تک پارتی از تهیونگ
تک پارتی از تهیونگ
وقتی باهاش میری پارتی و بعد با دختر عموش گرم میگیره و بعد میزاری میری
تهیونگ: امروز قرار بود بریم پارتی بعد خوانواده من هم اونجا بودن و دختر عموم که یک زمانی خوانواده هامون میخواستن باهم ازدواج کنیم باید برم پیش ات تا بهش بگم برای شب اماده شه
(ات)
ات: سلام من اتم و ۲سال هست که باتهیونگ ازدواج کردم نمیدونم چرا تو این همه مدت چیزی از خوانواده عموش نمیگه امروز میخواستم وقتی اومد ازش بپرسم ماجرا رو
(بعد از ظهر)
تهیونگ: تازع کارم تموم شد رفتم خونه تا به ات بگم امادهع شه
☆☆
ات: سلام تهیونگ عشقم خوش اومدی خونه
_سلام عزیزم
+امروز دیر اومدی
_اره کارم دیر تموم شد ببخشید
+اشکال نداره راستی میخوام بهت یک چیزی بگم
_راستی امشب باید بریم پارتی خوانواده ام هستن اماده شو ساعت ۸ باید بریم
من میرم حموم اومدم اماده باش
+باش
) ساعت هفت نیم شد (
بلند شدم اماده شم یک لباس پوشیدم یک ارایش کمی کردم و رفتم پایین
_تهیونگ بیب اومدی بیا بریم
+باش
سوار ماشین شدیم
رسیدیم به یک عمارت بزرگ
_پیادشو بیب
+اوک
رفتیم داخل
به همه. سلام کردیم همهمه بوددد بوی الکلو سیگار هم که نگم
یک دختره به شدت هرزه اومد سمت تهیونگ
&سلام تهیونگ شیی
_سلام(سرد)
&ااااا چرا اینقدر سرد شدیی
+اهم هن ایشون کین عشقم
&ااا ببخشید خودمو معرفی نکردم من دختر عمو تهیونگ هستم و اسمم لیا هستش یک زمانی خوانواده هامون میخواستن باهم ازدواج کنیم
)+تو شوک بودم)
ولی به رو نیووردم
_ام ات برو پیش مامانم
+باشه با حرصصص
ته ته و لیا هم رفتن اون طرف
چند ساعت گذشت تهیونگ مست كرده بود و با لیا لاس میزد
من اینقدر بظور بغضم رو نگه داشته بودم
که یواشکی رفتم سمت در خروجی و رفتم سمت خونه
رسیدم لباسام رو عوض کردم و یک بولیز کانوا با یک شلوار و کت پوشیدم و رفتم چمدونم رو بستم و رفتم
) یک هفته بعد (
ته ته یک هفته هست دمبالشم در به در دنبالشش گشتم پیداش نکردم لعنت به لیا و من در اون شببب
بلخره ات رو پیدایش کردم تو یک هتل بیرون از شهر بود رفتم پیشش و با صد بدبختی بلخره رازیش کردم برگرده و ماجرا رو براش طریف کردم
پایان
میدونم خیلی بد شد ولی ببخشید دیگهههه
لایک ۵٠♡
کامنت ۳٠☆
وقتی باهاش میری پارتی و بعد با دختر عموش گرم میگیره و بعد میزاری میری
تهیونگ: امروز قرار بود بریم پارتی بعد خوانواده من هم اونجا بودن و دختر عموم که یک زمانی خوانواده هامون میخواستن باهم ازدواج کنیم باید برم پیش ات تا بهش بگم برای شب اماده شه
(ات)
ات: سلام من اتم و ۲سال هست که باتهیونگ ازدواج کردم نمیدونم چرا تو این همه مدت چیزی از خوانواده عموش نمیگه امروز میخواستم وقتی اومد ازش بپرسم ماجرا رو
(بعد از ظهر)
تهیونگ: تازع کارم تموم شد رفتم خونه تا به ات بگم امادهع شه
☆☆
ات: سلام تهیونگ عشقم خوش اومدی خونه
_سلام عزیزم
+امروز دیر اومدی
_اره کارم دیر تموم شد ببخشید
+اشکال نداره راستی میخوام بهت یک چیزی بگم
_راستی امشب باید بریم پارتی خوانواده ام هستن اماده شو ساعت ۸ باید بریم
من میرم حموم اومدم اماده باش
+باش
) ساعت هفت نیم شد (
بلند شدم اماده شم یک لباس پوشیدم یک ارایش کمی کردم و رفتم پایین
_تهیونگ بیب اومدی بیا بریم
+باش
سوار ماشین شدیم
رسیدیم به یک عمارت بزرگ
_پیادشو بیب
+اوک
رفتیم داخل
به همه. سلام کردیم همهمه بوددد بوی الکلو سیگار هم که نگم
یک دختره به شدت هرزه اومد سمت تهیونگ
&سلام تهیونگ شیی
_سلام(سرد)
&ااااا چرا اینقدر سرد شدیی
+اهم هن ایشون کین عشقم
&ااا ببخشید خودمو معرفی نکردم من دختر عمو تهیونگ هستم و اسمم لیا هستش یک زمانی خوانواده هامون میخواستن باهم ازدواج کنیم
)+تو شوک بودم)
ولی به رو نیووردم
_ام ات برو پیش مامانم
+باشه با حرصصص
ته ته و لیا هم رفتن اون طرف
چند ساعت گذشت تهیونگ مست كرده بود و با لیا لاس میزد
من اینقدر بظور بغضم رو نگه داشته بودم
که یواشکی رفتم سمت در خروجی و رفتم سمت خونه
رسیدم لباسام رو عوض کردم و یک بولیز کانوا با یک شلوار و کت پوشیدم و رفتم چمدونم رو بستم و رفتم
) یک هفته بعد (
ته ته یک هفته هست دمبالشم در به در دنبالشش گشتم پیداش نکردم لعنت به لیا و من در اون شببب
بلخره ات رو پیدایش کردم تو یک هتل بیرون از شهر بود رفتم پیشش و با صد بدبختی بلخره رازیش کردم برگرده و ماجرا رو براش طریف کردم
پایان
میدونم خیلی بد شد ولی ببخشید دیگهههه
لایک ۵٠♡
کامنت ۳٠☆
۵۴۲
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.