بهشت من
بهشت من
پارت37
دامون:الیا
الیا خودشو پرت کرد عقب ماشین باسرعت رد شد با سرعت رفتم پیش الیا
دامون:الیا حالت خوبه؟
الیا:اره خوبم بیا بریم
الیا رو بلند کردم گذاشتم توی ماشین الیا صندلی عقب خوابید و منم رانندگی کردم تا در خونه پسر عمم ارمان دیوم عمه پایین وایسادن منتظر منن از ماشین پیاده شدم که ارمان امد طرفم و محکم بغلم کرد
ارمان:به به بلاخره ما شما رو دیدیم زنت رو نیاوردی؟
داشتم به همه نگاه میکردم وبا جمله اخر ارمان دیدم رامش لبخندی زد
دامون:فکر کردی من بدون زنم میام
ارمان:پس کجاست؟
دامون:نزدیک بود بهش ماشین بزنه رفت روی صندلی عقب استراحت کنه
دیدم الیا از صندلی ماشین امد پایین که بنفشه و باران دویدن سمتش
بنفشه:سلام من دختر همه دامون هستم اسمم بنفشه هست
باران:منم اسمم باران دختر عمه دامون
الیا:خوشبختم منم اسمم الیا هست
ارشام:سلام الیا خانم منم اسمم ارشام هست رازدار دامون
الیا:خوشبختم(باخنده)
بنفشه:دامون پسرا تو ماشین تو باشن دختر ها هم تو ماشین من
دامون:الیا میری ؟
الیا:اره منیرم همه رفتن سوار ماشین شدن که رامش پشت فرمون نشست
الیا:
رامش یه دختر قد بلند و باریک بود با چشمای سبز
رامش:فکر نمیکردم سلیقه دامکن انقدر بد باشه
سرم درد میکرد دوست نداشتم با این عن خانم کل کل کنم
بنفشه:حداقل از تو بهتره با اون روحی کثیفت
رامش دیگه خفه شد رسیدیم ویلا پسرا وسایل رو اوردن تو منم رفتم تو اتاق خودمو انداختم روی تخت و خوابم برد
نکته:من بادم رفت اینو تو پارت قبلی بگم ولی الیا و دامون عقد کردن
از خواب بیدار شدم دیدم دامون منو از پشت بغل کرده و خوابیده که یهویی یکی در زد دامون از خواب بلند شد رفت درو باز کرد
دامون:چته ارشام؟
ارشام:دامون باید نقشمون رو عملی کنیم
دامون:نمیشه الان الیا خیلی حالش بده من امدم انجا تا چند روز اینجا خوشبگذرونم
ارشام:داداش فقط همین چند روز رو وقت داری رامش فقط به تو رو دوست داره
با جمله ارشام تپش قلب گرفتم خودمو اروم کردم
پارت37
دامون:الیا
الیا خودشو پرت کرد عقب ماشین باسرعت رد شد با سرعت رفتم پیش الیا
دامون:الیا حالت خوبه؟
الیا:اره خوبم بیا بریم
الیا رو بلند کردم گذاشتم توی ماشین الیا صندلی عقب خوابید و منم رانندگی کردم تا در خونه پسر عمم ارمان دیوم عمه پایین وایسادن منتظر منن از ماشین پیاده شدم که ارمان امد طرفم و محکم بغلم کرد
ارمان:به به بلاخره ما شما رو دیدیم زنت رو نیاوردی؟
داشتم به همه نگاه میکردم وبا جمله اخر ارمان دیدم رامش لبخندی زد
دامون:فکر کردی من بدون زنم میام
ارمان:پس کجاست؟
دامون:نزدیک بود بهش ماشین بزنه رفت روی صندلی عقب استراحت کنه
دیدم الیا از صندلی ماشین امد پایین که بنفشه و باران دویدن سمتش
بنفشه:سلام من دختر همه دامون هستم اسمم بنفشه هست
باران:منم اسمم باران دختر عمه دامون
الیا:خوشبختم منم اسمم الیا هست
ارشام:سلام الیا خانم منم اسمم ارشام هست رازدار دامون
الیا:خوشبختم(باخنده)
بنفشه:دامون پسرا تو ماشین تو باشن دختر ها هم تو ماشین من
دامون:الیا میری ؟
الیا:اره منیرم همه رفتن سوار ماشین شدن که رامش پشت فرمون نشست
الیا:
رامش یه دختر قد بلند و باریک بود با چشمای سبز
رامش:فکر نمیکردم سلیقه دامکن انقدر بد باشه
سرم درد میکرد دوست نداشتم با این عن خانم کل کل کنم
بنفشه:حداقل از تو بهتره با اون روحی کثیفت
رامش دیگه خفه شد رسیدیم ویلا پسرا وسایل رو اوردن تو منم رفتم تو اتاق خودمو انداختم روی تخت و خوابم برد
نکته:من بادم رفت اینو تو پارت قبلی بگم ولی الیا و دامون عقد کردن
از خواب بیدار شدم دیدم دامون منو از پشت بغل کرده و خوابیده که یهویی یکی در زد دامون از خواب بلند شد رفت درو باز کرد
دامون:چته ارشام؟
ارشام:دامون باید نقشمون رو عملی کنیم
دامون:نمیشه الان الیا خیلی حالش بده من امدم انجا تا چند روز اینجا خوشبگذرونم
ارشام:داداش فقط همین چند روز رو وقت داری رامش فقط به تو رو دوست داره
با جمله ارشام تپش قلب گرفتم خودمو اروم کردم
۴.۰k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.