p12
از زبان ا.ت
ترسناک داشت نگام میکرد ک یدفه بهم حمله کرد
ا.ت : ک..کوک
کوک : جسد بانی کوچولوت مال منه
اب دهنمو قورت دادم و یه تیکه شیشه رو زمین رو برد و یه چشمم رو نشونه گرف و....
(صدای جیغ درد ا.ت هوا رف🥹💔)
از زبان تهیونگ
رفته بودم کافه یکم استراحت کنم که یدفه صدا جیغ شنیدم...شبیه صدای ا.ت بود...احتمالا با خرگوشش در افتاده الان میمیره...من چی دارم میگم باید برم نجاتش بدم الان میمیرهههههه
رفتم اداره پلیس چندتا از پلیسارو با خودم بردم
از زبان ا.ت
چشمم رو کامل از جا در اورد و بهم میخندید...که یدفه خندش ب گریه عوض شد
ا.ت : ب..بیبی..بانی
کوک : م..من...
از زبان کوک
ا.ت بغلم کرد
ا.ت : ا..اشکال نداره بیبی بانی..ک..کار تو نبود
کوک : ا.ت..من،با دستای خودم..
ا.ت : گفتم اشکال نداره..کار تو نبود..
تهیونگ : ا.ت...چشمت...
ا.ت : تهیونگااا
از زبان تهیونگ
تفنگمو رو ماسک کوک نشونه گرفتم شلیک کردم
ا.ت : تهیونگ نهههه
نصف ماسک رو صورت کوک موند..لعنتی..میخواستم دوباره شلیک کنم که...
ا.ت : تهیونگاااا
تهیونگ :.....
ا.ت : خواهش میکنم نزن
تهیونگ : چقد بت بگم خطرناکه...چقد باید بت بگم کوک دیگه نیس کوک یه قاتله...بهت گفتم میکشتت
ا.ت : تازه قبل اینکه اینطور شه داشت بام حرف میزد میفهمی...کوک هم احساسات داره هنوز داره میبینه و میشنوه..فقد یه روح دیگ داره کنترلش میکنه
تهیونگ : چقد بهت بگم تو کارمون دخالت نکن
ا.ت : دخالت نکنم تا الان میکشتینش
کوک دیدم میخواست از پنجره فرار کنه ب پاش تیر زدم( تهیونگو بگیرم بزنم صدا گوه بده 🗿)
تهیونگ : کوک مرتکب هزاران جرم قتل شده بعد بگم نه نکشینش دوستمه
ا.ت : تو خودت میدونی چی بهم میگه، میگه حتی تهیونگ بهم میگه قاتل..تو قلب دوست چند سالتو شکوندی..کم برداشت که خودت کم نیاری..مثل داداش کوچیکت بود ولی تو هیچ کاری واسش انجام ندادی و بیشتر داری رو قلبش پا میزاری و خوردش میکنی
میخواستم حرفی بزنم ک کوک همه پلیسارو کشت و داشت میومد سمتم..تفنگمو گرفتم سمتش ولی ازم کشید و پرتش کرد که یدفه.....
ترسناک داشت نگام میکرد ک یدفه بهم حمله کرد
ا.ت : ک..کوک
کوک : جسد بانی کوچولوت مال منه
اب دهنمو قورت دادم و یه تیکه شیشه رو زمین رو برد و یه چشمم رو نشونه گرف و....
(صدای جیغ درد ا.ت هوا رف🥹💔)
از زبان تهیونگ
رفته بودم کافه یکم استراحت کنم که یدفه صدا جیغ شنیدم...شبیه صدای ا.ت بود...احتمالا با خرگوشش در افتاده الان میمیره...من چی دارم میگم باید برم نجاتش بدم الان میمیرهههههه
رفتم اداره پلیس چندتا از پلیسارو با خودم بردم
از زبان ا.ت
چشمم رو کامل از جا در اورد و بهم میخندید...که یدفه خندش ب گریه عوض شد
ا.ت : ب..بیبی..بانی
کوک : م..من...
از زبان کوک
ا.ت بغلم کرد
ا.ت : ا..اشکال نداره بیبی بانی..ک..کار تو نبود
کوک : ا.ت..من،با دستای خودم..
ا.ت : گفتم اشکال نداره..کار تو نبود..
تهیونگ : ا.ت...چشمت...
ا.ت : تهیونگااا
از زبان تهیونگ
تفنگمو رو ماسک کوک نشونه گرفتم شلیک کردم
ا.ت : تهیونگ نهههه
نصف ماسک رو صورت کوک موند..لعنتی..میخواستم دوباره شلیک کنم که...
ا.ت : تهیونگاااا
تهیونگ :.....
ا.ت : خواهش میکنم نزن
تهیونگ : چقد بت بگم خطرناکه...چقد باید بت بگم کوک دیگه نیس کوک یه قاتله...بهت گفتم میکشتت
ا.ت : تازه قبل اینکه اینطور شه داشت بام حرف میزد میفهمی...کوک هم احساسات داره هنوز داره میبینه و میشنوه..فقد یه روح دیگ داره کنترلش میکنه
تهیونگ : چقد بهت بگم تو کارمون دخالت نکن
ا.ت : دخالت نکنم تا الان میکشتینش
کوک دیدم میخواست از پنجره فرار کنه ب پاش تیر زدم( تهیونگو بگیرم بزنم صدا گوه بده 🗿)
تهیونگ : کوک مرتکب هزاران جرم قتل شده بعد بگم نه نکشینش دوستمه
ا.ت : تو خودت میدونی چی بهم میگه، میگه حتی تهیونگ بهم میگه قاتل..تو قلب دوست چند سالتو شکوندی..کم برداشت که خودت کم نیاری..مثل داداش کوچیکت بود ولی تو هیچ کاری واسش انجام ندادی و بیشتر داری رو قلبش پا میزاری و خوردش میکنی
میخواستم حرفی بزنم ک کوک همه پلیسارو کشت و داشت میومد سمتم..تفنگمو گرفتم سمتش ولی ازم کشید و پرتش کرد که یدفه.....
۸۲.۴k
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.