چالش جدید زندگیم. پارت 8
صبح با صدای قاشق. ،چنگال بیدار شدم
سرم رو از زیر پتو بیرون اوردم
چشمام رو یکم باز کردم
دیدم یکی تو خونه است
فکر کردم دزده
ولی یکم که بیشتر مغزم کار کرد فهمیدم کیه
تهیونگ بود که داشت به کوه ات و اشغال رو جمع می کرد
نفسی از سر کلافگی کشیدم
پتو رو مثل چادر دور خودم پیچیدم و رفتم آروم کنارش
به پشتش دست زدم
لرزی به خودش کرد و برگشت به سمتم
و کله وسایل از دستش افتاد
تهیونگ: وای ا/ت خیلی ترسیدم،دیگه عین جن اینجوری ضاهر نشو
گفتم: ۱۰ ثانیه زمان داری بگی داری چیکار می کنی
تهیونگ: معلومه دارم این اشغالدونی رو تبدیل به خونه ادمیزاد می کنم
گفتم: خونه ی من در اوج بی نظمی، نظم داره .در نتیجه، به چیزی دست نزن
تهیونگ شروع کرد سخنرانی راجب این که چقدر نظافت در روحیه انسان و خوب شدن زخم هام تاثیر دارا
با صدای قرچ قرچ حواسم به یه گوشه ای جلب شد و بعد یه موش قهوه ای بزرگ به سمتم حرکت کرد
موش خورد به پام
خم شدم
تهیونگ همون لحظه تا موش رو دید جیغ زد و رفت بالای مبل
من با تعجب تهش زل زدم
تهیونگ: ترو خدا دورش کن ا/ت
آروم برش داشتم و شروع کردم ناز کردنش
موش قشنگی بود
تهیونگ خیالش راحت شد و از روی مبل اومد پایین
گفتم: این همون همسر خودمه که چند وقت گم شد
تهیونگ: چجوری تا الان زنده مونده؟
یکم که دقت کردم دیدم رنگش متفاوته
گفتم: عه،اون نیست ،فقط یه موش معمولیه
خیلی هم سالم و سرحاله
موش تو دستم اینقدر که نازش کرده بودم ولو شده بود
با یه حرکت گردنش رو شکوندم
تهیونگ: ا/ت داری چیکار می کنی؟؟
موش رو انداختم سطل آشغال و دستم رو شستم
گفتم: اون فقط یه موش بود تهیونگ ،این همه واکنش نداره
تهیونگ با لکنت: ا/ت دیگه جدی باید خونه ات رو تمیز کنیم تا تبدیل به یه باغ وحش از موجودات موذی نساختی
گفتم: تهیونگ اصلا ساعت رو دیدی؟ خیلی زوده حال ندارم
تهیونگ: حاج خانم ساعت ۱۲ زوده؟من از ۵ صبح اینجام
بعد دوباره خم شد و یه کوه وسایل از زمین برداشت که مرتب کنه
یهو متوجه سوسک حموم بزرگی که روشون داشت بهش سلام میداد شد و از ترس از پشت افتاد تو بغلم
از تو بغلم پرتش کردم
تهیونگ از ترس اینقدر لکنت گرفته بود که اکثر حرفاش رو نفهمیدم ولی انگار قرار شد که من برم و مسئول سم زدائی و کشتن هر سوسک یا موشی که پیدا کردیم باشم و تهیونگ مسئول تمیزکاری
شروع به کار کردیم
واقعا برای خودمم سوال بود چجوری توی این مدت که اومدم کره چجوری اینقدر سریع اینجا رو ساختم
چند ساعت طول کشید
حتی با این که برای تهیونگ انگار یه کابوس بود ولی به من خیلی خوش گذشت و با کلی چیز میز رو به رو شدم
دیگه آخراش وقتی تهیونگ موش یا سوسکی میدید از شدت کلافگی می خواست بزنه زیر گریه
کلی پلاستیک اشغال جمع شد
ولی باز تجربه باحالی بود
