دختره ما فیایی 🖤⛓ پارت ۵
ویو جون هوانگ
وقتی وارد سازمان شدم نگاه های سنگین رو روی خودم احساس می کردم
رفتم سمت رئیس سازمان آقای او معلومه خیلی عصبی ولی خب اون از خونسرد بودن من بیشتر از همه چیز عصبی میشه همیشه
وقتی بهش رسیدم گفتم
گفتم:خب دوباره چی شده
با عصبانیت گفت: خفه شو جون هوانگ خفه شو😡
گفتم:هه معلومه یه نفر زیاد داغت کرده
بعد از گفتن حرفم به سمت یوکی اشاره کردم
گفت:مگه نگفتم خفه شو😡
اومدم حرف بزنم که با سیلی که خودم حرفم تو دهنم موند
با نفرت نگاش میکردم که
گفت:جون هوانگ از اونجایی که عضو فعال شرکت بودی کارت ندارم چون در اون صورت مقصر خودم هستم
ولی لی جون هوانگ تو از این ساعت اخراجی و دیگه بین تو و این سازمان چیزی نیست همین،اسلحت وکارت شناسایی تحویل بده و برو تو هیچ وقت اینجا نبودی
ویو جون هوانگ
من که میدونم این آتیشا از گور یوکی بلند میشه یعنی زحمت ۵ سال کار بی وقفه اینه این آخرشه
گفتم: مدرکی هم داری که من بودم
گفت:هه تو آخرین نفری بودی که وارت اون اتاق شده
گفتم:هه همین با این مدرک محکم من محکوم میکنی ها
گفتم:بهم یک هفته وقت بده تا بهت ثابت کنم کار من نبوده
داد زد و گفت:برو بیرون😡
اسلحم رو بیرون اوردم،دیدم همه اسلحشون رو بیرون اوردن
و آقای او رفت پشت یکی از محافظا
خنده بلندی کردم
گفتم:یعنی انقدر ازم می ترسین ها هه
اسلحم رو از اول به قصد تحویل دادنش به سازمان در اوردم
اسلحم رو انداختم روی زمین و به طرف در خروجی سازمان حرکت کردم و
گفتم:آقای او اگه یک روز منو در برابر خودت دیدی این روز رو که منو مثل آشغال دور انداختی رو به یاد بیار ولی اون موقع هیچ راه پشیمونی و برگشتی وجود نداره راستی...منتظر شکوفایی و تولد دوباره من باش
ادامه دارد.....
وقتی وارد سازمان شدم نگاه های سنگین رو روی خودم احساس می کردم
رفتم سمت رئیس سازمان آقای او معلومه خیلی عصبی ولی خب اون از خونسرد بودن من بیشتر از همه چیز عصبی میشه همیشه
وقتی بهش رسیدم گفتم
گفتم:خب دوباره چی شده
با عصبانیت گفت: خفه شو جون هوانگ خفه شو😡
گفتم:هه معلومه یه نفر زیاد داغت کرده
بعد از گفتن حرفم به سمت یوکی اشاره کردم
گفت:مگه نگفتم خفه شو😡
اومدم حرف بزنم که با سیلی که خودم حرفم تو دهنم موند
با نفرت نگاش میکردم که
گفت:جون هوانگ از اونجایی که عضو فعال شرکت بودی کارت ندارم چون در اون صورت مقصر خودم هستم
ولی لی جون هوانگ تو از این ساعت اخراجی و دیگه بین تو و این سازمان چیزی نیست همین،اسلحت وکارت شناسایی تحویل بده و برو تو هیچ وقت اینجا نبودی
ویو جون هوانگ
من که میدونم این آتیشا از گور یوکی بلند میشه یعنی زحمت ۵ سال کار بی وقفه اینه این آخرشه
گفتم: مدرکی هم داری که من بودم
گفت:هه تو آخرین نفری بودی که وارت اون اتاق شده
گفتم:هه همین با این مدرک محکم من محکوم میکنی ها
گفتم:بهم یک هفته وقت بده تا بهت ثابت کنم کار من نبوده
داد زد و گفت:برو بیرون😡
اسلحم رو بیرون اوردم،دیدم همه اسلحشون رو بیرون اوردن
و آقای او رفت پشت یکی از محافظا
خنده بلندی کردم
گفتم:یعنی انقدر ازم می ترسین ها هه
اسلحم رو از اول به قصد تحویل دادنش به سازمان در اوردم
اسلحم رو انداختم روی زمین و به طرف در خروجی سازمان حرکت کردم و
گفتم:آقای او اگه یک روز منو در برابر خودت دیدی این روز رو که منو مثل آشغال دور انداختی رو به یاد بیار ولی اون موقع هیچ راه پشیمونی و برگشتی وجود نداره راستی...منتظر شکوفایی و تولد دوباره من باش
ادامه دارد.....
۲.۶k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.