فیک کوک
𝕸𝖞 𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆³²
+: گورتو گم کن!
-: خدانگهدار آبایومی!
بعد از رفتن باکهیون عصبی به دور و اطرافش نگاه میکرد. دستاشو از روی میز برداشت و با عصبانیت همر چی روی میز بود و ریخت. خفه جیغ میکشی و به هیچ چیزی توجه نمیکرد.
روی زمین نشست. روی خورده شیشه هایی که رو زمین ریخته بود. دستاشو روی زمین گذاشت زیر دستاش پر خون شده بود. کل بدنش زخمی کرده بود.
سریع منشی به داخل اتاق برگشت و درو باز کرد. وقتی دخترک رو با اون وضعیت دید بهسمتش دویید. همونطور که سمتش میومد با ناراحتی گفت:
منشی: ولی خانم حالتون خوبه!؟*نگران*
توی همون حالت با جیغ حرف زد:
+: گمشو بیرون نمیخوام ریخت هیچکدومتونو ببینم!
با ترس از اتاق خارج شد. نمیدونست باید چیکار کنه.
همون موقع جونگکوک با یه دفتر توی دستاش داشت میرفت بیرون.
منشی: آقای جئون آقای جئون!
_: چیه؟
منشی: آقای جئون خانم توی اتاقشون همه وسایل روی میزشونو انداختن و شکوندن و نشستن روی زمین و نذاشتن برم کمکشون و جیغ میزدن که برن بیرون.
نگران در اتاق دخترکش باز کرد و رفت داخل.
وقتی در باز شد عصبی برگشت سمتش. ولی سریع نگاهشو گرفت.
خنثی نگاهش میکرد و بهسمتش قدم برمیداشت. ولی وقتی دید روی خوردهشیشه ها نشسته غرید.
_: معلوم هست چته! پاشو ببینم!
دستشو گرفت تا بلندش کنه. ولی ا.ت پسش زد.
_: داری چهعلمی میکنی! کل پاهات زخم شده پاشو!
بهزور بلندش کرد و روی صندلیش نشوندش. به پاهاش نگاه کرد. گلش زخم شده بود و پر خون و زخم.
_: ببین چه گوهی خوردی!^داد^ چه مرگته ا.ت اصلا میفهمی داری چه بلایی سرخودت میاری! ینی چی الانم که همهچیز درست شده خودتونمیخوای تمومش کنی!
به منشی که با ترس تمام مدت اونجا ایستاده بود نگاه کرد.
_: بگو بیان این خورده شیشهها رو از روی زمین جم کنن.
دست ا.ت رو گرفت و دنبال خودش کشوندش توی ماشین. اونم هیچی نمیگفت و هیچکاری نمیکرد.
بغلش کرد و آوردش داخل خونه. بدون اینکه مادرشونو و رز متوجه بشن اونوبرد تو اتاق ا.ت . بردش داخل حموم. همون طوری با لباس گذاشتش توی وان. البته فقط پاهاشو گذاشت توی وان.
با برخورد آب به پاهاش کمی میسوخت و احساس بدی میکرد. چهرش جمع کرد. تمام موهاش پریشون شده بود.
_: چرا خربزه خوردی که الان بخوای پاش بشینی؟
+:......
_: جوابمو بده!
نمیتونم بگم "حتما" ولی "امیدوارم" فردا بتونم فیک بزارم.
+: گورتو گم کن!
-: خدانگهدار آبایومی!
بعد از رفتن باکهیون عصبی به دور و اطرافش نگاه میکرد. دستاشو از روی میز برداشت و با عصبانیت همر چی روی میز بود و ریخت. خفه جیغ میکشی و به هیچ چیزی توجه نمیکرد.
روی زمین نشست. روی خورده شیشه هایی که رو زمین ریخته بود. دستاشو روی زمین گذاشت زیر دستاش پر خون شده بود. کل بدنش زخمی کرده بود.
سریع منشی به داخل اتاق برگشت و درو باز کرد. وقتی دخترک رو با اون وضعیت دید بهسمتش دویید. همونطور که سمتش میومد با ناراحتی گفت:
منشی: ولی خانم حالتون خوبه!؟*نگران*
توی همون حالت با جیغ حرف زد:
+: گمشو بیرون نمیخوام ریخت هیچکدومتونو ببینم!
با ترس از اتاق خارج شد. نمیدونست باید چیکار کنه.
همون موقع جونگکوک با یه دفتر توی دستاش داشت میرفت بیرون.
منشی: آقای جئون آقای جئون!
_: چیه؟
منشی: آقای جئون خانم توی اتاقشون همه وسایل روی میزشونو انداختن و شکوندن و نشستن روی زمین و نذاشتن برم کمکشون و جیغ میزدن که برن بیرون.
نگران در اتاق دخترکش باز کرد و رفت داخل.
وقتی در باز شد عصبی برگشت سمتش. ولی سریع نگاهشو گرفت.
خنثی نگاهش میکرد و بهسمتش قدم برمیداشت. ولی وقتی دید روی خوردهشیشه ها نشسته غرید.
_: معلوم هست چته! پاشو ببینم!
دستشو گرفت تا بلندش کنه. ولی ا.ت پسش زد.
_: داری چهعلمی میکنی! کل پاهات زخم شده پاشو!
بهزور بلندش کرد و روی صندلیش نشوندش. به پاهاش نگاه کرد. گلش زخم شده بود و پر خون و زخم.
_: ببین چه گوهی خوردی!^داد^ چه مرگته ا.ت اصلا میفهمی داری چه بلایی سرخودت میاری! ینی چی الانم که همهچیز درست شده خودتونمیخوای تمومش کنی!
به منشی که با ترس تمام مدت اونجا ایستاده بود نگاه کرد.
_: بگو بیان این خورده شیشهها رو از روی زمین جم کنن.
دست ا.ت رو گرفت و دنبال خودش کشوندش توی ماشین. اونم هیچی نمیگفت و هیچکاری نمیکرد.
بغلش کرد و آوردش داخل خونه. بدون اینکه مادرشونو و رز متوجه بشن اونوبرد تو اتاق ا.ت . بردش داخل حموم. همون طوری با لباس گذاشتش توی وان. البته فقط پاهاشو گذاشت توی وان.
با برخورد آب به پاهاش کمی میسوخت و احساس بدی میکرد. چهرش جمع کرد. تمام موهاش پریشون شده بود.
_: چرا خربزه خوردی که الان بخوای پاش بشینی؟
+:......
_: جوابمو بده!
نمیتونم بگم "حتما" ولی "امیدوارم" فردا بتونم فیک بزارم.
۱۲.۵k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.