پارت ۴۹
ویو ا.ت
چشمامو باز کردم...رو تخت بیمارستان بودم و جیمین هم کنار دستم نشسته بود
جیمین. حالت خوبه؟
ا.ت. کای؟ کجاس؟
جیمین. مهم نیست تو باید استراحت کنی
ا.ت. جیمین منو سگ نکن گفتم کجاس
جیمین. ا.ت خواهش میکنم استراحت کن
ا.ت. بهم بگو کای کجاست؟ ( بلند )
کوک. سردخونه
به کوک نگاه کردم...وایساده بود کنار در
ا.ت. چی گفتی؟
ا.ت. نه نه امکان نداره...مگه میشه؟ اون خیلی قویه...داری شوخی میکنی...اصا پانکراس که نباید به این زودی این بلا رو سرش بیاره
کوک. تو یک هفتست خوابی
ا.ت. نه نه لطفا نتونستم آخرین لحظات عمرش پیشش باشم چرا؟ همش تقصیر منه
ا.ت. میخوام ببینمش
جیمین. حالت خوب نیست ممکنه فشارت بیوفته
ا.ت. چیمین لطفا...منو ببر پیشش
جیمین. نه ا.ت باید استراحت کنی
ا.ت. خواهش میکنم جیمین
جیمین. اوف باشه
با جیمین رفتیم سرد خونه...یه پارچه رو سرش بود...پارچه رو کنار زدم...صورتشو واسه باز آخر دیدم
ا.ت. کای...کای چشماتو باز کن...التماست میکنم...منو تنها نذار...من بدون تو چیکار کنم ها؟ چشماتو باز کن
نگهبان. خانم دیگه باید برین
ا.ت. کای لطفا...چشماتو باز کن...چرا نتونستم واسه بار آخر صداتو بشنوم؟ چرا پیشت نبودم...منو ببخش...توروخدا چشماتو باز کن( با داد و جیغ )
جیمین. بیا بریم
ا.ت. نه جیمین نه میخوام پیشش باشم...میخوام شبو پیشش بخوابم جیمین لطفا
جیمین. نمیشه ا.ت نمیذارن
ا.ت. هر چقدر که میخوای بهشون پول بده فقط بذارن شبو پیشش باشم
جیمین. اونا بذارن من نمیذارم تنها اینجا بمونی تو این سرما
ا.ت. جیمین لطفا
جیمین. یه بارم که شده به حرفم گوش کن ا.ت
ا.ت. نه لطف...
با دیدن کسی که جلوم بود حرفمو خوردم...جون وو
ا.ت. آشغال کثافت...تو کشتیش...تقصیر توعه ( عربده )
هجوم بردم سمتش که جیمین جلومو گرفت
جیمین. الان نه
ا.ت. چی؟ الان نه؟ پس کی؟ ها؟؟؟ ( داد )
جیمین. الان نه ا.ت
جون وو. تسلیت میگم ( با لبخند )
ا.ت. مطمئن باش بلایی به سرت میارم که دیگه جرئت نکنی لبخند بزنی ( داد )
جیمین. تو چه آدم حروم زاده ای هستی...گمشو بیرون ( داد )
جون وو. اینطوری باید با بابات حرف بزنی؟
جیمین. بابای من خیلی وقته مرده
جون وو. اون دختر خیلی عوضت کرده...اصا خودش چرا اینقدر ادعا میکنه ناراحته ولی حتی یه قطره اشک هم نریخته؟
جیمین. منو شما عوض کردید...میدونی چیه؟ من واقعا خیلی شانس آوردم که دوس دخترم از خودم شجاع تره...حالا هم گورتو گم کن
جون وو داشت میرفت که
ا.ت. صبر کن
برگشت سمتم
ا.ت. به کای میگ...( نفس عمیق )به هیونجین میگم دست لونا رو بفرسته عمارت پارک
جون وو. چ..چی؟ د..دستش؟
ا.ت. نمیخوام کل جسدشو بفرستم فقط دست چپش
اینو که گفتم جون وو با دو زانو افتاد رو زمین
جون وو. چرا؟
ا.ت. این یک هزارم زجرایی هست که خونواده پارک به من داده
جیمین. ا.ت بریم
به جیمین نگاه کردم
جیمین. باید بریم
