پارت•3•

وقتی بردنم بیمارستان به دکترا گفتم که حالم خوبه
و چون نگهبان ها بیرون در بودن منم از پنجره فرار کردم
ارتفاع پنجره کم بود برای همین فقط یکم زانوم زخمی شد و پا به فرار گذاشتم

از زبان نویسنده(من😘)
وقتی نگهبان ها میخواستن برن پیش ات تا برش گردونن خونه دیدن ات توی اتاق نیست برای همین زنگ زدن به تهیونگ
مکالمه تهیونگ و نگهبان
✓سلام قربان
_سلام چیزی شده
✓قربان(ماجرا رو براش تعریف کرد)
_ای خر ها شما نتونستین از یه دختر مواظبت کنید(داد,عصبانی)
✓ببخشید قربان
_خفه شو اخراجی(دادد،عصبی)
پایان مکالمه
ویو تهیونگ
وقتی گفتن که ات فرار کرده خیلی عصبانی شدم
_هرجا که باشی پیدات میکنم(عصبانی)
ویو ات
وقتی کاملا از بیمارستان دور شده بودم نمیدونستم کجا برم چون هیچ جایی نداشتم پدر و مادرم منو ول کردن رفتن آمریکا حالا باید چیکار کنم تنها راه چاره ای که داشتم این بود که زنگ بزنم به دوستم لیا تا کمک کنه برای همین زنگ زدم و بعد از چند بوق جواب داد
"مکالمه ات ولیا"
(لیا رو با×نشون میدم)
+الو چطوری لیا
×سلام خوبم ات چیزی شده
+لیا می تونم بیام خونت باهات صحبت کنم
×آره چرا که نه
+باشه الان میام
"پایان مکالمه ات و لیا"
بعد از اینکه گوشیو قطع کردم راه افتادم سمت خونه لیا و...

شرایط
6لایک
4کامنت
••••••|••••••