فیک جنون
پارت۲۴::::::::
از ماشین پیاده شدم با حالت تلو تلو خوردنی به سمت قبر جیمین رفتم
روی خاک خیس زانو زدم
دستم رو میون گل های روی قبر کشیدم
بعد دستم رو توی خاک فرو بردم و به اشک هام اجازه ریختن دادم
آروم زمزمه کردم
+دلم برات تنگ شده خیلی زیاد
+چرا تنهام گذاشتی هان
+جیمین تو حق نباید منو رها کنی
بعد روی زمین دراز کشیدم و خاک روی تابوت جیمین که بالا تر از سطح زمین بود رو بقل گرفتم
بعد شروع به فریاد هایی از ته دل کردم
+تو حق ندااااشتیییی
+نباید منو ول میکردی جیمیییین
+حق نداشتی بزاری درد بی تو بودن رو تجربه کنم
+تویه لعنتی خیلی بدی جیمیییین تو حق نداشتیی بری زیر خاک
+جیمیییییییین
+دیگه قرار نیست صداتو بشنوم دیگه نمیتونم به جز عکس صورتتو جای دیگه ای ببینم
+چرااااااا چرا این کارو با من کردییی
بعد بلند گریه کردم
گل ها رو توی دستم مشت کرده بودم و به بارون نم نم اجازه میدادم اشک هام رو پاک کنه
تقریبا یک ساعت بود که روی زمین قبرستون دراز کشیده بودم و با جیمین یک طرفه حرف میزدم
از جام بلند شدم رفتم سمت ماشین
ولی دوباره برگشتم و نگاهی به سمت قبر جیمین کردم
+خداحافظ جیمین ولی ایندفه برای همیشه
بعد سوار ماشین شدم و با گریه های بی وقفه به سمت خونه روندم
سوار آسانسور شدم
در باز شد بی وقفه سمت اتاق یونگی رفتم
از نوری که از زیر در اتاقش بیرون زده بود میشد فهمید بیداره
در رو بدون در زدن باز کردم
یونگی توی اتاق دور خودش راه میرفت و با دیدن من توی اون حالت سنگ کپ کرد
لباس خاب رو با پالتو پوشیده بودم و کل تنم گِل خالص بود چشام پف کرده بود و دماغم قرمز بود
سمتم او مد
-ح..حالت خوبه؟
بدن مکث جلو رفتم و لبام رو روی لب هاش گذاشتم
یونگی بعد چند لحظه که به خودش اومد منو پس زد
-چیکار میکنی
+چرا نزاشتی ببوسمت
-چون نمیخوام وقتی توی این وضعیتی ازت استفاده کنم
بعد صورتشو قاب کردم و در حالی که اشک هام سرازیر میشدن گفتم
+نه ازم استفاده نمیکنی مین یونگی خواهش میکنم تنها چیزی که ازت میخوام همینه امشب با من باش
-ولی...
با کوبیده شدن دوباره لبام روی لبش حرفش نا تموم موند
۳ ساعت بعد
ساعت ۴ صبح بود
روی تخت یونگی برهنه زانو هامو بقل کرده بودم و یونگی که به جز یک تی شرت سفید حریری چیز دیگه ای به تن نداشت چهار زانو پشت من نشسته بود و روی کمرم دست میکشید
-وای خدای من اینا چین؟
با صدای پر بغض گفتم
+اینا قانون های زندگیمن
-اینا با...
+آره با چاقو پشت کمرم نوشته شدن
-کی اینا رو نوشته
+جیمین مجبورش میکردم
+توی وان حموم میشستم و جیمین با چاقو مینوشت و خون کل وان رو میگرفت
-م..من تاحالا ندیده بودمشون
بعد شروع کرد آروم با زمزمه خوندن نوشته های پشت کمرم
-یک به هیچ کس قانون هات رونشون نده دو هیچ وقت به مین یونگی برنگرد سه هیچوقت گریه نکن
بعد تموم شدن حرف هاش گفتم
+حالا تو کل قانون هامو با هم نقض کردی
میتونستم نگاه نگران یونگی رو روی کمرم تشخیص بدم
آروم دستاشو روی شونه هام گذاشت
-من کمکت میکنم
-بهت قول میدم
این مهربونی یونگی که بهم ابراز میشد باعث میشد احساس احیا شدن کنم
قلب من دیگه از بین رفته بود
ولی یونگی برای کمک به من داشت کاری بزرگ تر از ترمیم قلب میکرد
اون قلبش رو به من هدیه میداد
اون خیلی وقته داره سعی میکنه که بهم کمک کنه و هیچکی اینهمه وقت خودش رو برای کسی بی دلیل نمیزاره
یونگی بر خلاف ظاهر و رفتارش خیلی مهربون تر از این حرفا بود اون برای کمک به من حاضر بود کل جونش رو بپردازه
اگر هم قرار نبود پاره های قلب من دوخته بشه پا پیش میگذاشت تا قلب خودش رو به من بده
حالا یونگی دکتر من شده بود پزشکی که قرار بود بیماری جنون رو از افکار و احساسات من پاک کنه
