موج جدید هزاره هراسی در افغانستان
موج جدید هزاره هراسی در افغانستان
این قلم، بارها و بارها از مظلومیت مردم هزاره و در مجموع، مردم افغانستان نگاشته و درد ورنج آنان را فریاد کرده است. اما گاهی متوجه می شویم که در بیان مظلومیت ها، اولاً این مظلومیت را منحصر در یک قوم و طایفه خاص می بینیم و یا یک قوم دیگر را به بهانه های واهی مورد هجوم قرار می دهیم. این مسئله بهانه ای شد برای نگارش متن ذیل:
270 نفر شاعر مطرح از 88 کشور دنیا، در نامه ای به رهبران جهان، همبستگی خود را با مردم هزاره اعلام کردند و خواستار توقف نسلکشی آنان در پاکستان شدند. در روزهایی که قرار بود متن این نامه در اختیار رسانهها قرار گیرد، حدس میزدم که شاید انتشار آن در محافل سیاسی و روشنفکری افغانستان بازتاب گسترده یافته و با استقبال همگانی مواجه گردد، اماطوری که دیده شد این نامه، چندان حس همبستگی عمومی را برنیانگیخته و بازتاب گسترده ای نیافت.
چرا محافل سیاسی و روشنفکری افغانستان از انتشار این نامه استقبال نکردند؟ آیا کدام نقصانی در شیوه دادخواهی هزارهها وجود دارد یا اینکه مردم ما بیرحمی و سنگدلی را پیشه نمودهاند؟
در مقاله ای که چند روز پیش زیر عنوان «نسلکشی هزارهها؛ از سکوت ما تا اعتراض جهانی» نگاشته بودم، من علل و عوامل این پدیده را در بیرحمی و سنگدلی مردم افغانستان دانسته و آن را نشانه مرگ انسانیت در این سرزمین خوانده بودم، اما من میخواهم در اینجا به علت دیگری نیز اشاره کنم که ریشه در شیوه دادخواهی هزارهها دارد.
دادخواهی قومی
نزدیک به نیم قرن میشود که در افغانستان، جنگ و خشونت و ناامنی ادامه دارد. گفته میشود که در اثر این جنگها و خشونتها نزدیک به دو ملیون انسان شهید و زخمی و چندین میلیون دیگر مهاجر و آواره شدند.
دادخواهی و مبارزه برای به دادگاه کشانیدن عاملان این جنگها و جنایات، یکی از خواستهای همه مردم افغانستان میباشد. مردم افغانستان میخواهند بدانند کسانی که دیروز رشیدترین فرزندان و بهترین جگرگوشه های شان را در جوخههای مرگ، در شمالی، یکاولنگ، افشار، قندهار، دشت لیلی، مزارشریف و پلچرخی به رگبار بستند، چه کسانی هستند؟ عاملان این جنگ و جنایات کیها هستند و چرا محاکمه نمیشوند؟ این یک خواست عمومی است. اما مشکل وقتی به وجود میآید که این مبارزه به خود جنبه قومی گرفته و از آدرس قومیت مطرح میگردد. در مورد دادخواهی روشنفکران هزاره فکر میکنم یک چنین مشکلی وجود دارد. هزارههای ما به جای آنکه بیایند از کلیت قربانیان جنگ صحبت کنند از افشار یاد میکنند و به جای آنکه همه مردم افغانستان را مظلوم بخوانند، تنها هزارهها را ستمدیده معرفی میکنند.
هزارههراسی
مطرح کردن افشار و سکوت در برابر کشتارهای دسته جمعی دشت لیلی و شمالی باعث شده است که در میان اقوام دیگر یک نوع هزاره هراسی شکل بگیرد و فکر کنند که هزاره ها در صدد راه اندازی توطئه علیه اقوام دیگر و امتیازگیری بیشتر میباشند. چند روز پیش، در یکی از نشست های شبانه با برخی فعالان مدنی، وقتی من از نامه شاعران جهان یاد کردم، یکی از فرهیختگان، نگرانی خود را در مورد این نامه چنین ابراز کرد: «هزارهها، از طریق مظلومیت نمایی تلاش میکنند که به قوم ظالم تبدیل شده و امتیازگیری بکنند». او میگفت که روشنفکران هزاره در صدد آن هستند که «فاجعه افشار» را «هلوکاست هزاره ها» معرفی نموده و مردم افغانستان را حزب نازی بخوانند.
