بامن باش

پارت چهارم

ا/ت ویو
ولی حالم بهتر شده بود
تو همین فکرها بودم که گوشیم زنگ خورد نگاه کردم
لیای عوضی بود
جواب دادم و با لحن خیلی سرد باهاش حرف زدم
«مکالمه لیا و ا/ت»
لیا:ا/ت کجای چیکار میکنی؟
ا/ت:هوم از خودت بپرس و دوکیونگ
لیا:عاااا من نبوسیدمش اون منو بوسید
ا/ت:تو اونجا چیکار میکردی؟
لیا:دوکیونگ گفت تو و اون تو هتلین و منم بیام پیشتون منم قبول کردم
ا/ت:هعییی فعلا حوصله ندارم خدافظ
لیا:اوک بای
جیمین:لیا بود؟
ا/ت:عا اره
جیمین:خب؟
ا/ت:میگه دوکیونگ گفته منو و اون تو هتلیم و اونم بیاد پیشمون اونم قبول کرده
جیمین:شاید دوکیونگ خودش خیانت کرده کاری به لیا نداشته باش
ا/ت:نمد والا میشه بیای منو برسونی خونه؟
جیمین:خیر
ا/ت:پس من کجا بمونم می‌خوام برم خونهههه
جیمین:یچور میگی انگار وسط خیابون زندگی میکنم خیر سرم یه عمارت گنده دارمااا؛تازه با کلی اتاق امشب همین جا میمونی!شیر فهم؟
ا/ت: عااااا... عووووفففف باش
جیمین:بیا بریم اتاقت(منحرف نشید فرزندانم😂😂)
رفتم تو اتاق و جیمین بهم شب خوش گفت و رفت منم درو قفل کردم و خوابیدم
با کوبیده شدن در بیدار شدم
ا/ت:کیههههه
جیمین:منم بیا صبحانه
ا/ت:نمیخواممم
جیمین:پاشو پاشو جم کن خودت