سرم رو از زیر پتو بیرون اوردم
چشمام رو یکم باز کردم
دیدم یکی تو خونه است
فکر کردم دزده
ولی یکم که بیشتر مغزم کار کرد فهمیدم کیه
تهیونگ بود که داشت به کوه ات و اشغال رو جمع می کرد
نفسی از سر کلافگی کشیدم
پتو رو مثل چادر دور خودم پیچیدم و رفتم آروم کنارش
به پشتش دست زدم
لرزی به خودش کرد و برگشت به سمتم
و کله وسایل از دستش افتاد
تهیونگ: وای ا/ت خیلی ترسیدم،دیگه عین جن اینجوری ضاهر نشو
گفتم: ۱۰ ثانیه زمان داری بگی داری چیکار می کنی
تهیونگ: معلومه دارم این اشغالدونی رو تبدیل به خونه ادمیزاد می کنم
گفتم: خونه ی من در اوج بی نظمی، نظم داره .در نتیجه، به چیزی دست نزن
تهیونگ شروع کرد سخنرانی راجب این که چقدر نظافت در روحیه انسان و خوب شدن زخم هام تاثیر دارا
با صدای قرچ قرچ حواسم به یه گوشه ای جلب شد و بعد یه موش قهوه ای بزرگ به سمتم حرکت کرد
موش خورد به پام
خم شدم
تهیونگ همون لحظه تا موش رو دید جیغ زد و رفت بالای مبل
من با تعجب تهش زل زدم
تهیونگ: ترو خدا دورش کن ا/ت
آروم برش داشتم و شروع کردم ناز کردنش
موش قشنگی بود
تهیونگ خیالش راحت شد و از روی مبل اومد پایین
گفتم: این همون همسر خودمه که چند وقت گم شد
تهیونگ: چجوری تا الان زنده مونده؟
یکم که دقت کردم دیدم رنگش متفاوته
گفتم: عه،اون نیست ،فقط یه موش معمولیه
خیلی هم سالم و سرحاله
موش تو دستم اینقدر که نازش کرده بودم ولو شده بود
با یه حرکت گردنش رو شکوندم
تهیونگ: ا/ت داری چیکار می کنی؟؟
موش رو انداختم سطل آشغال و دستم رو شستم
گفتم: اون فقط یه موش بود تهیونگ ،این همه واکنش نداره
تهیونگ با لکنت: ا/ت دیگه جدی باید خونه ات رو تمیز کنیم تا تبدیل به یه باغ وحش از موجودات موذی نساختی
گفتم: تهیونگ اصلا ساعت رو دیدی؟ خیلی زوده حال ندارم
تهیونگ: حاج خانم ساعت ۱۲ زوده؟من از ۵ صبح اینجام
بعد دوباره خم شد و یه کوه وسایل از زمین برداشت که مرتب کنه
یهو متوجه سوسک حموم بزرگی که روشون داشت بهش سلام میداد شد و از ترس از پشت افتاد تو بغلم
از تو بغلم پرتش کردم
تهیونگ از ترس اینقدر لکنت گرفته بود که اکثر حرفاش رو نفهمیدم ولی انگار قرار شد که من برم و مسئول سم زدائی و کشتن هر سوسک یا موشی که پیدا کردیم باشم و تهیونگ مسئول تمیزکاری
شروع به کار کردیم
واقعا برای خودمم سوال بود چجوری توی این مدت که اومدم کره چجوری اینقدر سریع اینجا رو ساختم
چند ساعت طول کشید
حتی با این که برای تهیونگ انگار یه کابوس بود ولی به من خیلی خوش گذشت و با کلی چیز میز رو به رو شدم
دیگه آخراش وقتی تهیونگ موش یا سوسکی میدید از شدت کلافگی می خواست بزنه زیر گریه
کلی پلاستیک اشغال جمع شد
ولی باز تجربه باحالی بود
۴.۶k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.