تک پارتی (وقتی میبینه خودزنی میکنی)
#چان
#استری_کیدز
روی تخت نشسته بودی و با تیغ تیزی که همیشه در آستین داشتی...خط و خش های ریز و دردناک و سوزناکی روی دستت میزاشتی....
چند وقتی شده بود و اینکارو میکردی...دست خودت نبود و از این کار لذت میبردی...فقط میخواستی تمام حرص و عصبانیت و ناراحتیات رو روی خودت به شیوه ی دردناکی پیاده کنی...
همینطور توی افکار تاریکت بودی که تیغ به شدت روی دستت کشیده شد و زخم عظیم و خونی به وجود آورد
+ ای...
توجه زیادی بهش نکردی و با چشمای بی حست به زخم خیره بودی که با صدای باز شدن در تعجب کردی و سریع تیغ رو پشتت گرفتی و استینت رو تا پایین کشیدی...
از روی تخت بلند شدی
+ اوه...چ..چان
چان نگاهی مشکوک از سر تا پات رو انداخت...
_ خوبی ا.ت؟
آروم و با استرس لبخندی زدی و سرت رو تکون دادی
+ آره...خوبم...
چان یک قدم بهت نزدیک شد که تو هم یک قدم به عقب رفتی...همچنان مشکوک بهت خیره بود...
_ چی پشتت قایم کردی ؟
با لحن آروم و جدیی پرسید اما تو همچنان در حالی که از ترس بزاق دهنت رو قورت میدادی...لبخند بر لب داشتی
+ چ..چیزی نیست...
از اینکه دوست پسرت...تنها حامیت بفهمه همچین کاری داشتی با خودت میکردی...بدجوری ترس و هراس داشتی...
_ اگر چیزی نیست دستت رو بالا بیار....
همچنان لبخندی پر استرس بر لب هات حاکم بود
+ چ..چیزی نیست چان...ب..باور کن....
چان چند قدم بهت نزدیک تر شد که با دیدن دو قطره ای مایع قرمزی که به سمت زمین ریخت....شوکه شد....
نگاهت رو به سمت جایی که چان با ترس و شوک نگاه میکرد دادی و متوجه شدی از دستت خونریزی کرده بود....
_ ا....ا...ا.ت...
کمی ترسیدی و میخواستی چند قدم عقب تر بری که چان به سمتت اومد و محکم دستت رو گرفت که باعث شد تیغ کوچیکی که توی دستت بود از دستت سر بخوره و جلوی پای چان بیوفته...
چان چشمای قرمز شده ای که حالا پر از اشک شده بود و بهت داد
+ چ...چان....
دستت رو سفت گرفته بود و نگاهت میکرد که دیگه نتونست تحمل کنه و اشکاش شروع به سرازیر شدن کرد و محکم تورو توی آغوش گرفت......
همینطور که توی بغلش مخفی شده بودی میتونستی لرزش بدنش رو در حالی که گریه میکرد رو بفهمی...
دستت رو به سمت موهاش بردی و آروم نوازشش کردی
+عشقم....م..من..
_ شیشش...هیچی نگو
تورو محکم توی بغلش داشت و گریه میکرد....باورش سخت بود که تو...تویی که همه چیزش بودی....همچین کاری با خودت میکردی....
_ چ..چرا؟...چرا با خودت اینکارو کردی ؟
چیزی برای گفتن نداشتی...چطور میتونستی تمام اون باری رو که به تنهایی حمل میکردی رو حالا روی دوش اونم بزاری؟...پس...سکوت کردی که چان تورو محکم تر از قبل توی سینش فشرد..
_ قول میدم.....قول میدم هرگز دیگه نزارم حسی بهت دست بده که بخوای دوباره هم....همچین کاری کنی....
همینطور که اشک میریخت تورو کمی از خودش فاصله داد و بوسه ای به پیشونیت زد
_ قول میدم
#استری_کیدز
روی تخت نشسته بودی و با تیغ تیزی که همیشه در آستین داشتی...خط و خش های ریز و دردناک و سوزناکی روی دستت میزاشتی....
چند وقتی شده بود و اینکارو میکردی...دست خودت نبود و از این کار لذت میبردی...فقط میخواستی تمام حرص و عصبانیت و ناراحتیات رو روی خودت به شیوه ی دردناکی پیاده کنی...
همینطور توی افکار تاریکت بودی که تیغ به شدت روی دستت کشیده شد و زخم عظیم و خونی به وجود آورد
+ ای...
توجه زیادی بهش نکردی و با چشمای بی حست به زخم خیره بودی که با صدای باز شدن در تعجب کردی و سریع تیغ رو پشتت گرفتی و استینت رو تا پایین کشیدی...
از روی تخت بلند شدی
+ اوه...چ..چان
چان نگاهی مشکوک از سر تا پات رو انداخت...
_ خوبی ا.ت؟
آروم و با استرس لبخندی زدی و سرت رو تکون دادی
+ آره...خوبم...
چان یک قدم بهت نزدیک شد که تو هم یک قدم به عقب رفتی...همچنان مشکوک بهت خیره بود...
_ چی پشتت قایم کردی ؟
با لحن آروم و جدیی پرسید اما تو همچنان در حالی که از ترس بزاق دهنت رو قورت میدادی...لبخند بر لب داشتی
+ چ..چیزی نیست...
از اینکه دوست پسرت...تنها حامیت بفهمه همچین کاری داشتی با خودت میکردی...بدجوری ترس و هراس داشتی...
_ اگر چیزی نیست دستت رو بالا بیار....
همچنان لبخندی پر استرس بر لب هات حاکم بود
+ چ..چیزی نیست چان...ب..باور کن....
چان چند قدم بهت نزدیک تر شد که با دیدن دو قطره ای مایع قرمزی که به سمت زمین ریخت....شوکه شد....
نگاهت رو به سمت جایی که چان با ترس و شوک نگاه میکرد دادی و متوجه شدی از دستت خونریزی کرده بود....
_ ا....ا...ا.ت...
کمی ترسیدی و میخواستی چند قدم عقب تر بری که چان به سمتت اومد و محکم دستت رو گرفت که باعث شد تیغ کوچیکی که توی دستت بود از دستت سر بخوره و جلوی پای چان بیوفته...
چان چشمای قرمز شده ای که حالا پر از اشک شده بود و بهت داد
+ چ...چان....
دستت رو سفت گرفته بود و نگاهت میکرد که دیگه نتونست تحمل کنه و اشکاش شروع به سرازیر شدن کرد و محکم تورو توی آغوش گرفت......
همینطور که توی بغلش مخفی شده بودی میتونستی لرزش بدنش رو در حالی که گریه میکرد رو بفهمی...
دستت رو به سمت موهاش بردی و آروم نوازشش کردی
+عشقم....م..من..
_ شیشش...هیچی نگو
تورو محکم توی بغلش داشت و گریه میکرد....باورش سخت بود که تو...تویی که همه چیزش بودی....همچین کاری با خودت میکردی....
_ چ..چرا؟...چرا با خودت اینکارو کردی ؟
چیزی برای گفتن نداشتی...چطور میتونستی تمام اون باری رو که به تنهایی حمل میکردی رو حالا روی دوش اونم بزاری؟...پس...سکوت کردی که چان تورو محکم تر از قبل توی سینش فشرد..
_ قول میدم.....قول میدم هرگز دیگه نزارم حسی بهت دست بده که بخوای دوباره هم....همچین کاری کنی....
همینطور که اشک میریخت تورو کمی از خودش فاصله داد و بوسه ای به پیشونیت زد
_ قول میدم
۳۹.۴k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.