❦𝐩𝐚𝐫𝐭𝟐𝟕❦
نمیتونستم اینجوری از لیسا بگذرم کم مونده بود خفه بشم برگشتم و خنده شیطانی بهش کردم تا دلیلش رو بفهمه وسط آب بود
مامانش به طرف برگشت که با خنده طرفش رفتم و اونم با خنده سری برامون تکون داد و به راه افتاد نگاهی به لیسا که با انواع فحش بهتر از درساش حفظ بود بالا میومد کردم و بعد منم راه افتادم
اینبار نجات پیدا کردم اما تا نمردم باید شنا یاد بگیرم
...
روی مبل ولو شدم و چشمامو بستم اما با افتادن لیسا که اونم حالش دسته کمی از من نداشت چشمامو باز کردم و پرتش کردن اونطرف که که انواع و اقسام فحش های لذت بخشش و مثل آهنگ رپ کرد بهم
مامان ليسا خنده ای به ناز پرورده بودنمون که با یه جارو زدن و دستمال کشیدن اینجوری شده بودیم کرد و گفت
"دخترا هنوز طبقه بالا مونده"
با چشمای از حدقه بیرون زده و خستگی دوتایی جیغ زدیم "نههههه"
خندید و فنجون قهوه اش رو همراه با گوشیش برداشت و گفت
"باشه تنبلا حداقل باشید یه دوش بگیر تازه بشید"
از جام بلند شدم و گفتم "من که واقعا بهش نیاز کردم" اما صدای ناراضی لیسا برعکس من بود" نه من دلم نمخواد حتی یک اینچ هم تکون بخورم" خوب حرفش منطقی بود اما خوب غرق عرق بودیم و این برای تحرکی که داشتیم یه حموم آب گرم خوب تا سر حال شیم پس از پشت یقه لباسش گرفتم و پشتم کشیدم که جیغ جیغ درآمد
و بدون اهمیتی کشیدمشو تو بردمش چون حالی که توش بودیم به شدت رو مخم بود حتی نمیتونستم اینو برای لیسا بخواب
...
بعد خالی کردن شامپو روی موهاش که به زحمت شسته بودشون به سرعت از حموم فرار کردم و لیسا رو با جیغ های و فحش هاش تنها گذاشتم وقتایی که اینجوری گشاد میشد کار گذاشتن جلوشو به شدت دوست داشتم
حوله رو از دورم باز کردم و سارافون بلند طوسی رنگو با لباس زیر های ست مشکیم تنم کردم موهای خیسم و بالا گرفتم تا لباسمو خیس نکن سمت میز آرایش لیسا رفتم و کشوی مرد نظرمو باز کردم و گیره مویی برداشتم موهامو بالای سرم حایر کردم که فقط لباسمو خیس نکن با امدن لیسا موهامو ول کردم بهش که چشماش قرمزه شده بود نگاه کردم
"چکار کردی چشات شدی مثل هلولا"
"یک هیولا خودتی دو دستگل خود خرته"
خنده ای کردم و سارافون ست خودمو تو صورتش پرت کردم و گرفتش
....
از اتاق خارج شدیم سمت پذیرایی رفتیم که صدای بابا لیسا و صدای آشنایی به گوشم خورد با تحلیل کردنش ذهنم متوجه جیمین شدم و لحظه قلبم ایستاده و هجوم یهویی استرس و تعجب و ترس باز سر گیجم شد اینجا چکار میکرد چرا امده نگاهی به ساعت کردم و دلیل آمدنشو فهمیدم چون من نرفتم اون امده
دست لیسا و گرفتم و نگهش داشتم
" جی... جیمین اینجا حالا چکارکنم"
اونم که متوجه شده بود آروم گفت "کاری نمیتونه بکنه نگران نباش کنارتم"
نفس عمیقی کشدم و با لیسا به پذیرایی رسیدیم مامان و بابای لیسا کنار هم و جیمین روی مبل تک نفره روبه روشون نشسته بود و با نگاه خیره اش ازم استقبال میکرد بابا لیسا بخندی زد و روبهم گفت" سلام دخترا، یونا مثل عموت امده دیدنت عزیزم "
بدون اینکه نگاهمو از جیمین بگیرم گفتم"سلام آقای کیم بله میبینم"
برای ضایع نشدن سمتش رفتم که از جاش بلند شد و با نزدیک شدنم بغلم کرد و کنار گوشم گفت
مامانش به طرف برگشت که با خنده طرفش رفتم و اونم با خنده سری برامون تکون داد و به راه افتاد نگاهی به لیسا که با انواع فحش بهتر از درساش حفظ بود بالا میومد کردم و بعد منم راه افتادم
اینبار نجات پیدا کردم اما تا نمردم باید شنا یاد بگیرم
...
