وقتی تهیونگ زل زد بهت (پارت پنجم)
یکروز گزشت تهیونگ مهربون شده بود وقتی که ات بهش قبول کرد که همه شرط هارو قبول کنه لبخند تو لبش برق میزد و به چشم های ات زل زد و گفت ات خودت میدونی که عاشقتم و دوستت دارم و به خاطرت دست هر کاری میزنم و از خون خوردن دست برداشتم پس باهام ازدواج کن و عاشق بچه هستم که مثل شبیه من بشه اشک تو چشمای ات حلقه زد و بغض تو گلوی ات گرفت زار زار گریه کرد و اشک ریخت تهیونگ ات چرا گریه میکنی بیبی من که گفتم میخواستمت اره میدونم اون شب خیلی ترسیده بودی چون من شبیه یک هیولای ترسناک شده بود که خوراکم همش خون ادم بود اما ببین الان سالم هستم و انسان شدم اینم به لطف تو بود اگه تو نبودی انسان نمیشدم همون هیولای میشدم پس بیا بریم محضر باهم عقد کنیم و بعدش عروسی کنیم ات با خوشحالی گفت باشه ددی چرا که نه من از خدا مه سه روز گزشت من و تهیونگ عقد کردیم روز بعدش عروسی گرفتیم و با خوشحالی رفتیم خونمون وقتی رفتیم خونمون منو محکم بغل کرد و منو بوسید گفت بدون تو هیچم ات تنهام نزار چند روز بعد من از تهیونگ باردار بودم یک پسری شبیه خودش تو شکمم بود
امیدوارم دوست داشته باشید
ممنون میشم حمایت کنید
لایک ۲۲
فالورا۱۲٠ شد پارت بعد رو میزارم
امیدوارم دوست داشته باشید
ممنون میشم حمایت کنید
لایک ۲۲
فالورا۱۲٠ شد پارت بعد رو میزارم
۳.۵k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.