دینا سلطنت
دینا سلطنت
پارت ۸۷
آلیس: پاشو از رو من زود .....
جونکوک: نمیشم چرا آشتی نمیکنی
آلیس: من با تو آشتی نمیکنم ولم کن
جونکوک: دلم برات خیلی تنگ شده خیلی عاشقتم دوشیزه آلیس منو دیونه خودت کردی بعدشم باهام حرفم نمیزنی شبا بدونه تو خواب ندارم
آلیس سکوت کرده بود، جونکوک ل*ب هایش را گذلشت رو ل*ب های آلیس سانیی نگذاشت که حال آلیس بعد خورد جونکوک زود ل*بای رو برداست از رو ل*بای آلیس
آلیس دست اش را گذاشت رو دهان خودش و جونکوک از روش ببند شد آلیس زود رفت سمته سرویس
جونکوک نگران جلو در ایستاد تا آلیس بیاد
آلیس با رنگ پریده از سرویس بیرون رفت و یوهیی چشم هایش سیاهی رفت و جونکوک زود گرفت اش
جونکوک: آلیس........... آلیس....... چی شد
براید استایل در اغوش اش بلند کزد و سمته تخت رفت رو تخت خیلی آروم گذاشت و مسته خدمه ها رفت
جونکوک: برو بگو طبیب بیاد
خدمه : چشم
جونکوک دوباره سمته آلیس رفت و رو تخت نشست دست اش را سفت گرفت و بوسی را گذاشت
// یعنی چش شده خیلی ببخشید آلیس ببخشید همش تقصیره منه //
طبیب وارد اتاق شد و سمته آلیس اومد شاهزاده جونکوک از رو تخت ببند شد آلیس آرومی چشم هایش را باز کرد
آلیس: من ...... من حلم ... خوبه
جونکوک: آلیس ساکت شو
طبیب : شما چند ماه عادت ماهانه نشده اید
آلیس: نمیدونم
طبیب : این چند روز به حالت خستگی و حالت تهوع داشتین
آلیس: آره
طبیب : تبریک میگم شما باردار هستین
جونکوک: چی چی ...
طبیب از اتاق خارج شد و ماند شاهزاده جونکوک زود به مسته آلیس رفت و کمکش کرد تا رو تخت بنشینه
جونکوک: چرا بهم نگفتی تو میدونستی
آلیس کمی اخم کرد
آلیس: نه شک کرده بودم ولی فکرشو نمیکردم
جونکوک دست آلیس را گرفت و بوسی رو دست اش گذاشت
جونکوک: ببخشید ولی نمیدونم چی بگم جز معذرت خواهی
آلیس: میشه بری میخواهم بخوابم
آلیس رو تخت دراز کشید و جونکوک هم با همان ناراحتی بلند شد و سمته بالکن رفت،
پارت ۸۷
آلیس: پاشو از رو من زود .....
جونکوک: نمیشم چرا آشتی نمیکنی
آلیس: من با تو آشتی نمیکنم ولم کن
جونکوک: دلم برات خیلی تنگ شده خیلی عاشقتم دوشیزه آلیس منو دیونه خودت کردی بعدشم باهام حرفم نمیزنی شبا بدونه تو خواب ندارم
آلیس سکوت کرده بود، جونکوک ل*ب هایش را گذلشت رو ل*ب های آلیس سانیی نگذاشت که حال آلیس بعد خورد جونکوک زود ل*بای رو برداست از رو ل*بای آلیس
آلیس دست اش را گذاشت رو دهان خودش و جونکوک از روش ببند شد آلیس زود رفت سمته سرویس
جونکوک نگران جلو در ایستاد تا آلیس بیاد
آلیس با رنگ پریده از سرویس بیرون رفت و یوهیی چشم هایش سیاهی رفت و جونکوک زود گرفت اش
جونکوک: آلیس........... آلیس....... چی شد
براید استایل در اغوش اش بلند کزد و سمته تخت رفت رو تخت خیلی آروم گذاشت و مسته خدمه ها رفت
جونکوک: برو بگو طبیب بیاد
خدمه : چشم
جونکوک دوباره سمته آلیس رفت و رو تخت نشست دست اش را سفت گرفت و بوسی را گذاشت
// یعنی چش شده خیلی ببخشید آلیس ببخشید همش تقصیره منه //
طبیب وارد اتاق شد و سمته آلیس اومد شاهزاده جونکوک از رو تخت ببند شد آلیس آرومی چشم هایش را باز کرد
آلیس: من ...... من حلم ... خوبه
جونکوک: آلیس ساکت شو
طبیب : شما چند ماه عادت ماهانه نشده اید
آلیس: نمیدونم
طبیب : این چند روز به حالت خستگی و حالت تهوع داشتین
آلیس: آره
طبیب : تبریک میگم شما باردار هستین
جونکوک: چی چی ...
طبیب از اتاق خارج شد و ماند شاهزاده جونکوک زود به مسته آلیس رفت و کمکش کرد تا رو تخت بنشینه
جونکوک: چرا بهم نگفتی تو میدونستی
آلیس کمی اخم کرد
آلیس: نه شک کرده بودم ولی فکرشو نمیکردم
جونکوک دست آلیس را گرفت و بوسی رو دست اش گذاشت
جونکوک: ببخشید ولی نمیدونم چی بگم جز معذرت خواهی
آلیس: میشه بری میخواهم بخوابم
آلیس رو تخت دراز کشید و جونکوک هم با همان ناراحتی بلند شد و سمته بالکن رفت،
۲.۳k
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.