روی مبل ولو شدم و چشمامو بستم اما با افتادن لیسا که اونم حالش دسته کمی از من نداشت چشمامو باز کردم و پرتش کردن اونطرف که که انواع و اقسام فحش های لذت بخشش و مثل آهنگ رپ کرد بهم
مامان ليسا خنده ای به ناز پرورده بودنمون که با یه جارو زدن و دستمال کشیدن اینجوری شده بودیم کرد و گفت
"دخترا هنوز طبقه بالا مونده"
با چشمای از حدقه بیرون زده و خستگی دوتایی جیغ زدیم "نههههه"
خندید و فنجون قهوه اش رو همراه با گوشیش برداشت و گفت
"باشه تنبلا حداقل باشید یه دوش بگیر تازه بشید"
از جام بلند شدم و گفتم "من که واقعا بهش نیاز کردم" اما صدای ناراضی لیسا برعکس من بود" نه من دلم نمخواد حتی یک اینچ هم تکون بخورم" خوب حرفش منطقی بود اما خوب غرق عرق بودیم و این برای تحرکی که داشتیم یه حموم آب گرم خوب تا سر حال شیم پس از پشت یقه لباسش گرفتم و پشتم کشیدم که جیغ جیغ درآمد
و بدون اهمیتی کشیدمشو تو بردمش چون حالی که توش بودیم به شدت رو مخم بود حتی نمیتونستم اینو برای لیسا بخواب
...
بعد خالی کردن شامپو روی موهاش که به زحمت شسته بودشون به سرعت از حموم فرار کردم و لیسا رو با جیغ های و فحش هاش تنها گذاشتم وقتایی که اینجوری گشاد میشد کار گذاشتن جلوشو به شدت دوست داشتم
حوله رو از دورم باز کردم و سارافون بلند طوسی رنگو با لباس زیر های ست مشکیم تنم کردم موهای خیسم و بالا گرفتم تا لباسمو خیس نکن سمت میز آرایش لیسا رفتم و کشوی مرد نظرمو باز کردم و گیره مویی برداشتم موهامو بالای سرم حایر کردم که فقط لباسمو خیس نکن با امدن لیسا موهامو ول کردم بهش که چشماش قرمزه شده بود نگاه کردم
"چکار کردی چشات شدی مثل هلولا"
"یک هیولا خودتی دو دستگل خود خرته"
خنده ای کردم و سارافون ست خودمو تو صورتش پرت کردم و گرفتش
....
از اتاق خارج شدیم سمت پذیرایی رفتیم که صدای بابا لیسا و صدای آشنایی به گوشم خورد با تحلیل کردنش ذهنم متوجه جیمین شدم و لحظه قلبم ایستاده و هجوم یهویی استرس و تعجب و ترس باز سر گیجم شد اینجا چکار میکرد چرا امده نگاهی به ساعت کردم و دلیل آمدنشو فهمیدم چون من نرفتم اون امده
دست لیسا و گرفتم و نگهش داشتم
" جی... جیمین اینجا حالا چکارکنم"
اونم که متوجه شده بود آروم گفت "کاری نمیتونه بکنه نگران نباش کنارتم"
نفس عمیقی کشدم و با لیسا به پذیرایی رسیدیم مامان و بابای لیسا کنار هم و جیمین روی مبل تک نفره روبه روشون نشسته بود و با نگاه خیره اش ازم استقبال میکرد بابا لیسا بخندی زد و روبهم گفت" سلام دخترا، یونا مثل عموت امده دیدنت عزیزم "
بدون اینکه نگاهمو از جیمین بگیرم گفتم"سلام آقای کیم بله میبینم"
برای ضایع نشدن سمتش رفتم که از جاش بلند شد و با نزدیک شدنم بغلم کرد و کنار گوشم گفت
۳۱.۰k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.