name:i will see u...
part:3
*فلش بک*
اخرین کلاسشون هنر بود . سمت کلاس هنر رفت و کیفش رو کنار دوستش جیهوپ انداخت و با خنده کنارش نشست.جیهوپ: طرحی که دیروز داد رو کامل کردی؟
ا.ت خندش محو شد: شوخی نکن...دیشب وقت نکردم گوشیم رو چک کنم....طرح فرستاد؟
جیهوپ: ننوشتی؟؟؟باید سایه میزدی
ا.ت لبخند بدبختانه ای زد: عالیه
جیهوپ: دستم سریع نیست ولی اون پسره رو میبینی؟
ا.ت نگاهی به اون پسره ی ته کلاس که داشت با هدفونش اهنگ گوش میداد و به بیرون خیره شده بود کرد و سرش رو به سرعت تکون داد.
ا.ت: عا...اره
جیهوپ: اون بلده و خیلیییی سریع میتونه بکشه
ا.ت: ولش کن مهم نیست...موقعی اومد میکشم
جیهوپ: نمره منفی داره
ا.ت با شنیدن نمره منفی از جاش بلند شد و با یه برگه سفید سمت تهیونگ رفت.
اروم به شونه تهیونگ ضربه زد و با خجالت نگاش کرد.
تهیونگ با تعجب نگاهی به ا.ت کرد و اروم هدفونش رو دراورد: بله؟
ا.ت: ببخشید...من ... دیشب پیام معلم رو ندیدم...میتونی...برام سایه رو بزنی؟
تهیونگ با تعجب نگاهی به برگه سفید توی دست ا.ت کرد و با لبخند سرش رو تکون داد.
ا.ت لبخندی زد و دفترش رو دست تهیونگ داد
تهیونگ اروم شروع کرد به کشید طرح تا سایه اش رو بکشه. بعد از هفته ها رویا داشتن یه اتفاق بالاخره اون اتفاق افتاده بود پس از فرصت استفاد کرد و با یه لبخند گفت:ولی باید مهمونم کنی و یه سوپ کیمچی بهم بدی
ا.ت لبخندی زد و سرش رو تکون داد: حتما
«عصر»
تهیونگ شروع کرد به خوردن سوپ کیمچی و با حس طعم لذیذ سوپ کیمچی اخمی کرد و سرش رو تکون داد: عالیه
بخار سوپ کیمچی صورتت رو میسوزوند و از اون طرف هم برف هایی که از اسمون میبارید صورت رو...
جیهوپ سری تکون داد و گفت: من بهش گفتم ازت کمک بگیره ... ازم تشکر کن وگرنه الان سوپ کیمچی نمیخوردی...
تهیونگ سوپ و قورت داد و با تعجب پررویی جیهوپ گفت: من نخورده نیستم که...
جیهوپ: رفتارت اینو نشون نمیده
تهیونگ گوشه لبش بالا رفت و زیر لب گفت: مرتیکه
ا.ت وسط حرفشون پرید و سریع گفت: هییی...دعوا نکنید...بخورید غذاتونو
تهیونگ: اشتهام کور شد...دفعه بعد رامیون بخر
جیهوپ: یا...پررو نشو
تهیونگ : تو کی؟
جیهوپ: چرا طوری حرف میزنی انگار دوست پسرشی
تهیونگ: خب هستم
گیهوپ: برو گمشو...چه گوهی خوردی...از کی تا حالا؟
تهیونگ: از اینده
تهیونگ بدون هیچ حرفی لبخندی به ا.ت زد و از اونجا بیرون رفت.
ا.ت که گونه هاش قرمز شده بود خودشو با لبخندی از نشانه ذوق روی جیهوپ انداخت.
جیهوپ با تعجب ا.ت رو هل داد: ذوق میکنییی؟؟؟مرتیکه هول
ا.ت : واییی....کراش زدمم
جیهوپ یه ابروش بالا انداخت و سری از تاسف تکون داد : خدایا خودت بهم رحم کن
.
.
