(نفرت نا تمام)Part.5
جیمین*ویو
در خیلی صفت بود.
ولی به انتقامی که میتونم بگیرم فکر بودم.
با یه لگد محکم در و باز کردم.
دیدم پسر عموش قصد یه کارایی رو داشت ولی نتونست.
ا/ت رو در اوردم از اونجا بیرون.
داشتیم با ا/ت میرفتیم بیرون که.......
ا/ت*ویو
جیمین من رو از اونجا در اورد.
که داشتیم میرفتیم بیرون..
به پشت نگاه کردم دیدم پسرعموم داره بایه چوب حمله میکنه به جیمین.
منم به جیمین گفتم ولی دیر ب گشت.
من اومدم جلوی جیمین.....
جیمین*ویو
چوب خورد به ا/ت.
ا/ت افتاد روی زمین غش کرد.
من اول پاشدم و به پسر عموی ا/ت یه مشت زدم.
بعدش ا/ت رو بغل کردم و بردمش بیرون.
پدر بزرگ و بابای کل خانواده جمع شدن گفتن چیشده
جیمین:کار پسر عموش هست می خواست چوب رو به زنه به من که ا/ت اومد جلو و خورد به ا/ت
پدر بزرگ: ا/ت:پسر عموش کجاست؟
جیمین:داخل توالت قایم شده راستی پسر عموش می خواست به ا/ت تجاوز کنه وقتی ا/ت بهوش اومد چند دقیقه دیگه میفهمید
پدر بزرگ ا/ت:دیگه داری از حدت میگذری نمیتونم باور کنم ا/ت پاشد میفهمیم
جیمین:من ادعا نمیکنم ولی ادم دروغ گویی نیستم
بعدشم رفت دنبال پسر عموی ا/ت
ا/ت بیدار شد همون لحظه هم پدر بزرگ ا/ت رسید
پدربزرگ ا/ت:دخترم حالت خوبه ببریمت بیمارستان
بابای ا/ت:بابا من میترسم دخترم چیزیش بشه ببریمش بیمارستان
ا/ت:نه نیاز نیست،ولی این و می خوام بگم که من با پسر عموم ازدواج نمیکنم
پدر بزرگ ا/ت:چی
جیمین:بله من بهتون گفتم که ا/ت حالا بگو که می خواست باهات چیکار کنه
ا/ت:اون می خواست بهم تجاوز کنه
بابای ا/ت:چی
عموی ا/ت:دخترم میفهمی داری چی میگی پسرم همچین کاری نمیکنه
ا/ت:اما می خواست بکنه
پدر بزرگ ا/ت:ازدواج و همچی بهم میخوره تنها نوه ی پسریم همچین ادمی در اومد،اون و به یکی از دخترای شریکای پولدارم میدم که به اندازه ما پولدار باشه
جیمین:من دیگه میرم
پدر بزرگ ا/ت:پسرم فردا بیا شرکت
جیمین:چشم(با تمام نفرتی که داشت از بابای ا/ت و پدر بزرگ ا/ت)
پایان
در خیلی صفت بود.
ولی به انتقامی که میتونم بگیرم فکر بودم.
با یه لگد محکم در و باز کردم.
دیدم پسر عموش قصد یه کارایی رو داشت ولی نتونست.
ا/ت رو در اوردم از اونجا بیرون.
داشتیم با ا/ت میرفتیم بیرون که.......
ا/ت*ویو
جیمین من رو از اونجا در اورد.
که داشتیم میرفتیم بیرون..
به پشت نگاه کردم دیدم پسرعموم داره بایه چوب حمله میکنه به جیمین.
منم به جیمین گفتم ولی دیر ب گشت.
من اومدم جلوی جیمین.....
جیمین*ویو
چوب خورد به ا/ت.
ا/ت افتاد روی زمین غش کرد.
من اول پاشدم و به پسر عموی ا/ت یه مشت زدم.
بعدش ا/ت رو بغل کردم و بردمش بیرون.
پدر بزرگ و بابای کل خانواده جمع شدن گفتن چیشده
جیمین:کار پسر عموش هست می خواست چوب رو به زنه به من که ا/ت اومد جلو و خورد به ا/ت
پدر بزرگ: ا/ت:پسر عموش کجاست؟
جیمین:داخل توالت قایم شده راستی پسر عموش می خواست به ا/ت تجاوز کنه وقتی ا/ت بهوش اومد چند دقیقه دیگه میفهمید
پدر بزرگ ا/ت:دیگه داری از حدت میگذری نمیتونم باور کنم ا/ت پاشد میفهمیم
جیمین:من ادعا نمیکنم ولی ادم دروغ گویی نیستم
بعدشم رفت دنبال پسر عموی ا/ت
ا/ت بیدار شد همون لحظه هم پدر بزرگ ا/ت رسید
پدربزرگ ا/ت:دخترم حالت خوبه ببریمت بیمارستان
بابای ا/ت:بابا من میترسم دخترم چیزیش بشه ببریمش بیمارستان
ا/ت:نه نیاز نیست،ولی این و می خوام بگم که من با پسر عموم ازدواج نمیکنم
پدر بزرگ ا/ت:چی
جیمین:بله من بهتون گفتم که ا/ت حالا بگو که می خواست باهات چیکار کنه
ا/ت:اون می خواست بهم تجاوز کنه
بابای ا/ت:چی
عموی ا/ت:دخترم میفهمی داری چی میگی پسرم همچین کاری نمیکنه
ا/ت:اما می خواست بکنه
پدر بزرگ ا/ت:ازدواج و همچی بهم میخوره تنها نوه ی پسریم همچین ادمی در اومد،اون و به یکی از دخترای شریکای پولدارم میدم که به اندازه ما پولدار باشه
جیمین:من دیگه میرم
پدر بزرگ ا/ت:پسرم فردا بیا شرکت
جیمین:چشم(با تمام نفرتی که داشت از بابای ا/ت و پدر بزرگ ا/ت)
پایان
۱۳.۸k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.