چشمامو باز کردم...رو تخت بیمارستان بودم و جیمین هم کنار دستم نشسته بود
جیمین. حالت خوبه؟
ا.ت. کای؟ کجاس؟
جیمین. مهم نیست تو باید استراحت کنی
ا.ت. جیمین منو سگ نکن گفتم کجاس
جیمین. ا.ت خواهش میکنم استراحت کن
ا.ت. بهم بگو کای کجاست؟ ( بلند )
کوک. سردخونه
به کوک نگاه کردم...وایساده بود کنار در
ا.ت. چی گفتی؟
ا.ت. نه نه امکان نداره...مگه میشه؟ اون خیلی قویه...داری شوخی میکنی...اصا پانکراس که نباید به این زودی این بلا رو سرش بیاره
کوک. تو یک هفتست خوابی
ا.ت. نه نه لطفا نتونستم آخرین لحظات عمرش پیشش باشم چرا؟ همش تقصیر منه
ا.ت. میخوام ببینمش
جیمین. حالت خوب نیست ممکنه فشارت بیوفته
ا.ت. چیمین لطفا...منو ببر پیشش
جیمین. نه ا.ت باید استراحت کنی
ا.ت. خواهش میکنم جیمین
جیمین. اوف باشه
با جیمین رفتیم سرد خونه...یه پارچه رو سرش بود...پارچه رو کنار زدم...صورتشو واسه باز آخر دیدم
ا.ت. کای...کای چشماتو باز کن...التماست میکنم...منو تنها نذار...من بدون تو چیکار کنم ها؟ چشماتو باز کن
نگهبان. خانم دیگه باید برین
ا.ت. کای لطفا...چشماتو باز کن...چرا نتونستم واسه بار آخر صداتو بشنوم؟ چرا پیشت نبودم...منو ببخش...توروخدا چشماتو باز کن( با داد و جیغ )
جیمین. بیا بریم
ا.ت. نه جیمین نه میخوام پیشش باشم...میخوام شبو پیشش بخوابم جیمین لطفا
جیمین. نمیشه ا.ت نمیذارن
ا.ت. هر چقدر که میخوای بهشون پول بده فقط بذارن شبو پیشش باشم
جیمین. اونا بذارن من نمیذارم تنها اینجا بمونی تو این سرما
ا.ت. جیمین لطفا
جیمین. یه بارم که شده به حرفم گوش کن ا.ت
ا.ت. نه لطف...
با دیدن کسی که جلوم بود حرفمو خوردم...جون وو
ا.ت. آشغال کثافت...تو کشتیش...تقصیر توعه ( عربده )
هجوم بردم سمتش که جیمین جلومو گرفت
جیمین. الان نه
ا.ت. چی؟ الان نه؟ پس کی؟ ها؟؟؟ ( داد )
جیمین. الان نه ا.ت
جون وو. تسلیت میگم ( با لبخند )
ا.ت. مطمئن باش بلایی به سرت میارم که دیگه جرئت نکنی لبخند بزنی ( داد )
جیمین. تو چه آدم حروم زاده ای هستی...گمشو بیرون ( داد )
جون وو. اینطوری باید با بابات حرف بزنی؟
جیمین. بابای من خیلی وقته مرده
جون وو. اون دختر خیلی عوضت کرده...اصا خودش چرا اینقدر ادعا میکنه ناراحته ولی حتی یه قطره اشک هم نریخته؟
جیمین. منو شما عوض کردید...میدونی چیه؟ من واقعا خیلی شانس آوردم که دوس دخترم از خودم شجاع تره...حالا هم گورتو گم کن
جون وو داشت میرفت که
ا.ت. صبر کن
برگشت سمتم
ا.ت. به کای میگ...( نفس عمیق )به هیونجین میگم دست لونا رو بفرسته عمارت پارک
جون وو. چ..چی؟ د..دستش؟
ا.ت. نمیخوام کل جسدشو بفرستم فقط دست چپش
اینو که گفتم جون وو با دو زانو افتاد رو زمین
جون وو. چرا؟
ا.ت. این یک هزارم زجرایی هست که خونواده پارک به من داده
جیمین. ا.ت بریم
به جیمین نگاه کردم
جیمین. باید بریم
۴.۶k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.