part ³ ♡Abandoned house♡
( علامت لونا + علامت مامان× علامت بابا=
علامت کوک~ علامت بابا واقعیش÷ علامت جین _ )
خواستم چیزی بگم که دیدم تو اتاقمم
ساعت ۳ بود
کوک هم پیشم بود ولی گربه شده بود
یه اخمی کردو از پنجره پرید بیرون
دلم میخواد بگیرم بزنمش
رفتم زیر پتو خوابم برد
( ساعت ۱۲ )
مامان درحال جارو کشیدن
+ مامان بزار بخوابم کم خوابیدم
× لنگه ظهره هرچقدر خوابیدی بسه پاشو خونه رو تمیز کن میخواد مهمون بیاد
+ هن مهمون
× آره مهمون،خالت میخواد بیاد
+ بچشم میخواد بیاره
× آره
+ خدا رحم کنه
× عه زشته
منم که حوصله بحث ندارم رفتم خونه رو
جمع کنم
(پرش به ساعت ۱ )
+ مامان کمرم شکست
× یکم کار..
× لونا خاله امد
( علامت دختر خالش ● اسمش آلیا ۷ سالشه )
( علامت خالش < )
+ سلام خاله
< سلام لونا
● سلام خاله
× سلام آلیا
● لونا چقدر زشت شدی
+ از تو خوشگل ترم ( آروم )
● شنیدم چی گفتیا
+ گفتم که بشنوی
× > بسه دیگه
× خب دیگه برین تو اتاق
( پرش به ساعت ۲ )
× بچه ها بیاین نهار
+ ● باشه
( بعد نهار )
رفتم تو اتاقم
داشتم به دیشب فکر میکردم
یعنی قبول کنم
بعد کلی فکر کردن تصمیم گرفتم قبول کنم
دکمه کنار گردنبندو فشار دادم که کوک امد ایندفعه گربه نبود آدم بود دستشو گذاشت
رو چشممو خاموشی ...
بیدار شدم تو همون اتاق قبلی بودم
÷ پس تصمیمتو گرفتی
+ آره
÷ بیا که باید با خیلیا اشنات کنم
منو برد از اون خونه بیرون یه قصری
بود ( عکسشو میزارم ) خیلی قشنگ بود
رفتیم توش بعد یکم راه رفتن رسیدیم
آدمای زیادی بودن یه پسر جذاب هم اونجا
بود
÷ خب اینا سربازان و......
÷ اون اقا که اون بالا نشسته پادشاهه
(جین)
نشسته بودم که صدای در امد اجازه ورود
دادم که یه دختر و آقای کیم امدن
که آقای کیم شروع کرد به معرفی کردن
کسایی که اینجا بودن فکر کنم دخترش بود
من رو که معرفی کرد که گفتم
_ منتظرتون بودم
÷ دخترم تصمیم گرفتنش یکم طول کشید
_ پس دخترتونه،میدونه ما کی هستیم
و چرا اینجا هست
÷ هنوز نگفتم
_ من بهش میگم ما جادوگر هستیم البته
اون چیزی که فکر میکنی نه جادوی سفید
تو اینجایی که کمکمون کنی مادر و پدرت
مادر پدر واقعیت نیستن و ايشون پدرت هستن
+چه کمکی
.
.
.
.
خب دیگه بسه شرط : ۳۰ لایک ۳۰ کامنت
علامت کوک~ علامت بابا واقعیش÷ علامت جین _ )
خواستم چیزی بگم که دیدم تو اتاقمم
ساعت ۳ بود
کوک هم پیشم بود ولی گربه شده بود
یه اخمی کردو از پنجره پرید بیرون
دلم میخواد بگیرم بزنمش
رفتم زیر پتو خوابم برد
( ساعت ۱۲ )
مامان درحال جارو کشیدن
+ مامان بزار بخوابم کم خوابیدم
× لنگه ظهره هرچقدر خوابیدی بسه پاشو خونه رو تمیز کن میخواد مهمون بیاد
+ هن مهمون
× آره مهمون،خالت میخواد بیاد
+ بچشم میخواد بیاره
× آره
+ خدا رحم کنه
× عه زشته
منم که حوصله بحث ندارم رفتم خونه رو
جمع کنم
(پرش به ساعت ۱ )
+ مامان کمرم شکست
× یکم کار..
× لونا خاله امد
( علامت دختر خالش ● اسمش آلیا ۷ سالشه )
( علامت خالش < )
+ سلام خاله
< سلام لونا
● سلام خاله
× سلام آلیا
● لونا چقدر زشت شدی
+ از تو خوشگل ترم ( آروم )
● شنیدم چی گفتیا
+ گفتم که بشنوی
× > بسه دیگه
× خب دیگه برین تو اتاق
( پرش به ساعت ۲ )
× بچه ها بیاین نهار
+ ● باشه
( بعد نهار )
رفتم تو اتاقم
داشتم به دیشب فکر میکردم
یعنی قبول کنم
بعد کلی فکر کردن تصمیم گرفتم قبول کنم
دکمه کنار گردنبندو فشار دادم که کوک امد ایندفعه گربه نبود آدم بود دستشو گذاشت
رو چشممو خاموشی ...
بیدار شدم تو همون اتاق قبلی بودم
÷ پس تصمیمتو گرفتی
+ آره
÷ بیا که باید با خیلیا اشنات کنم
منو برد از اون خونه بیرون یه قصری
بود ( عکسشو میزارم ) خیلی قشنگ بود
رفتیم توش بعد یکم راه رفتن رسیدیم
آدمای زیادی بودن یه پسر جذاب هم اونجا
بود
÷ خب اینا سربازان و......
÷ اون اقا که اون بالا نشسته پادشاهه
(جین)
نشسته بودم که صدای در امد اجازه ورود
دادم که یه دختر و آقای کیم امدن
که آقای کیم شروع کرد به معرفی کردن
کسایی که اینجا بودن فکر کنم دخترش بود
من رو که معرفی کرد که گفتم
_ منتظرتون بودم
÷ دخترم تصمیم گرفتنش یکم طول کشید
_ پس دخترتونه،میدونه ما کی هستیم
و چرا اینجا هست
÷ هنوز نگفتم
_ من بهش میگم ما جادوگر هستیم البته
اون چیزی که فکر میکنی نه جادوی سفید
تو اینجایی که کمکمون کنی مادر و پدرت
مادر پدر واقعیت نیستن و ايشون پدرت هستن
+چه کمکی
.
.
.
.
خب دیگه بسه شرط : ۳۰ لایک ۳۰ کامنت
۷.۷k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.