عشق اجباری p24
جونگ کوک:بله چیزی شده؟
اجوما:خب راستش...
ایشا:بهتره مراقب حرف زدنت باشی (اروم میگه تا جونگ کوک نشنوه)
جونگ کوک:اجوما؟
اجوما:اقای جئون به اون دختره ینا اعتماد نکنید اون میخواد ا/ت رو ____
(تلفن قطع میشه)
ایشا:الان داشتی چیکار میکردی؟داشتی منو لو میدادی؟
اجوما:اون دختر ادم بدی نیست حقش مرگ نیست توی زندگیش سختی زیاد کشیده نابد اینطوری بمی*ره!
ایشا:فکر کردی برام مهمه زندگیش چجوری بوده؟اون جونگ کوک رو از من گرفت پس منم انتقاممو میگیرم و حالا باید بگم که وقت کشت*نته
اجوما:اگه بخوای میتونی منو بکشی چون من دیگه پیرم و زندگیم رو کردم و کسی رو هم ندارم که بخواد دلش برام تنگ شه پس میتونی منو بکشی
ایشا:باشه میکش*مت
(ایشا به نوچه هاش دستور میده که اجوما رو بکشن نوچه ها هم با تفنگ اجوما رو میکشن)
ایشا:زود این پیرزن رو یه جا قایم کنید
نوچه ها:چشم
(نوچه ها جنا*زه رو برمیدارن و میرن)
...ایشا...
فکر کردی میزارم در بری ا/ت؟نه من تا انتقاممو نگیرم ولت نمیکنم
جونگ کوک:الو؟اجوما؟چیشد؟
...جونگ کوک...
اجوما بهم گفت که به اون دختره ینا اعتماد نکنم میدونستم اما نتونستم بفهمم چی داشت راجب ا/ت میگفت "اقای جئون به اون دختره ینا اعتماد نکنید اون میخواد ا/ت رو ____"فکر کنم باید بیشتر مواظب ا/ت باشم الان خوابه فردا باهاش حرف میزنم
(جونگ کوک میره تو اتاق و کنار ا/ت میخوابه)
...جونگ کوک...
ا/ت من نمیخوام اتفاقی برات بیوفته...
(فردا)
...ایشا...
از دیشب تاحالا دنبال یه راه خوب هستم تا ا/ت رو به قت*ل برسونم اما چجوری؟هرکاری کنم جونگ کوک میفهمه اصلا...میدونم چیکار کنم یکی از نوچه هام رو میبرم تا به ا/ت شلیک کنه
...خونه جونگ کوک...
ا/ت:کوک صبح بخیر!
(جونگ کوک کنار میز نشسته و داره صبحانه میخوره)
جونگ کوک:صبح بخیر بیا صبحانه بخور
ا/ت:باشه خیلی گشنمه
(ا/ت کنار جونگ کوک میشینه و شروع به خوردن صبحانه میکنه)
ا/ت:چرا ینا نیومد؟
جونگ کوک:خوب شد یادم انداختی باید راجب یه چیزی باهات حرف بزنم
ا/ت:بگو
جونگ کوک:اجوما دیشب بهم زن زد فکر کنم یه نفر گروگان گرفته بودتش بهم گفت به ینا اعتماد نکنم چون میخواست بهت اسیب بزنه
ا/ت:مگه ینا دختر اجوما نبود؟
جونگ کوک:فکر نکنم ولی بیا زود برگردیم کره اینجا امن نیست
ا/ت:ب...باشه
جونگ کوک:من دارم میرم بیرون تا بلیط بگیرم تو همینجا بمون و در و پنجره ها رو ببند هرکسی هم که در زد یه جوری رفتار کن انگار خونه نیستی
ا/ت:باشه اما...
جونگ کوک:اما چی؟
ا/ت:چرا اون دختره ینا میخواست بهم اسیب بزنه؟
جونگ کوک:نمیدونم ولی باید مواظب باشیم خدافظ من میرم
ا/ت:باشه
(جونگ کوک موهای ا/ت رو میبوسه و میره بیرون)
#فیک
اجوما:خب راستش...
