قلب های عاشق روح های سرگردان
https://wisgoon.com/nikolai_1390_nikolai
( خوب این یه فی اکشن جدیده مدلش کلا فرق دارده راجب این دو تا است اینم دستور از بالاست لطفاً گذارشم نکنید)
از زبان راوی: باز هم یک روز دیگه از روزهای زمستانی روسیه دانه های برف مثل اشک های ستاره ها بود چه شب زیبایی برای نیکولای بود دفترچه ی یاداشت هاش پتوی مورد علاقه اش خوراکی های خوشمزه و کتابش ...اما...یک چیز نبود فرد مورد علاقه اش او همیشه تنها بود دوباره به اون چشمای بنفش فکر کرد چشمای کسی که عاشقش بود فئودور
آلفای دوست داشتنی کاش میشد که باهم باشند اما هیچ وقت نمیشد چرا که فئودور او را دوست نداشت درد سختی بود
نیکولای بیخیال شد چراغ هارو خاموش کرد و پتو رو روش کشید و خوابید
ساعت دو نصف شب بود که با درد بدی تو بدنش بیدار شد ولی دید که تو خونه ی خودش نبود یهو دید لباساش هم عوض شدن به اتاق نگاه کرد یه اتاق خواب مجلل و شیک بود ولی با دیدن کسی که کنارش خواب بود شوکه شد... اون فئودور بود یه لحظه با چیزی که به ذهنش رسید یخ کرد آروم شروع به گریه کردن کرد که یهو فئودور بیدار شد
و به نیکولای نگاه کرد و متوجه شد
با انگشتش شروع به پاک کردن اشکای اون کرد
- نیکولای آروم باش عزیزم
+ فئودور من اینجا چیکار می کنم تو چیکار کردی.
- هیس آروم باش قشنگم اینجا از این به بعد خونه ی توعه تو مال منی
+ چرا چرا اینطوری مگه من چیکار کردم
- آخ فرشته کوچولو تو کاری نکردی این دنیا برای فرشته ای مثل تو زیادی خطرناکه پیش خودم جات امن تره....عا عزیزم...هیس آروم باش وقت خوابه
فئودور دست های نیکولای رو گرفت و دراز کشیدن و بغلش کرد ، شروع به نوازشش کرد
- هیس آروم باش کوچولو آروم بخواب عزیزکم از الان دیگه هیچ کسی بهت آسیب نمیزنه
( خوب این یه فی اکشن جدیده مدلش کلا فرق دارده راجب این دو تا است اینم دستور از بالاست لطفاً گذارشم نکنید)
از زبان راوی: باز هم یک روز دیگه از روزهای زمستانی روسیه دانه های برف مثل اشک های ستاره ها بود چه شب زیبایی برای نیکولای بود دفترچه ی یاداشت هاش پتوی مورد علاقه اش خوراکی های خوشمزه و کتابش ...اما...یک چیز نبود فرد مورد علاقه اش او همیشه تنها بود دوباره به اون چشمای بنفش فکر کرد چشمای کسی که عاشقش بود فئودور
آلفای دوست داشتنی کاش میشد که باهم باشند اما هیچ وقت نمیشد چرا که فئودور او را دوست نداشت درد سختی بود
نیکولای بیخیال شد چراغ هارو خاموش کرد و پتو رو روش کشید و خوابید
ساعت دو نصف شب بود که با درد بدی تو بدنش بیدار شد ولی دید که تو خونه ی خودش نبود یهو دید لباساش هم عوض شدن به اتاق نگاه کرد یه اتاق خواب مجلل و شیک بود ولی با دیدن کسی که کنارش خواب بود شوکه شد... اون فئودور بود یه لحظه با چیزی که به ذهنش رسید یخ کرد آروم شروع به گریه کردن کرد که یهو فئودور بیدار شد
و به نیکولای نگاه کرد و متوجه شد
با انگشتش شروع به پاک کردن اشکای اون کرد
- نیکولای آروم باش عزیزم
+ فئودور من اینجا چیکار می کنم تو چیکار کردی.
- هیس آروم باش قشنگم اینجا از این به بعد خونه ی توعه تو مال منی
+ چرا چرا اینطوری مگه من چیکار کردم
- آخ فرشته کوچولو تو کاری نکردی این دنیا برای فرشته ای مثل تو زیادی خطرناکه پیش خودم جات امن تره....عا عزیزم...هیس آروم باش وقت خوابه
فئودور دست های نیکولای رو گرفت و دراز کشیدن و بغلش کرد ، شروع به نوازشش کرد
- هیس آروم باش کوچولو آروم بخواب عزیزکم از الان دیگه هیچ کسی بهت آسیب نمیزنه
۶.۰k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.