(من برات مهم نیستم؟)
(من برات مهم نیستم؟)
پارت 37
شب ساعت 11
فیلیکس وارده سالون شد و نگاهی به ات کرد
فیلیکس: آماده شو بریم
ات : من هیچ جایی نمیرم
ز/ات : من نمی زارم ات رو بزور ببری
فیلیکس: نیازی نمیبینم که با شما سروکله بزنم ات باشو بریم حرف بزنیم
دسته همسرش رو گرفت سمته اوتاق رفتن وارده اوتاق شدن و فیلیکس درو بست روبه رویه ات ایستاد
فیلیکس : ببین منو عصبانیم نکن لی ات باید با من بیای خونه ما
ات : من نمیخو...
فیلیکس : خفشو زود باش برو وسایلتو جم کن و میرم
ات ترسیده بود و چشم هایش پر از اشک شد بودن فیلیکس با صدایه بم اش گفت
فیلیکس : پایین منتظرم
و بعد از حرف اش از اوتاق خارج شد
ات هم ترسیده بود و مجبور به رفتن شد وسایل اش رو جم کرد و اما با حاله گریون
ع/ات : دخترم چرا میری
ات : دیگه مزاحم شما نمیشم
ز/ات : نه دخترم این چه حرفیه هر وقت ازیتت کردن به من بگو
ات دیگه هیچی نگفت و سوار ماشین شد
فینیکس خواب بود تو اغوشه مادر اش
فیلیکس : اون پتو رو روش بکش تا سرما نخوره
ات جواب فیلیکس رو نداد و پتو رو رویه فینیکس کشید
م/ف : خوش اومدی
ات : ممنونم
پ /ف : از طرفه فیلیکس باید معذرت خواهی کنم
ات : نه پدر تقصیره شما نیست که شما معذرت خواهی میکنید
فیلیکس از این حرفه پدر اش شرمنده شد و به پایین خیره شد
ات که فینیکس تو اغوشش خواب بود از رویه مبل بلند شد و سمته اوتاق فینیکس رفت
فینیکس رو رویه تخت اش خیلی آروم گذاشت و پتو رو روش کشید و بوسی رو رویه پیشونیش گذاشت و از اوتاق خارج شد سمته اوتاق خود اش رفت
وقتی وارده اوفتاد شد با هونگ جو مواجه شد که رویه تخت نشسته بود
ات اخم کرد و گفت
ات : از اوتاقم برو بیرون
هونگ جو خندیی کرد و از از رویه تخت بلند شد و سمته ات اومد
هونگ جو : دوباره اومدی
ات : تو هم که هنوز اینجایی
هونگ جو : تو بد بخت هیچ وقت عشق فیلیکس رو نمیبینی
بعد از حرف اش از اوتاق خارج شد ات تو سرش حرفه هونگ جو می پیچید
هونگ جو وقتی از اوتاق خارج میشد با فیلیکس رو به رو شد
فیلیکس : هنوز که گورتو گم نکردی
______________
دیشب هالم خوب نبود برایه همین پارت آپ نکردم ویس هم بیشتر از دو پارت اجازه نمیده که بزارم
پارت 37
شب ساعت 11
فیلیکس وارده سالون شد و نگاهی به ات کرد
فیلیکس: آماده شو بریم
ات : من هیچ جایی نمیرم
ز/ات : من نمی زارم ات رو بزور ببری
فیلیکس: نیازی نمیبینم که با شما سروکله بزنم ات باشو بریم حرف بزنیم
دسته همسرش رو گرفت سمته اوتاق رفتن وارده اوتاق شدن و فیلیکس درو بست روبه رویه ات ایستاد
فیلیکس : ببین منو عصبانیم نکن لی ات باید با من بیای خونه ما
ات : من نمیخو...
فیلیکس : خفشو زود باش برو وسایلتو جم کن و میرم
ات ترسیده بود و چشم هایش پر از اشک شد بودن فیلیکس با صدایه بم اش گفت
فیلیکس : پایین منتظرم
و بعد از حرف اش از اوتاق خارج شد
ات هم ترسیده بود و مجبور به رفتن شد وسایل اش رو جم کرد و اما با حاله گریون
ع/ات : دخترم چرا میری
ات : دیگه مزاحم شما نمیشم
ز/ات : نه دخترم این چه حرفیه هر وقت ازیتت کردن به من بگو
ات دیگه هیچی نگفت و سوار ماشین شد
فینیکس خواب بود تو اغوشه مادر اش
فیلیکس : اون پتو رو روش بکش تا سرما نخوره
ات جواب فیلیکس رو نداد و پتو رو رویه فینیکس کشید
م/ف : خوش اومدی
ات : ممنونم
پ /ف : از طرفه فیلیکس باید معذرت خواهی کنم
ات : نه پدر تقصیره شما نیست که شما معذرت خواهی میکنید
فیلیکس از این حرفه پدر اش شرمنده شد و به پایین خیره شد
ات که فینیکس تو اغوشش خواب بود از رویه مبل بلند شد و سمته اوتاق فینیکس رفت
فینیکس رو رویه تخت اش خیلی آروم گذاشت و پتو رو روش کشید و بوسی رو رویه پیشونیش گذاشت و از اوتاق خارج شد سمته اوتاق خود اش رفت
وقتی وارده اوفتاد شد با هونگ جو مواجه شد که رویه تخت نشسته بود
ات اخم کرد و گفت
ات : از اوتاقم برو بیرون
هونگ جو خندیی کرد و از از رویه تخت بلند شد و سمته ات اومد
هونگ جو : دوباره اومدی
ات : تو هم که هنوز اینجایی
هونگ جو : تو بد بخت هیچ وقت عشق فیلیکس رو نمیبینی
بعد از حرف اش از اوتاق خارج شد ات تو سرش حرفه هونگ جو می پیچید
هونگ جو وقتی از اوتاق خارج میشد با فیلیکس رو به رو شد
فیلیکس : هنوز که گورتو گم نکردی
______________
دیشب هالم خوب نبود برایه همین پارت آپ نکردم ویس هم بیشتر از دو پارت اجازه نمیده که بزارم
۶.۲k
۱۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.