ستاره ی درخشان من
پارت بیست و چهارم ( اخر)
ا/ت ویو : با شوگا سوار هواپیما شدیم. واقعا استرس داشتم ولی یه جورایی هم خوشحال بودم...
پرش زمانی به 5 ساعت بعد
ا/ت : داشتم از پنجره ی هواپیما به بیرون نگاه میکردم واقعا قشنگ بود. کم کم هم باید از هواپیما باید پیاده میشدیم
پرش زمانی به 19 دیقه بعد
شوگا ویو : با ا/ت از هواپیما پیاده شدیم و تاکسی گرفتم و یه راست به سمت خونه ای که کردیم رفتیم
ا/ت : راستی ما قراره کجا زندگی کنیم؟
شوگا : فکر اونجاشم کردم نگران نباش..
شوگا : خوب داده شو رسیدیم
ا/ت : اون خونه واقعا بزرگ بود...
شوگا : خب مهیا بریم داخل و بهت نشون بدم.....
پرش زمانی به 6 سال بعد
راوی : ( خوب الان 6 سال گذشته و ا/ت و شوگا 2 تا بچه دارن یه پسر و یه دختر. اونا به خوبی و خوشی کنار هم زندگی کردن )
پایان
امیدوارم خوشتون اومده باشه
ا/ت ویو : با شوگا سوار هواپیما شدیم. واقعا استرس داشتم ولی یه جورایی هم خوشحال بودم...
پرش زمانی به 5 ساعت بعد
ا/ت : داشتم از پنجره ی هواپیما به بیرون نگاه میکردم واقعا قشنگ بود. کم کم هم باید از هواپیما باید پیاده میشدیم
پرش زمانی به 19 دیقه بعد
شوگا ویو : با ا/ت از هواپیما پیاده شدیم و تاکسی گرفتم و یه راست به سمت خونه ای که کردیم رفتیم
ا/ت : راستی ما قراره کجا زندگی کنیم؟
شوگا : فکر اونجاشم کردم نگران نباش..
شوگا : خوب داده شو رسیدیم
ا/ت : اون خونه واقعا بزرگ بود...
شوگا : خب مهیا بریم داخل و بهت نشون بدم.....
پرش زمانی به 6 سال بعد
راوی : ( خوب الان 6 سال گذشته و ا/ت و شوگا 2 تا بچه دارن یه پسر و یه دختر. اونا به خوبی و خوشی کنار هم زندگی کردن )
پایان
امیدوارم خوشتون اومده باشه
۱۲.۸k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.