غیرستیزی
آنچه که این توهّم را تقویت میکند، اظهار نظرهای ناسنجیده برخی روشنفکران هزاره در برابر اقوام دیگر و غیرستیزی آنها میباشد. غیرستیزی و تنفّر از"دیگران"، شکلی از راسیزم و تبعیض بر بنیاد اتنیکی و فرهنگی است که در توهین وتحقیر و بیحرمتی نسبت به ارزشها، رسوم، عنعنات، زبان و به صورت کل، فرهنگ، نژاد و تبار دیگر متبارز میگردد.
روان شناسی اجتماعی، دو نوع غیرستیزی و یا بیگانهستیزی را از هم تفکیک می نماید:
1- غیرستیزی خود به خودی یا غریزی که از اولین مراحل تشکیل گروه ها وجامعه انسانی وجود داشته است. غیرستیزی غریزی بر احساسات بنا یافته و هیچ خطری را متوجه جامعه نمیسازد و با رشد مناسبات اجتماعی، مواصلات و بازار، ضعیف شده و حتی از بین میرود.
2- غیرستیزی ایدئولوژیک: مجموعه ای از ایدهها، گرایشهای فکری و ساختارهای سیاسی مبتنی بر این باور که برخی انسانها به نسبت تعلق شان به این و یا آن نژاد، تبار و کلتور، برتر هستند و دیگران پستتر، شوم و عامل بدبختی اند.
به نظر میرسد که برخی از روشنفکران و اهل قلم هزاره به دنبال غیرستیزی در جامعه بوده و تلاش میکنند تا با استناد به برخی حوادث تاریخی، همه اقوام را شیطان صفت و پست فطرت معرفی کنند.
یادم میآید وقتی امرالله صال
این قلم، بارها و بارها از مظلومیت مردم هزاره و در مجموع، مردم افغانستان نگاشته و درد ورنج آنان را فریاد کرده است. اما گاهی متوجه می شویم که در بیان مظلومیت ها، اولاً این مظلومیت را منحصر در یک قوم و طایفه خاص می بینیم و یا یک قوم دیگر را به بهانه های واهی مورد هجوم قرار می دهیم. این مسئله بهانه ای شد برای نگارش متن ذیل:
270 نفر شاعر مطرح از 88 کشور دنیا، در نامه ای به رهبران جهان، همبستگی خود را با مردم هزاره اعلام کردند و خواستار توقف نسلکشی آنان در پاکستان شدند. در روزهایی که قرار بود متن این نامه در اختیار رسانهها قرار گیرد، حدس میزدم که شاید انتشار آن در محافل سیاسی و روشنفکری افغانستان بازتاب گسترده یافته و با استقبال همگانی مواجه گردد، اماطوری که دیده شد این نامه، چندان حس همبستگی عمومی را برنیانگیخته و بازتاب گسترده ای نیافت.
چرا محافل سیاسی و روشنفکری افغانستان از انتشار این نامه استقبال نکردند؟ آیا کدام نقصانی در شیوه دادخواهی هزارهها وجود دارد یا اینکه مردم ما بیرحمی و سنگدلی را پیشه نمودهاند؟
در مقاله ای که چند روز پیش زیر عنوان «نسلکشی هزارهها؛ از سکوت ما تا اعتراض جهانی» نگاشته بودم، من علل و عوامل این پدیده را در بیرحمی و سنگدلی مردم افغانستان دانسته و آن را نشانه مرگ انسانیت در این سرزمین خوانده بودم، اما من میخواهم در اینجا به علت دیگری نیز اشاره کنم که ریشه در شیوه دادخواهی هزارهها دارد.
