پارت ۱۹ رویای حقیقی 😍❤️
دیگه طاقت نیاوردم و سریع بهش پیام دادم
+چرا ینی چی که نباید بیام کمپانی
سوبین:ببین اروم باش خونسردی خودتو حفظ کن
+تو اینطوری داری منو سکته میدی بگو دیگه
سوبین: ببین امروز داشتم از جلوی اتاق پی دی نیم رد میشدم که صدای سه اون بود که داشت راجب تو حرف میزد
+خب؟
سوبین: داشت واست پاپوش درست میکرد
+آخه مگه من چیکارش کردم 😭
سوبین:ببین اشکال نداره تو فردا نیا بعد ما خودمون درستش میکنیم
+باش ممنونم
سوبین: فعلا ✋
بعد گوشیو پرت کردم گوشه تخت خیلی دلم گرفت آخه مگه من چیکارش کرده بودم که باهام اینطوری کرد
ناخودآگاه اشکام سرازیر شد شروع کردم به گریه کردن آخه ینی چی چرا وقتی تازه داشت همچی خوب میشد یه همچین اتفاقی باید میوفتاد سرمو گذاشتم رو بالش و انقد گریه کردم تا چشام گرم شدو خوابم برد .
صبح با صدای زنگ مبارک بلند شدمو رفتم سمت دستشویی و بعد رفتم و یکم صبحانه خوردمو حاضر شدم و رفتم بیمارستان امروز اصلا حالم خوب نبود حوصله هیچیو نداشتم سعی کردم خودمو با کار مشغول کنم تقریبا یه سه چهار ساعتی بود که تو بیمارستان مشغول رسیدن به بیمارا و بررسی پروندشون بودم دیگه کار بیمارا تموم شده بود تو اتاقم بودم و داشتم با کتابهای درسی ور میرفتم که در اتاق کوبیده شد
+بله
•اجازه هست خانم دکتر
+بیا تو اوپا
سونجون با لباس فرم درو باز کردو اومد تو
•خب هه جونگ چقدر امروز سرت شلوغه دیگه محل نمیدی
+نه من فقط یکم مشغول کارم
• هه جونگ امروز اصلا حالت خوب نیستا چیزی شده؟
+نه خوبم جناب دکتر سونجون
•با اینکه میدونم روبه راه نیستی ولی باشه تنهات میزارم تا یکم فک کنی
+ممنونم که درک میکنی
سونجون پاشدو رفت بیرون منم دوباره مشغول شدم که گوشیم زنگ خورد
+ جانم ته
-کجایی
+ بیمارستان
- نمیای کمپانی؟
+ نه شاید امروز نیام
-فردا چی؟
+فردام شیفتم
- پس من کی میتونم ببینمت خانم دکتر
+ سه روز دیگه
- ولی من تا سه روز دیگه از دلتنگی میمیرم حالا میشه بیام داخل
+چیییی
درو باز کردو اومد تو فکرشم نمیکردم تهیونگ اومده باشه بیمارستان
+ت...تو اینجا چیکار میکنی ته ته
-اومدم تورو ببینم بیب
-هه جونگی چرا صورتت ناراحته نکنه نمیخواستی من اینجا باشم
+ نه نه بخاطر تو نیس
- پس چی شده؟
خب خب تا پارت بعد بابای
لطفا لطفا با حمایتاتون دل ادمینو شاد کنید ممنونم از حمایت هاتون😘
#رویای_حقیقی
+چرا ینی چی که نباید بیام کمپانی
سوبین:ببین اروم باش خونسردی خودتو حفظ کن
+تو اینطوری داری منو سکته میدی بگو دیگه
سوبین: ببین امروز داشتم از جلوی اتاق پی دی نیم رد میشدم که صدای سه اون بود که داشت راجب تو حرف میزد
+خب؟
سوبین: داشت واست پاپوش درست میکرد
+آخه مگه من چیکارش کردم 😭
سوبین:ببین اشکال نداره تو فردا نیا بعد ما خودمون درستش میکنیم
+باش ممنونم
سوبین: فعلا ✋
بعد گوشیو پرت کردم گوشه تخت خیلی دلم گرفت آخه مگه من چیکارش کرده بودم که باهام اینطوری کرد
ناخودآگاه اشکام سرازیر شد شروع کردم به گریه کردن آخه ینی چی چرا وقتی تازه داشت همچی خوب میشد یه همچین اتفاقی باید میوفتاد سرمو گذاشتم رو بالش و انقد گریه کردم تا چشام گرم شدو خوابم برد .
صبح با صدای زنگ مبارک بلند شدمو رفتم سمت دستشویی و بعد رفتم و یکم صبحانه خوردمو حاضر شدم و رفتم بیمارستان امروز اصلا حالم خوب نبود حوصله هیچیو نداشتم سعی کردم خودمو با کار مشغول کنم تقریبا یه سه چهار ساعتی بود که تو بیمارستان مشغول رسیدن به بیمارا و بررسی پروندشون بودم دیگه کار بیمارا تموم شده بود تو اتاقم بودم و داشتم با کتابهای درسی ور میرفتم که در اتاق کوبیده شد
+بله
•اجازه هست خانم دکتر
+بیا تو اوپا
سونجون با لباس فرم درو باز کردو اومد تو
•خب هه جونگ چقدر امروز سرت شلوغه دیگه محل نمیدی
+نه من فقط یکم مشغول کارم
• هه جونگ امروز اصلا حالت خوب نیستا چیزی شده؟
+نه خوبم جناب دکتر سونجون
•با اینکه میدونم روبه راه نیستی ولی باشه تنهات میزارم تا یکم فک کنی
+ممنونم که درک میکنی
سونجون پاشدو رفت بیرون منم دوباره مشغول شدم که گوشیم زنگ خورد
+ جانم ته
-کجایی
+ بیمارستان
- نمیای کمپانی؟
+ نه شاید امروز نیام
-فردا چی؟
+فردام شیفتم
- پس من کی میتونم ببینمت خانم دکتر
+ سه روز دیگه
- ولی من تا سه روز دیگه از دلتنگی میمیرم حالا میشه بیام داخل
+چیییی
درو باز کردو اومد تو فکرشم نمیکردم تهیونگ اومده باشه بیمارستان
+ت...تو اینجا چیکار میکنی ته ته
-اومدم تورو ببینم بیب
-هه جونگی چرا صورتت ناراحته نکنه نمیخواستی من اینجا باشم
+ نه نه بخاطر تو نیس
- پس چی شده؟
خب خب تا پارت بعد بابای
لطفا لطفا با حمایتاتون دل ادمینو شاد کنید ممنونم از حمایت هاتون😘
#رویای_حقیقی
۳۲.۷k
۳۱ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.