ایشا:بهتره مراقب حرف زدنت باشی (اروم میگه تا جونگ کوک نشنوه)
جونگ کوک:اجوما؟
اجوما:اقای جئون به اون دختره ینا اعتماد نکنید اون میخواد ا/ت رو ____
(تلفن قطع میشه)
ایشا:الان داشتی چیکار میکردی؟داشتی منو لو میدادی؟
اجوما:اون دختر ادم بدی نیست حقش مرگ نیست توی زندگیش سختی زیاد کشیده نابد اینطوری بمی*ره!
ایشا:فکر کردی برام مهمه زندگیش چجوری بوده؟اون جونگ کوک رو از من گرفت پس منم انتقاممو میگیرم و حالا باید بگم که وقت کشت*نته
اجوما:اگه بخوای میتونی منو بکشی چون من دیگه پیرم و زندگیم رو کردم و کسی رو هم ندارم که بخواد دلش برام تنگ شه پس میتونی منو بکشی
ایشا:باشه میکش*مت
(ایشا به نوچه هاش دستور میده که اجوما رو بکشن نوچه ها هم با تفنگ اجوما رو میکشن)
ایشا:زود این پیرزن رو یه جا قایم کنید
نوچه ها:چشم
(نوچه ها جنا*زه رو برمیدارن و میرن)
...ایشا...
فکر کردی میزارم در بری ا/ت؟نه من تا انتقاممو نگیرم ولت نمیکنم
جونگ کوک:الو؟اجوما؟چیشد؟
...جونگ کوک...
اجوما بهم گفت که به اون دختره ینا اعتماد نکنم میدونستم اما نتونستم بفهمم چی داشت راجب ا/ت میگفت "اقای جئون به اون دختره ینا اعتماد نکنید اون میخواد ا/ت رو ____"فکر کنم باید بیشتر مواظب ا/ت باشم الان خوابه فردا باهاش حرف میزنم
(جونگ کوک میره تو اتاق و کنار ا/ت میخوابه)
...جونگ کوک...
ا/ت من نمیخوام اتفاقی برات بیوفته...
(فردا)
...ایشا...
از دیشب تاحالا دنبال یه راه خوب هستم تا ا/ت رو به قت*ل برسونم اما چجوری؟هرکاری کنم جونگ کوک میفهمه اصلا...میدونم چیکار کنم یکی از نوچه هام رو میبرم تا به ا/ت شلیک کنه
...خونه جونگ کوک...
ا/ت:کوک صبح بخیر!
(جونگ کوک کنار میز نشسته و داره صبحانه میخوره)
جونگ کوک:صبح بخیر بیا صبحانه بخور
ا/ت:باشه خیلی گشنمه
(ا/ت کنار جونگ کوک میشینه و شروع به خوردن صبحانه میکنه)
ا/ت:چرا ینا نیومد؟
جونگ کوک:خوب شد یادم انداختی باید راجب یه چیزی باهات حرف بزنم
ا/ت:بگو
جونگ کوک:اجوما دیشب بهم زن زد فکر کنم یه نفر گروگان گرفته بودتش بهم گفت به ینا اعتماد نکنم چون میخواست بهت اسیب بزنه
ا/ت:مگه ینا دختر اجوما نبود؟
جونگ کوک:فکر نکنم ولی بیا زود برگردیم کره اینجا امن نیست
ا/ت:ب...باشه
جونگ کوک:من دارم میرم بیرون تا بلیط بگیرم تو همینجا بمون و در و پنجره ها رو ببند هرکسی هم که در زد یه جوری رفتار کن انگار خونه نیستی
ا/ت:باشه اما...
جونگ کوک:اما چی؟
ا/ت:چرا اون دختره ینا میخواست بهم اسیب بزنه؟
جونگ کوک:نمیدونم ولی باید مواظب باشیم خدافظ من میرم
ا/ت:باشه
(جونگ کوک موهای ا/ت رو میبوسه و میره بیرون)
#فیک
۲.۲k
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.