☆ BRAVE 3> ☆

☆ BRAVE 3> ☆

[Part ۶]
[پرش زمانی به ۲ هفته بعد]
از اون روز دقیقا ۲ هفته میگذره، با تهیونگ صمیمی تر شده بودید.
امروز هم یک مهمونی دعوت بودید ولی اینبار فرق می‌کرد، پدر بزرگت از سفرش برگشته بود جالب تر از اون اصلا به خانه نیومده بود میخواست خوانواده ات رو با خوانواده کیم دعوت کنه به یک شام ، خیلی عجیب بود میدونستی خوانواده ی تو و خوانواده کیم باهم دشمن بودن ، توی همین فکرا بودی که در اتاق باز شد ، مادرت بود .
لارا : ا/ت این لباس رو باید برای امشب بپوشی دستور پدربزرگته
ا/ت : ولی مامان ...
مادرت نزاشت حرفت رو تموم کنی و اعصبی گفت
لارا: همین که گفتم ، امشب قراره همه چیز تغییر کنه تاوان کار پدرتو باید تو پس بدی [آخرش رو آروم گفت]
پدر بزرگت هیچ وقت بهت توجه خواصی نمی‌کرد همیشه سرش شلوغ بود و کنار زن های ۲ و ۳ اش بود ، نگاهی به لباس رو به روت انداختی، یک لباس سفید یه کوچولو باز ، خیلی تعجب کردی چون هیچ وقت لباس حتی یه کوچولو باز نمی‌پوشیدی ، خیلی شبیه لباس عروس بود و این اذیتت می‌کرد.
بی خیال شدی و آمده شدی
[پرش زمانی به مهمونی ]

☆خب بچه ها شاید یه کم داستان رو عوض کنم👍🏻☆

شرط پارت بعد

۲۰:« لایک ❤️