عشق و عاشقی در مدرسه ۱۰
ویو جیا
_چه ژانری
+ترسناک
_نمیترسی
+نه چرا باید بترسم
_باشه خانم
+خانم و کوفت
_باشه باشه تسلیم
داشتیم فیلم نگاه میکردیم که یهو جن پرید که من جیغ زدم و به یونگی چسبیدم
_چی شد ترسیدی (خنده)
+مرض نخند
_باشه عصبانی نشو کیوتی
+دوست دارم
_من عاشقتم
(۵ سال بعد )
توی این پنج سال خیلی اتفاق افتاد منو یونگی بعد از تموم شدن مدرسه ازدواج کردیم یونا هم با جکسون ازدواج کرد یونا و جکسون ۲ سال زودتر از ما ازدواج کردن و یه دختر دارن این چند روز یونگی باهام سرد شده و دیر مییاد خونه درکش میکنم اخه خیلی کار داره امروز روز تولدم بود برای همین منتظر یونگی موندم که با هم شام بخوریم که زنگ خونه خورد رفتم در و باز کردم که دیدم یونگی با یه دختره امد داخل (علامت سوی یا همون دختره!)
!د^*^دی این کیه (عشوه)
_یه خدمتکار (سرد)
+چی میگی این زنیکه کیه
!زنیکه مادرته
+خفه شو هر^*^زه(داد)
که یهو یونگی بهم سیلی زد
_گمشو بیرون فردا هم طلاق میگیریم (داد)
+چی داری میگی(بغض)
_میخوام ازت طلاق بگیرم گمشو (داد)
+باشه ولی یه روز پشیمون میشی اون روز هم دیگه من یه جای دیگم(گریه)
رفتم بیرون داشت بارون میبارید باورم نمیشه کسی که خیلی دوسش دارم بهم گفت ازم متنفره رفتم خونه ی جکسون و یونا در زدم که یونا درو باز کرد
×چی شده چرا گریه کردی بیا داخل
÷جیا چی شده(نگران)
+بیاین بشینید بهتون میگم
÷باشه حالا بگو چی شده
+یونگی بهم خیانت کرد و فردا طلاق میگیریم
÷چی گفتی اون عوضی غلط میکنه به خواهر من خیانت کنه
+داداش اروم باش منفردا ازش طلاق میگیرم
×بیا بهت لباس بدم
+باشه
یونا بهم لباس داد رفتم خوابیدم صبح بیدار شدم رفتم پایین صبحونه خوردیم لباس پوشیدم و رفتیم دادگاه طلاق گرفتیم از دادگاه امدم بیرون
÷بیا بریم خونه جیا
+من یکم پیاده روی میکنم بعد مییام
÷باشه
رفتم داشتم از جاده رد میشدم که یهو یه کامیون امد سمتم و سیاهی
ویو یونگی
طلاق گرفتیم رفتم خونه که گوشیم زنگ خورد جیا بود باز چی میخواد
٪ببخشید اقا صاحب این گوشی تصادف کردن میتونید بیاید بیمارستان
_چی داری شوخی میکنی
٪نه اقا لطفا به خوانواده ی این خانم خبر بدیم
_کدوم بیمارستان
٪بیمارستان...............
_باشه
به جکسون زنگ زدم بهش گفتم گفت مییاد بیمارستان رسیدم بیمارستان
_ببخشید خانم لی جیا کجا هستند
^طبقه ی .........
