دختر خوانده ی هیولا پارت پونزده
•••دختر خوانده ی هیولا•••
•••پارت پانزده•••
"شدو"
روی مبل نشسته بودمو فکر میکردم.. کسی جز منو سونیک از حرفای امی چیزی نمیدونست. هر دوشون یکم استرسو داشتن. چون مسئولیت بزرگ کردن الیزابت به عهده ی ما بود و معلوم نبود چه خطراتی در پیشه.
سرنوشت این دختر کوچولو به نظر خیلی روشن نمیاد...
الیزابت دستمو گرفت و گفت: شدو؟
- بله؟
الیزابت- تو چند سالته؟
- من؟
الیزابت- اره دیگه.
بلندش کردمو نشوندمش کنار خودم رو مبل.
- خب... من ۲۲ سالمه.
الیزابت- جدی؟
- اره. و توی فسقلی چی؟
الیزابت- هشت سالمه.
- اوو. مدرسه رفتی؟
الیزابت- اره. کلاس دومم.
- پس ابجی کوچولوم سواد خوندنم داره.. افرین.
سیلور- الیزابت ابجی منم هستاا. بعد نشست کنار الیزابت.
الیزابت لبخند زد و گفت: شما هاهم داداشیای منین.
سیلور- وییی خدااا🥹
الیزابت- داداش سیلورر.
سیلور- جان داداش سیلور؟
الیزابت- تو چند سالته؟
سیلور- من ۱۸ سالمه.
الیزابت- ۴ سال از داداش شدو کوچیک تری.
سیلور- هه هه.. همینطوره.
•••پارت پانزده•••
"شدو"
روی مبل نشسته بودمو فکر میکردم.. کسی جز منو سونیک از حرفای امی چیزی نمیدونست. هر دوشون یکم استرسو داشتن. چون مسئولیت بزرگ کردن الیزابت به عهده ی ما بود و معلوم نبود چه خطراتی در پیشه.
سرنوشت این دختر کوچولو به نظر خیلی روشن نمیاد...
الیزابت دستمو گرفت و گفت: شدو؟
- بله؟
الیزابت- تو چند سالته؟
- من؟
الیزابت- اره دیگه.
بلندش کردمو نشوندمش کنار خودم رو مبل.
- خب... من ۲۲ سالمه.
الیزابت- جدی؟
- اره. و توی فسقلی چی؟
الیزابت- هشت سالمه.
- اوو. مدرسه رفتی؟
الیزابت- اره. کلاس دومم.
- پس ابجی کوچولوم سواد خوندنم داره.. افرین.
سیلور- الیزابت ابجی منم هستاا. بعد نشست کنار الیزابت.
الیزابت لبخند زد و گفت: شما هاهم داداشیای منین.
سیلور- وییی خدااا🥹
الیزابت- داداش سیلورر.
سیلور- جان داداش سیلور؟
الیزابت- تو چند سالته؟
سیلور- من ۱۸ سالمه.
الیزابت- ۴ سال از داداش شدو کوچیک تری.
سیلور- هه هه.. همینطوره.
۳.۳k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.