از ماشین پیاده شدم با حالت تلو تلو خوردنی به سمت قبر جیمین رفتم
روی خاک خیس زانو زدم
دستم رو میون گل های روی قبر کشیدم
بعد دستم رو توی خاک فرو بردم و به اشک هام اجازه ریختن دادم
آروم زمزمه کردم
+دلم برات تنگ شده خیلی زیاد
+چرا تنهام گذاشتی هان
+جیمین تو حق نباید منو رها کنی
بعد روی زمین دراز کشیدم و خاک روی تابوت جیمین که بالا تر از سطح زمین بود رو بقل گرفتم
بعد شروع به فریاد هایی از ته دل کردم
+تو حق ندااااشتیییی
+نباید منو ول میکردی جیمیییین
+حق نداشتی بزاری درد بی تو بودن رو تجربه کنم
+تویه لعنتی خیلی بدی جیمیییین تو حق نداشتیی بری زیر خاک
+جیمیییییییین
+دیگه قرار نیست صداتو بشنوم دیگه نمیتونم به جز عکس صورتتو جای دیگه ای ببینم
+چرااااااا چرا این کارو با من کردییی
بعد بلند گریه کردم
گل ها رو توی دستم مشت کرده بودم و به بارون نم نم اجازه میدادم اشک هام رو پاک کنه
تقریبا یک ساعت بود که روی زمین قبرستون دراز کشیده بودم و با جیمین یک طرفه حرف میزدم
از جام بلند شدم رفتم سمت ماشین
ولی دوباره برگشتم و نگاهی به سمت قبر جیمین کردم
+خداحافظ جیمین ولی ایندفه برای همیشه
بعد سوار ماشین شدم و با گریه های بی وقفه به سمت خونه روندم
سوار آسانسور شدم
در باز شد بی وقفه سمت اتاق یونگی رفتم
از نوری که از زیر در اتاقش بیرون زده بود میشد فهمید بیداره
در رو بدون در زدن باز کردم
یونگی توی اتاق دور خودش راه میرفت و با دیدن من توی اون حالت سنگ کپ کرد
لباس خاب رو با پالتو پوشیده بودم و کل تنم گِل خالص بود چشام پف کرده بود و دماغم قرمز بود
سمتم او مد
-ح..حالت خوبه؟
بدن مکث جلو رفتم و لبام رو روی لب هاش گذاشتم
یونگی بعد چند لحظه که به خودش اومد منو پس زد
-چیکار میکنی
+چرا نزاشتی ببوسمت
-چون نمیخوام وقتی توی این وضعیتی ازت استفاده کنم
بعد صورتشو قاب کردم و در حالی که اشک هام سرازیر میشدن گفتم
+نه ازم استفاده نمیکنی مین یونگی خواهش میکنم تنها چیزی که ازت میخوام همینه امشب با من باش
-ولی...
با کوبیده شدن دوباره لبام روی لبش حرفش نا تموم موند
۳ ساعت بعد
ساعت ۴ صبح بود
روی تخت یونگی برهنه زانو هامو بقل کرده بودم و یونگی که به جز یک تی شرت سفید حریری چیز دیگه ای به تن نداشت چهار زانو پشت من نشسته بود و روی کمرم دست میکشید
-وای خدای من اینا چین؟
با صدای پر بغض گفتم
+اینا قانون های زندگیمن
-اینا با...
+آره با چاقو پشت کمرم نوشته شدن
-کی اینا رو نوشته
+جیمین مجبورش میکردم
+توی وان حموم میشستم و جیمین با چاقو مینوشت و خون کل وان رو میگرفت
-م..من تاحالا ندیده بودمشون
بعد شروع کرد آروم با زمزمه خوندن نوشته های پشت کمرم
-یک به هیچ کس قانون هات رونشون نده دو هیچ وقت به مین یونگی برنگرد سه هیچوقت گریه نکن
بعد تموم شدن حرف هاش گفتم
+حالا تو کل قانون هامو با هم نقض کردی
میتونستم نگاه نگران یونگی رو روی کمرم تشخیص بدم
آروم دستاشو روی شونه هام گذاشت
-من کمکت میکنم
-بهت قول میدم
این مهربونی یونگی که بهم ابراز میشد باعث میشد احساس احیا شدن کنم
قلب من دیگه از بین رفته بود
ولی یونگی برای کمک به من داشت کاری بزرگ تر از ترمیم قلب میکرد
اون قلبش رو به من هدیه میداد
اون خیلی وقته داره سعی میکنه که بهم کمک کنه و هیچکی اینهمه وقت خودش رو برای کسی بی دلیل نمیزاره
یونگی بر خلاف ظاهر و رفتارش خیلی مهربون تر از این حرفا بود اون برای کمک به من حاضر بود کل جونش رو بپردازه
اگر هم قرار نبود پاره های قلب من دوخته بشه پا پیش میگذاشت تا قلب خودش رو به من بده
حالا یونگی دکتر من شده بود پزشکی که قرار بود بیماری جنون رو از افکار و احساسات من پاک کنه
۳۶.۵k
۲۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.