پارت 65
سناریو: جادوی شکوه«بشینین بخونین جا گذاشته بودمش»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یومه:ا.. امکان نداره..
رئیس:حالا ک داره....
یومه:ریوشی... خیانت... واقعا که...
ریوشی:ممنون^^
همه:اومدن*
دازای:ریوشی.... خیانت کار
چویا:تمه لعنتی..
اکو:هویج بیخود... میدونستم...
ریکو:......
ریوشی:عههه... بهم برخورد...
همه:خیانت کار عوضی...
ریوشی:پا شدن*
واقعا؟
خنده*
واقعا مختون خرابه...
خنده*
دازای:ازت انتظار نداشتم ریوشی..
چویا:باور کن بیای خونه تیکه تیکه ات میکنم....
اکو:خودم میکشمش....
راشومون*
حمله*
ریوشی:عه....واقعا آخر زندگیمه؟
شکار*
شکوندن راشومون... بیهوش کردن اکو*
کسی دیگه ای نمیخواد بیاد؟
یومه:هوی ریوشی... چرا این کارا رو کردی؟
ریوشی:ب خودم مربوطه...
حالا هم راتونو بکشید برید مافیا...
یومه:تچ.... بعدا میایم سراغت....
ریوشی:باشه ^^ بای بای^^
شرح:ساعت 11:00..مافیا
تحویل دادن جاسوسا*
دازای:ریوشی واقعا...
چویا:تچ... تمه عوضی...
اکو:لعنتی... نمیتونم از پسش بر بیام... وگرنه در جا میکشتمش..
یومه:حرفاتون رو بزارید برای بعد....
ادامه دارد....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یومه:ا.. امکان نداره..
رئیس:حالا ک داره....
یومه:ریوشی... خیانت... واقعا که...
ریوشی:ممنون^^
همه:اومدن*
دازای:ریوشی.... خیانت کار
چویا:تمه لعنتی..
اکو:هویج بیخود... میدونستم...
ریکو:......
ریوشی:عههه... بهم برخورد...
همه:خیانت کار عوضی...
ریوشی:پا شدن*
واقعا؟
خنده*
واقعا مختون خرابه...
خنده*
دازای:ازت انتظار نداشتم ریوشی..
چویا:باور کن بیای خونه تیکه تیکه ات میکنم....
اکو:خودم میکشمش....
راشومون*
حمله*
ریوشی:عه....واقعا آخر زندگیمه؟
شکار*
شکوندن راشومون... بیهوش کردن اکو*
کسی دیگه ای نمیخواد بیاد؟
یومه:هوی ریوشی... چرا این کارا رو کردی؟
ریوشی:ب خودم مربوطه...
حالا هم راتونو بکشید برید مافیا...
یومه:تچ.... بعدا میایم سراغت....
ریوشی:باشه ^^ بای بای^^
شرح:ساعت 11:00..مافیا
تحویل دادن جاسوسا*
دازای:ریوشی واقعا...
چویا:تچ... تمه عوضی...
اکو:لعنتی... نمیتونم از پسش بر بیام... وگرنه در جا میکشتمش..
یومه:حرفاتون رو بزارید برای بعد....
ادامه دارد....
۹۵۷
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.