جرات یا حقیقت پارت ۱۰
ا/ت : بعدا میبینمت تهیونگا.....
بدون اینکه منتظر جوابی از جانب اون باشم کیفمو برداشتمو از کلاس خارج شدم......
از زبان تهیونگ :
بعد از اتمام حرف زدنمون از جاش بلند شد.....اما قبل از اینکه بره به سمت من برگشت و گفت......
ا/ت : بعدا میبینمت تهیونگا.....
و رفت.......
همون لحظه صدای نوتیف گوشیم اومد......
بهش نگاه کردم که دیدم از طرف شوگا هیونگه......به پیامی که داده بود نگاه کردم که دیدم نوشته......
شوگا : کارا چطور پیش میره......
تهیونگ : قدم اول برداشته شد......
بعد از اینکه بهش جواب دادم گوشیمو خاموش کردمو به سمت ماشینم حرکت کردم.........
از زبان ا/ت :
همونطور که داشتم به طرف خونه حرکت میکردم صدای بوق ماشینی رو از کنارم شنیدم با فکر اینکه حتما مزاحمه بهش توجه نکردم.....بازم بوق زد.... دوباره هم بهش توجه نکردم.....بازم بوق زد که باعصبانیت برگشتم سمتش که با قیافه ی خندون کای ( برادرشه و اینکه این کای اون کای نیست) مواجه شدم.....
به سمتش رفتم که شیشه رو کشید پایینو گفت......
کای : برسونمت لیدی.......
ا/ت : باعث افتخارمه مستر......
تک خنده ی جذابی زد که رفتم سوار ماشین شدم.....گفت......
کای : دانشگاه چطور بود......
ا/ت : هعی....بد نبود......
کای : چرا......
ا/ت : هیچی.....فقط یکی شیطنت کرده بودو جواب های برگه های امتحان منو تغییر داده بود به خاطر همین کاره پسندیدس من از آخر اول شدم......
تا حرفم تمام شد صدای خنده ی کای کل ماشین رو گرفت.......همونجور که داشت میخندید بهش گفتم......
ا/ت : میشه دقیقا بگی کجاش خنده داشت......
کای : باورم نمیشه بالاخره به آرزوم رسیدم.......
ا/ت : هعی خدا.....همه برادر دارن ماهم برادر داریم......خدا شانس بده.....
کای : خیله خب حالا ناراحت نشو دیگه چه خبر......
ا/ت : هیچی فقط اردو از هفته ی آینده افتاده فردا......
کای : چرا.....
ا/ت : گفتن به خاطر یه سری مسائل انداختیمش جلو.......
کای : اوکی......
میخواست حرکت کنه که گفتم......
ا/ت : داداشی جونمممم.......
کای : همم......
ا/ت : عشق آبجی......
کای : باز چی میخوای که داری خرم میکنی......
ا/ت : اِااااااااااا داداش اینجوری نگو دیگه خر ناراحت میشه...... یعنی چیزه چه طور میتونی خودتو با خر مقایسه کنی
زیرلب ادامه دادم......
ا/ت : حداقل اون یه کار بردی داره تو دقیقا چی داری....
کای : چیزی گفتی......
ا/ت : چی.....نه نه میخواستم بگم تو که این همه مهربونی میشه فردا منو برسونی......
( با حالت کیوت)
برای اینکه تاثیر حرفم بیشتر بشه چشمامو درشت کردم که دلش نرمتر بشه.... مثل اینکه موفق هم بودم......چون گفت.....
بدون اینکه منتظر جوابی از جانب اون باشم کیفمو برداشتمو از کلاس خارج شدم......
از زبان تهیونگ :
بعد از اتمام حرف زدنمون از جاش بلند شد.....اما قبل از اینکه بره به سمت من برگشت و گفت......
ا/ت : بعدا میبینمت تهیونگا.....
و رفت.......
همون لحظه صدای نوتیف گوشیم اومد......
بهش نگاه کردم که دیدم از طرف شوگا هیونگه......به پیامی که داده بود نگاه کردم که دیدم نوشته......
شوگا : کارا چطور پیش میره......
تهیونگ : قدم اول برداشته شد......
بعد از اینکه بهش جواب دادم گوشیمو خاموش کردمو به سمت ماشینم حرکت کردم.........
از زبان ا/ت :
همونطور که داشتم به طرف خونه حرکت میکردم صدای بوق ماشینی رو از کنارم شنیدم با فکر اینکه حتما مزاحمه بهش توجه نکردم.....بازم بوق زد.... دوباره هم بهش توجه نکردم.....بازم بوق زد که باعصبانیت برگشتم سمتش که با قیافه ی خندون کای ( برادرشه و اینکه این کای اون کای نیست) مواجه شدم.....
به سمتش رفتم که شیشه رو کشید پایینو گفت......
کای : برسونمت لیدی.......
ا/ت : باعث افتخارمه مستر......
تک خنده ی جذابی زد که رفتم سوار ماشین شدم.....گفت......
کای : دانشگاه چطور بود......
ا/ت : هعی....بد نبود......
کای : چرا......
ا/ت : هیچی.....فقط یکی شیطنت کرده بودو جواب های برگه های امتحان منو تغییر داده بود به خاطر همین کاره پسندیدس من از آخر اول شدم......
تا حرفم تمام شد صدای خنده ی کای کل ماشین رو گرفت.......همونجور که داشت میخندید بهش گفتم......
ا/ت : میشه دقیقا بگی کجاش خنده داشت......
کای : باورم نمیشه بالاخره به آرزوم رسیدم.......
ا/ت : هعی خدا.....همه برادر دارن ماهم برادر داریم......خدا شانس بده.....
کای : خیله خب حالا ناراحت نشو دیگه چه خبر......
ا/ت : هیچی فقط اردو از هفته ی آینده افتاده فردا......
کای : چرا.....
ا/ت : گفتن به خاطر یه سری مسائل انداختیمش جلو.......
کای : اوکی......
میخواست حرکت کنه که گفتم......
ا/ت : داداشی جونمممم.......
کای : همم......
ا/ت : عشق آبجی......
کای : باز چی میخوای که داری خرم میکنی......
ا/ت : اِااااااااااا داداش اینجوری نگو دیگه خر ناراحت میشه...... یعنی چیزه چه طور میتونی خودتو با خر مقایسه کنی
زیرلب ادامه دادم......
ا/ت : حداقل اون یه کار بردی داره تو دقیقا چی داری....
کای : چیزی گفتی......
ا/ت : چی.....نه نه میخواستم بگم تو که این همه مهربونی میشه فردا منو برسونی......
( با حالت کیوت)
برای اینکه تاثیر حرفم بیشتر بشه چشمامو درشت کردم که دلش نرمتر بشه.... مثل اینکه موفق هم بودم......چون گفت.....
۱۱۷.۱k
۱۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.