دادخواهی قومی
نزدیک به نیم قرن میشود که در افغانستان، جنگ و خشونت و ناامنی ادامه دارد. گفته میشود که در اثر این جنگها و خشونتها نزدیک به دو ملیون انسان شهید و زخمی و چندین میلیون دیگر مهاجر و آواره شدند.
دادخواهی و مبارزه برای به دادگاه کشانیدن عاملان این جنگها و جنایات، یکی از خواستهای همه مردم افغانستان میباشد. مردم افغانستان میخواهند بدانند کسانی که دیروز رشیدترین فرزندان و بهترین جگرگوشه های شان را در جوخههای مرگ، در شمالی، یکاولنگ، افشار، قندهار، دشت لیلی، مزارشریف و پلچرخی به رگبار بستند، چه کسانی هستند؟ عاملان این جنگ و جنایات کیها هستند و چرا محاکمه نمیشوند؟ این یک خواست عمومی است. اما مشکل وقتی به وجود میآید که این مبارزه به خود جنبه قومی گرفته و از آدرس قومیت مطرح میگردد. در مورد دادخواهی روشنفکران هزاره فکر میکنم یک چنین مشکلی وجود دارد. هزارههای ما به جای آنکه بیایند از کلیت قربانیان جنگ صحبت کنند از افشار یاد میکنند و به جای آنکه همه مردم افغانستان را مظلوم بخوانند، تنها هزارهها را ستمدیده معرفی میکنند.
هزارههراسی
مطرح کردن افشار و سکوت در برابر کشتارهای دسته جمعی دشت لیلی و شمالی باعث شده است که در میان اقوام دیگر یک نوع هزاره هراسی شکل بگیرد و فکر کنند که هزاره ها در صدد راه اندازی توطئه علیه اقوام دیگر و امتیازگیری بیشتر میباشند. چند روز پیش، در یکی از نشست های شبانه با برخی فعالان مدنی، وقتی من از نامه شاعران جهان یاد کردم، یکی از فرهیختگان، نگرانی خود را در مورد این نامه چنین ابراز کرد: «هزارهها، از طریق مظلومیت نمایی تلاش میکنند که به قوم ظالم تبدیل شده و امتیازگیری بکنند». او میگفت که روشنفکران هزاره در صدد آن هستند که «فاجعه افشار» را «هلوکاست هزاره ها» معرفی نموده و مردم افغانستان را حزب نازی بخوانند.
غیرستیزی
آنچه که این توهّم را تقویت میکند، اظهار نظرهای ناسنجیده برخی روشنفکران هزاره در برابر اقوام دیگر و غیرستیزی آنها میباشد. غیرستیزی و تنفّر از"دیگران"، شکلی از راسیزم و تبعیض بر بنیاد اتنیکی و فرهنگی است که در توهین وتحقیر و بیحرمتی نسبت به ارزشها، رسوم، عنعنات، زبان و به صورت کل، فرهنگ، نژاد و تبار دیگر متبارز میگردد.
روان شناسی اجتماعی، دو نوع غیرستیزی و یا بیگانهستیزی را از هم تفکیک می نماید:
1- غیرستیزی خود به خودی یا غریزی که از اولین مراحل تشکیل گروه ها وجامعه انسانی وجود داشته است. غیرستیزی غریزی بر احساسات بنا یافته و هیچ خطری را متوجه جامعه نمیسازد و با رشد مناسبات اجتماعی، مواصلات و بازار، ضعیف شده و حتی از بین میرود.
2- غیرستیزی ایدئولوژیک: مجموعه ای از ایدهها، گرایشهای فکری و ساختارهای سیاسی مبتنی بر این باور که برخی انسانها به نسبت تعلق شان به این و یا آن نژاد، تبار و کلتور، برتر هستند و دیگران پستتر، شوم و عامل بدبختی اند.
به نظر میرسد که برخی از روشنفکران و اهل قلم هزاره به دنبال غیرستیزی در جامعه بوده و تلاش میکنند تا با استناد به برخی حوادث تاریخی، همه اقوام را شیطان صفت و پست فطرت معرفی کنند.
یادم میآید وقتی امرالله صال
۸.۵k
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.