.( مافیای مغرور من ).
⛓️🩸 مافیای مغرور من 🩸⛓️
⛓️🩸پارت۵🩸⛓️
💗( ویو جیا )💗
از حموم در اومدم لباس پوشیدم که همون موقع گوشیم زنگ خورد برداشتم دیدم رویا زنگ زده جواب دادم گفتم جیا :سلام پیدا کردی رویا : دختر تو چه شانسی داری همین الان ی کار برات پیدا کردم اونم عالی بگو چیکار جیا :واقعااا چیکار هست رویا: باید خدمتکاری ی عمارت بشی جیا : خب این کجاش خوبه 😐 رویا : اینجاش که اگر اوجا کارکنی میتونی همون جا زندگی کنی دیگه لازم نیست صاحاب خونتو تحمل کنی جیا:اینکه عالیههه کجا باید برم برای کار رویا:ببین آدرس این عمارته رو میدم برو پیش اربابش بایر یسری چیزایی رو امضا کنی تا استخدام بشی جیا : باش بگو من همین امروز باید برم خدافظ رویا:برات میفرستم خدافظ سریع رفتم ی لباس خوب و ی آرایش ملایمی کردم (اسلاید بعد) رفتم از خونه بیرون تاکسی گرفتم رفتم تو پیام ها رویا برام آدرسو فرستاده بود بعد یک ساعت رسیدم به اون عمارت واییییییییییی چقدر خوشگلههههه (ادمین: عمارت ندیده)(جیا : خب چیکار کنم همه تو فیکا اینجوری میکنن )
وارد عمارت شدم چقدر بزرگ بود واووو صدای پا اومد وقتی برگشتم
🩶(ویو تهیونگ)🩶
توشرکت یا همون باند اس.لحه معامله کردم میخواستم برم خونه که یهو گوشیم زنگ خورد یون بود گفتم تهیونگ:چیشده؟ یون:رئیس دختره داره میاد عمارت ! تهیونگ :باشه الان میام از شرکت بیرون رفتم توماشین نشستم رسیدم عمارت رفتم تبغه بلا ی دوش گرفتم لباس پوشیدم( اسلاید بعد ) نشستم رو سندلیم و منتظر جیا موندم نیم ساعت بعد صدای در اومد به پنجره نگاه کردم دیدم نگهبانا درو باز کردن و ی دختر... وایسا ببینم این جیاعه چه خوشگل شده دستمو گذاشتم زیره چونم و با لبخند داشتم نگاش میکردم وقتی به خودم اومدم دیدم داره دیر میشه سریع بلند شدم رفتم تو راهرو دیدم جیا داره با صورتی تعجب کرده به دور تا دور عمارت نگاه میکنه خندم میگرفت نمیدونم چرا از پله ها اومدم پایین که....ادامه دارد
♥️حمایت فراموش نشه♥️
⛓️🩸پارت۵🩸⛓️
💗( ویو جیا )💗
از حموم در اومدم لباس پوشیدم که همون موقع گوشیم زنگ خورد برداشتم دیدم رویا زنگ زده جواب دادم گفتم جیا :سلام پیدا کردی رویا : دختر تو چه شانسی داری همین الان ی کار برات پیدا کردم اونم عالی بگو چیکار جیا :واقعااا چیکار هست رویا: باید خدمتکاری ی عمارت بشی جیا : خب این کجاش خوبه 😐 رویا : اینجاش که اگر اوجا کارکنی میتونی همون جا زندگی کنی دیگه لازم نیست صاحاب خونتو تحمل کنی جیا:اینکه عالیههه کجا باید برم برای کار رویا:ببین آدرس این عمارته رو میدم برو پیش اربابش بایر یسری چیزایی رو امضا کنی تا استخدام بشی جیا : باش بگو من همین امروز باید برم خدافظ رویا:برات میفرستم خدافظ سریع رفتم ی لباس خوب و ی آرایش ملایمی کردم (اسلاید بعد) رفتم از خونه بیرون تاکسی گرفتم رفتم تو پیام ها رویا برام آدرسو فرستاده بود بعد یک ساعت رسیدم به اون عمارت واییییییییییی چقدر خوشگلههههه (ادمین: عمارت ندیده)(جیا : خب چیکار کنم همه تو فیکا اینجوری میکنن )
وارد عمارت شدم چقدر بزرگ بود واووو صدای پا اومد وقتی برگشتم
🩶(ویو تهیونگ)🩶
توشرکت یا همون باند اس.لحه معامله کردم میخواستم برم خونه که یهو گوشیم زنگ خورد یون بود گفتم تهیونگ:چیشده؟ یون:رئیس دختره داره میاد عمارت ! تهیونگ :باشه الان میام از شرکت بیرون رفتم توماشین نشستم رسیدم عمارت رفتم تبغه بلا ی دوش گرفتم لباس پوشیدم( اسلاید بعد ) نشستم رو سندلیم و منتظر جیا موندم نیم ساعت بعد صدای در اومد به پنجره نگاه کردم دیدم نگهبانا درو باز کردن و ی دختر... وایسا ببینم این جیاعه چه خوشگل شده دستمو گذاشتم زیره چونم و با لبخند داشتم نگاش میکردم وقتی به خودم اومدم دیدم داره دیر میشه سریع بلند شدم رفتم تو راهرو دیدم جیا داره با صورتی تعجب کرده به دور تا دور عمارت نگاه میکنه خندم میگرفت نمیدونم چرا از پله ها اومدم پایین که....ادامه دارد
♥️حمایت فراموش نشه♥️
۱۲.۲k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.