.
*فلش بک*
اخرین کلاسشون هنر بود . سمت کلاس هنر رفت و کیفش رو کنار دوستش جیهوپ انداخت و با خنده کنارش نشست.جیهوپ: طرحی که دیروز داد رو کامل کردی؟
ا.ت خندش محو شد: شوخی نکن...دیشب وقت نکردم گوشیم رو چک کنم....طرح فرستاد؟
جیهوپ: ننوشتی؟؟؟باید سایه میزدی
ا.ت لبخند بدبختانه ای زد: عالیه
جیهوپ: دستم سریع نیست ولی اون پسره رو میبینی؟
ا.ت نگاهی به اون پسره ی ته کلاس که داشت با هدفونش اهنگ گوش میداد و به بیرون خیره شده بود کرد و سرش رو به سرعت تکون داد.
ا.ت: عا...اره
جیهوپ: اون بلده و خیلیییی سریع میتونه بکشه
ا.ت: ولش کن مهم نیست...موقعی اومد میکشم
جیهوپ: نمره منفی داره
ا.ت با شنیدن نمره منفی از جاش بلند شد و با یه برگه سفید سمت تهیونگ رفت.
اروم به شونه تهیونگ ضربه زد و با خجالت نگاش کرد.
تهیونگ با تعجب نگاهی به ا.ت کرد و اروم هدفونش رو دراورد: بله؟
ا.ت: ببخشید...من ... دیشب پیام معلم رو ندیدم...میتونی...برام سایه رو بزنی؟
تهیونگ با تعجب نگاهی به برگه سفید توی دست ا.ت کرد و با لبخند سرش رو تکون داد.
ا.ت لبخندی زد و دفترش رو دست تهیونگ داد
تهیونگ اروم شروع کرد به کشید طرح تا سایه اش رو بکشه. بعد از هفته ها رویا داشتن یه اتفاق بالاخره اون اتفاق افتاده بود پس از فرصت استفاد کرد و با یه لبخند گفت:ولی باید مهمونم کنی و یه سوپ کیمچی بهم بدی
ا.ت لبخندی زد و سرش رو تکون داد: حتما
«عصر»
تهیونگ شروع کرد به خوردن سوپ کیمچی و با حس طعم لذیذ سوپ کیمچی اخمی کرد و سرش رو تکون داد: عالیه
بخار سوپ کیمچی صورتت رو میسوزوند و از اون طرف هم برف هایی که از اسمون میبارید صورت رو...
جیهوپ سری تکون داد و گفت: من بهش گفتم ازت کمک بگیره ... ازم تشکر کن وگرنه الان سوپ کیمچی نمیخوردی...
تهیونگ سوپ و قورت داد و با تعجب پررویی جیهوپ گفت: من نخورده نیستم که...
جیهوپ: رفتارت اینو نشون نمیده
تهیونگ گوشه لبش بالا رفت و زیر لب گفت: مرتیکه
ا.ت وسط حرفشون پرید و سریع گفت: هییی...دعوا نکنید...بخورید غذاتونو
تهیونگ: اشتهام کور شد...دفعه بعد رامیون بخر
جیهوپ: یا...پررو نشو
تهیونگ : تو کی؟
جیهوپ: چرا طوری حرف میزنی انگار دوست پسرشی
تهیونگ: خب هستم
گیهوپ: برو گمشو...چه گوهی خوردی...از کی تا حالا؟
تهیونگ: از اینده
تهیونگ بدون هیچ حرفی لبخندی به ا.ت زد و از اونجا بیرون رفت.
ا.ت که گونه هاش قرمز شده بود خودشو با لبخندی از نشانه ذوق روی جیهوپ انداخت.
جیهوپ با تعجب ا.ت رو هل داد: ذوق میکنییی؟؟؟مرتیکه هول
ا.ت : واییی....کراش زدمم
جیهوپ یه ابروش بالا انداخت و سری از تاسف تکون داد : خدایا خودت بهم رحم کن
.
.
.
۱۰.۷k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.