عشق کیوت پارت۱۴
نونا:اول اینکه دستتو بردار دوم اینگه بگو چکار کنم
من:باید دوست دخترم بشی
نونا:هننننن چی میگی ؟؟؟
توکه میگفتی من زشتم
من:زشت که هستی ولی خب فردا یه پارتی داریم همه با پارنتراشون میان
منم دوست دختر ندارم پس تو باید باهام بیای
نونا:باشه ولی به شرطی که لمسم نکنی
من:نه بابا......اگه میخوای اونجا بوستم بکنم؟
چی فکر کردی بابا
نونا:باشه ولی من لباس مجلسی ندارم
من:اما من دارم بت میدم
نونا:آخه آقای یخ تو لباس زنونه برای چیته🤔
من:یدونه از قبلا خریده بودم تا به زنی عاشقشم بدم
نونا:امم......منظوری که نداشتی؟
من:معلومه چون لباس مجلسی نیست بهت میدم و گرنه عاشقت نیستم
نونا:اوهووم
رفتم و سمت کمد لباسام
اینقدر لباس زیاد توش بود یکی از لباسام یه دوسال بود گم شده بود پیداش نکردم
ولی خوشبختانه اون لباس مجلسیه رو پیدا کردم و نونا لخت نمیومد😑
لباسه رو ورداشتم و بهش دادم
بهش نگاه کرد
نونا:جیمین جان؟
من:بنال:/
نونا:من اینو نمیپوشم خیلی تنگ و چشبیدست و بدنم معلومه
من:خوب باشه؟
نونا:من نمیخوام مثل هرزه ها به نظر بیام
این و که گفت خوشحال شدم
چقدر خوب مثل بعضی از زنا وسوسه ای نیست
یه سوال برام پیش اومده بود
چرا این حس من روز به روز بیشتر میشه
نکنه......نکنه من عاشق نونا شدم
توی این فکرا بودم
یهو صدا اومد
نونا:هوییییی نمیفهمی میگم من باچه لباسی بیام؟؟
من:پس لباسای ستمون رو بپوشیم
این و که گفتم خندید
چه خنده ی شیرینی داشت
نونا:اوه....باشه باشه اتفاقا خیلی شیک و قشنگن
هر دوتا مون رفتیم توی اتاق های جدا لباس هامون و عوض کردیم و به سمت در رفتیم
(از زبان نونا)
چرا حسی به جیمین داشتم
خیلی رفتار خوب و بچه گونه ای داشت
مهربون بود
خواستیم سوار ماشین
که تا به سمت در رفتم
اون درو برام باز کرد و گفت
جیمین:ناسلامتی امشب دوست دخترمی
این و که گفت خوشحال شدم
البته خیلی نه چون فقط امشب بود
رفتم و نشستم و درو بست
خودشم از اون طرف اومد نشست
من:دست درد بکنه
جیمین:آخه اسکول تو نمیفهمی وقتی بهت خوبی میکنن باید تو خوب باهاشون حرف بزنی و تشکر کنی؟؟؟
من:میدونی ولی چون ازت تنفر دارم نمیخوام ازت تشکر کنم
جیمین:اصلا به درک
دیگه تا رسیدیم هیچ حرفی نزدیم
وقتی وارد شدیم
دیدم خیلی جای بزرگیه و خیلی جالبه داشتم اینو و اونورو نگاه میکردم که یه دفه یه دختری با لباس سیاه تا زانوش که خیلی چسبیده بود
اومد سمتمون
و به جیمین سلام کرد.....
من:باید دوست دخترم بشی
نونا:هننننن چی میگی ؟؟؟
توکه میگفتی من زشتم
من:زشت که هستی ولی خب فردا یه پارتی داریم همه با پارنتراشون میان
منم دوست دختر ندارم پس تو باید باهام بیای
نونا:باشه ولی به شرطی که لمسم نکنی
من:نه بابا......اگه میخوای اونجا بوستم بکنم؟
چی فکر کردی بابا
نونا:باشه ولی من لباس مجلسی ندارم
من:اما من دارم بت میدم
نونا:آخه آقای یخ تو لباس زنونه برای چیته🤔
من:یدونه از قبلا خریده بودم تا به زنی عاشقشم بدم
نونا:امم......منظوری که نداشتی؟
من:معلومه چون لباس مجلسی نیست بهت میدم و گرنه عاشقت نیستم
نونا:اوهووم
رفتم و سمت کمد لباسام
اینقدر لباس زیاد توش بود یکی از لباسام یه دوسال بود گم شده بود پیداش نکردم
ولی خوشبختانه اون لباس مجلسیه رو پیدا کردم و نونا لخت نمیومد😑
لباسه رو ورداشتم و بهش دادم
بهش نگاه کرد
نونا:جیمین جان؟
من:بنال:/
نونا:من اینو نمیپوشم خیلی تنگ و چشبیدست و بدنم معلومه
من:خوب باشه؟
نونا:من نمیخوام مثل هرزه ها به نظر بیام
این و که گفت خوشحال شدم
چقدر خوب مثل بعضی از زنا وسوسه ای نیست
یه سوال برام پیش اومده بود
چرا این حس من روز به روز بیشتر میشه
نکنه......نکنه من عاشق نونا شدم
توی این فکرا بودم
یهو صدا اومد
نونا:هوییییی نمیفهمی میگم من باچه لباسی بیام؟؟
من:پس لباسای ستمون رو بپوشیم
این و که گفتم خندید
چه خنده ی شیرینی داشت
نونا:اوه....باشه باشه اتفاقا خیلی شیک و قشنگن
هر دوتا مون رفتیم توی اتاق های جدا لباس هامون و عوض کردیم و به سمت در رفتیم
(از زبان نونا)
چرا حسی به جیمین داشتم
خیلی رفتار خوب و بچه گونه ای داشت
مهربون بود
خواستیم سوار ماشین
که تا به سمت در رفتم
اون درو برام باز کرد و گفت
جیمین:ناسلامتی امشب دوست دخترمی
این و که گفت خوشحال شدم
البته خیلی نه چون فقط امشب بود
رفتم و نشستم و درو بست
خودشم از اون طرف اومد نشست
من:دست درد بکنه
جیمین:آخه اسکول تو نمیفهمی وقتی بهت خوبی میکنن باید تو خوب باهاشون حرف بزنی و تشکر کنی؟؟؟
من:میدونی ولی چون ازت تنفر دارم نمیخوام ازت تشکر کنم
جیمین:اصلا به درک
دیگه تا رسیدیم هیچ حرفی نزدیم
وقتی وارد شدیم
دیدم خیلی جای بزرگیه و خیلی جالبه داشتم اینو و اونورو نگاه میکردم که یه دفه یه دختری با لباس سیاه تا زانوش که خیلی چسبیده بود
اومد سمتمون
و به جیمین سلام کرد.....
۲۶.۱k
۲۲ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.