رفتم به همون طبقه همه اون جا بودن
_جیا حالش خوبه
÷بردنش اتاق عمل(گریه شدید)
بعد ۲ ساعت دکتر امد بیرون
دکتر:متاسفم بیمار و بچه رو از دست دادیم
_چی بچ...بچه
دکتر:اره بیمار حامله بودن
_من چی کار کردم زن و بچه م رو کشتم (گریه)
اون روز یونگی خودش و از بالای بیمارستان انداخت پایین و از دنیا رفت
پایان
_چه ژانری
+ترسناک
_نمیترسی
+نه چرا باید بترسم
_باشه خانم
+خانم و کوفت
_باشه باشه تسلیم
داشتیم فیلم نگاه میکردیم که یهو جن پرید که من جیغ زدم و به یونگی چسبیدم
_چی شد ترسیدی (خنده)
+مرض نخند
_باشه عصبانی نشو کیوتی
+دوست دارم
_من عاشقتم
(۵ سال بعد )
توی این پنج سال خیلی اتفاق افتاد منو یونگی بعد از تموم شدن مدرسه ازدواج کردیم یونا هم با جکسون ازدواج کرد یونا و جکسون ۲ سال زودتر از ما ازدواج کردن و یه دختر دارن این چند روز یونگی باهام سرد شده و دیر مییاد خونه درکش میکنم اخه خیلی کار داره امروز روز تولدم بود برای همین منتظر یونگی موندم که با هم شام بخوریم که زنگ خونه خورد رفتم در و باز کردم که دیدم یونگی با یه دختره امد داخل (علامت سوی یا همون دختره!)
!د^*^دی این کیه (عشوه)
_یه خدمتکار (سرد)
+چی میگی این زنیکه کیه
!زنیکه مادرته
+خفه شو هر^*^زه(داد)
که یهو یونگی بهم سیلی زد
_گمشو بیرون فردا هم طلاق میگیریم (داد)
+چی داری میگی(بغض)
_میخوام ازت طلاق بگیرم گمشو (داد)
+باشه ولی یه روز پشیمون میشی اون روز هم دیگه من یه جای دیگم(گریه)
رفتم بیرون داشت بارون میبارید باورم نمیشه کسی که خیلی دوسش دارم بهم گفت ازم متنفره رفتم خونه ی جکسون و یونا در زدم که یونا درو باز کرد
×چی شده چرا گریه کردی بیا داخل
÷جیا چی شده(نگران)
+بیاین بشینید بهتون میگم
÷باشه حالا بگو چی شده
+یونگی بهم خیانت کرد و فردا طلاق میگیریم
÷چی گفتی اون عوضی غلط میکنه به خواهر من خیانت کنه
+داداش اروم باش منفردا ازش طلاق میگیرم
×بیا بهت لباس بدم
+باشه
یونا بهم لباس داد رفتم خوابیدم صبح بیدار شدم رفتم پایین صبحونه خوردیم لباس پوشیدم و رفتیم دادگاه طلاق گرفتیم از دادگاه امدم بیرون
÷بیا بریم خونه جیا
+من یکم پیاده روی میکنم بعد مییام
÷باشه
رفتم داشتم از جاده رد میشدم که یهو یه کامیون امد سمتم و سیاهی
ویو یونگی
طلاق گرفتیم رفتم خونه که گوشیم زنگ خورد جیا بود باز چی میخواد
٪ببخشید اقا صاحب این گوشی تصادف کردن میتونید بیاید بیمارستان
_چی داری شوخی میکنی
٪نه اقا لطفا به خوانواده ی این خانم خبر بدیم
_کدوم بیمارستان
٪بیمارستان...............
_باشه
به جکسون زنگ زدم بهش گفتم گفت مییاد بیمارستان رسیدم بیمارستان
_ببخشید خانم لی جیا کجا هستند
^طبقه ی .........
رفتم به همون طبقه همه اون جا بودن
_جیا حالش خوبه
÷بردنش اتاق عمل(گریه شدید)
بعد ۲ ساعت دکتر امد بیرون
دکتر:متاسفم بیمار و بچه رو از دست دادیم
_چی بچ...بچه
دکتر:اره بیمار حامله بودن
_من چی کار کردم زن و بچه م رو کشتم (گریه)
اون روز یونگی خودش و از بالای بیمارستان انداخت پایین و از دنیا رفت
پایان
۴.۲k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.