تبدیل نفرت به عشق
پارت 11
از تهیونگ یه هفته اس خبری نیست میترسم اتفاقی افتاده باشه براش امروز دیگه تصمیم گرفتم برم خونش آدرس رو از بچه ها پرسیدم و رفتم خونش در زدم اومد و در رو باز کرد ا/ت: تهیونگ نمیدونی چقدر نگرانت بودم نزدیک دو هفته اس غیبت زده تهیونگ: متاسفم اما باید یه چیزی بهت بگم بیا داخل
رفتم داخل و نشستم تهیونگ: ببین پدرم گفته باید ازدواج کنم منم درگیر بودم با پدرم بخاطر همینه که نیومدم خواهش میکنم منو ببخش ا/ت : مشکلی نیست تهیونگ: میشه امشب رو اینجا بمونی ا/ت: اره حتما
بعد از کلی خوشگذرونی با تهیونگ شب رفتیم که بخوابیم تهیونگ: میتونم یه درخواستی ازت بکنم ا/ت: اوم حتما تهیونگ: میشه مال من شی ا/ت: اما منکه الان مال توعم تهیونگ: نه میدونی از نظر ا/ت: خودم حرفتو فهمیدم میدونی اره تهیونگ: واقعا (خب بقیش با خودتون بنده نمینویسممم😂😂)
فلش به روز بعد
صبح که از خواب پاشدم دلم درد میکرد رفتم پایین یه مسکن گیر آوردم تا دردم بهتر شه تهیونگ خونه نبود پس پاشدم رفتم مدرسه
رفتم داخل جین: سلام برو یه دقه تهیونگ رو صدا کن ا/ت: اوکی
اما وقتی رفتم صحنه ای دیدم که دلم رو شکست اره اون تهیونگ بود که داشت دختره رو میبوسید منو بگو فک میکردم میخواد با من ازدواج کنه من خیلی بدبختم سریع بدون اینکه کسی متوجه بشه رفتم وسایلم رو برداشتم و زدم بیرون یه بلیط واسه خودم گرفتم و رفتم بوسان پیش خانوادم
فلش به 3 سال بعد
من بعد از یه ماه فهمیدم که باردارم اونم از تهیونگ این بچه رو خودم بزرگ کردم و الان مدیر یه شرکت بزرگ توی سئول ام الان بچم 2 سالشه و اسمش میونگ شینه بعد از اون نه تهیونگ رو دیدم نه بقیه اعضا رو فقط با سوهو و یونجی ارتباط داشتم اونم کم
رفتم شرکت منشیم کای که یه جورایی صمیمی ترین دوستمه اون تو فراموش کردن تهیونگ بهم کمک کرد و همینطور توی بزرگ کردن این بچه من خیلی بهش مدیونم
کای: هلو مادام ا/ت: های مستر کای چخبرا از اوضاع شرکت کای: به یه مدل خوب نیاز دادیم من یک نفر رو انتخاب کردم که از نظرم خیلی مناسب بود امروز ناهار باهاشون رستوران.... قرار دارید ا/ت: مرسی کای پس لطفا یک ساعت قبل قرار بهم بگو تا آماده شم کای: حله
بعد از کلی کار حوصله سر بر رفتن تا آماده بشم برای ناهار امیدوارم مدل خوبی باشه
کای: خب آماده ای ا/ت: اره بریم
از تهیونگ یه هفته اس خبری نیست میترسم اتفاقی افتاده باشه براش امروز دیگه تصمیم گرفتم برم خونش آدرس رو از بچه ها پرسیدم و رفتم خونش در زدم اومد و در رو باز کرد ا/ت: تهیونگ نمیدونی چقدر نگرانت بودم نزدیک دو هفته اس غیبت زده تهیونگ: متاسفم اما باید یه چیزی بهت بگم بیا داخل
رفتم داخل و نشستم تهیونگ: ببین پدرم گفته باید ازدواج کنم منم درگیر بودم با پدرم بخاطر همینه که نیومدم خواهش میکنم منو ببخش ا/ت : مشکلی نیست تهیونگ: میشه امشب رو اینجا بمونی ا/ت: اره حتما
بعد از کلی خوشگذرونی با تهیونگ شب رفتیم که بخوابیم تهیونگ: میتونم یه درخواستی ازت بکنم ا/ت: اوم حتما تهیونگ: میشه مال من شی ا/ت: اما منکه الان مال توعم تهیونگ: نه میدونی از نظر ا/ت: خودم حرفتو فهمیدم میدونی اره تهیونگ: واقعا (خب بقیش با خودتون بنده نمینویسممم😂😂)
فلش به روز بعد
صبح که از خواب پاشدم دلم درد میکرد رفتم پایین یه مسکن گیر آوردم تا دردم بهتر شه تهیونگ خونه نبود پس پاشدم رفتم مدرسه
رفتم داخل جین: سلام برو یه دقه تهیونگ رو صدا کن ا/ت: اوکی
اما وقتی رفتم صحنه ای دیدم که دلم رو شکست اره اون تهیونگ بود که داشت دختره رو میبوسید منو بگو فک میکردم میخواد با من ازدواج کنه من خیلی بدبختم سریع بدون اینکه کسی متوجه بشه رفتم وسایلم رو برداشتم و زدم بیرون یه بلیط واسه خودم گرفتم و رفتم بوسان پیش خانوادم
فلش به 3 سال بعد
من بعد از یه ماه فهمیدم که باردارم اونم از تهیونگ این بچه رو خودم بزرگ کردم و الان مدیر یه شرکت بزرگ توی سئول ام الان بچم 2 سالشه و اسمش میونگ شینه بعد از اون نه تهیونگ رو دیدم نه بقیه اعضا رو فقط با سوهو و یونجی ارتباط داشتم اونم کم
رفتم شرکت منشیم کای که یه جورایی صمیمی ترین دوستمه اون تو فراموش کردن تهیونگ بهم کمک کرد و همینطور توی بزرگ کردن این بچه من خیلی بهش مدیونم
کای: هلو مادام ا/ت: های مستر کای چخبرا از اوضاع شرکت کای: به یه مدل خوب نیاز دادیم من یک نفر رو انتخاب کردم که از نظرم خیلی مناسب بود امروز ناهار باهاشون رستوران.... قرار دارید ا/ت: مرسی کای پس لطفا یک ساعت قبل قرار بهم بگو تا آماده شم کای: حله
بعد از کلی کار حوصله سر بر رفتن تا آماده بشم برای ناهار امیدوارم مدل خوبی باشه
کای: خب آماده ای ا/ت: اره بریم
۵.۲k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.