ازدواج قرار دادی ۳۱
ات
امروز هم که روز عرروسیم بود و من ازدواج کردم طبق روالی که اون چند روز فهمیده بودم
ساعته ۱۰ شب وقته شام بود
هودیه آبی روشن با طرح ابر پوشیدم و رژه کمرنگی زدم
و رفتم پایین دیدم که جیمین و جین تازه اومدن که برن سره میز بشینن سلامی کردم و مثل همیشه
رفتم پیشه جین نشستم
راوی:
قبل از این که غذا بیارن جیمین جعبه ای گذاشت جلوی ات و گفت:
ممنونم بابت گوشی جیم...،خب از اینترنت هم می تونم استفاده کنم که فیلم ببینم؟
جیمین مثل همیشه با لحن سرد گفت:
اوهوم،آها!،راستی چون که دیگه ازدواج کردیم می تونی به اسم صدام کنی
ات که تعجب کرده بود گفت:
چی! آم باشه...
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
امروز هم که روز عرروسیم بود و من ازدواج کردم طبق روالی که اون چند روز فهمیده بودم
ساعته ۱۰ شب وقته شام بود
هودیه آبی روشن با طرح ابر پوشیدم و رژه کمرنگی زدم
و رفتم پایین دیدم که جیمین و جین تازه اومدن که برن سره میز بشینن سلامی کردم و مثل همیشه
رفتم پیشه جین نشستم
راوی:
قبل از این که غذا بیارن جیمین جعبه ای گذاشت جلوی ات و گفت:
ممنونم بابت گوشی جیم...،خب از اینترنت هم می تونم استفاده کنم که فیلم ببینم؟
جیمین مثل همیشه با لحن سرد گفت:
اوهوم،آها!،راستی چون که دیگه ازدواج کردیم می تونی به اسم صدام کنی
ات که تعجب کرده بود گفت:
چی! آم باشه...
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
۴.۳k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.