؟
دوسال صبر کردم که الکی الکی از دستش بدم ؟
که این دونگ گو ی عوضی اون رو الکی الکی بدزده ؟
من نجاتت میدم ات نجاتت میدم !
ولی گاهی با خودم میگم کاش تو زندگیت با آدمی مثل من آشنا نمیشدی
که این طور بخواطرش عذاب بکشی !
کاشکی 🖤🙂
از مافیا بودن متنفرم !
خ
م
ا
ر
ی
برای پارت بعد :
لایک : ۷ تا
کامنت : ۴ تا
دوستون دارم بای بای ❤️🫶🏻