ارث پدربزرگ
Part 2🔞
همین که وارد شد و توی سالن ایستاد، سرمای نگاه بقیه رو احساس کرد.
شیش تا پسر خیلی شیک پوش و رسمی که شاهانه روی مبل های چرم نشسته بودن با ابرو های بالا رفته به جیمین نگاه میکردن.
یکی از پسرا پوزخند زد و باعث شد بقیه هم پوزخند روی لب هاشون دیده بشه.
_ این دیگه کیه آوردن !؟
یکی از پسرا : این دیگه کیه آوردن؟!
جیمین : شما کی هستین؟
یکی دیگشون که لبخند زده بود به سر تا پای جیمین نگاه کرد و لیسی به لبش زد و گفت : یه هرزه ست؟!
یکی دیگه نیم نگاهی بهش کرد و گفت : ازش متنفرم !
جیمین که گیج شده بود خواست یچیزی بگه که همون لحظه یه در باز شد و 7 تا مرد میانسال وارد سالن شدن.
6 نفر از اونا، هر کدوم سمت یکی از پسر ها رفتن و کنارش نشستن.
جیمین نمیدونست چرا، اما فک میکرد اون یکی میاد و پیش جیمین میشینه ولی شتر در خواب بیند پنبه دانه!
مرد دیگه ای که باقی مونده بود پشت میز بزرگی رفت و روبهروی همه نشست.
به جیمین نگاهی کرد و لبخند مهربونی زد و گفت : ارباب زاده کیم! لطفا بشینین.
جیمین : میشه بگین اینجا چخبره!
مرد : لطفا بشینین من براتون توضیح میدم.
وقتی جیمین سمت تنها صندلی باقی مونده که جدا از بقیه بود رفت پچ پچ های بقیه ی مرد ها رو میشنید :
_یه هرزه به دنیا آورد!
_از اولش هم لیاقت بودن تو خانواده ی ما رو نداشت.
_الان قراره ارثیه به این برسه؟
مرد قد کوتاهی که جدا از بقیه بود با برگه هایی که دستش بود روی میز ضربه زد تا همه ساکت بشن : آقایون لطفا!
جیمین روی صندلی نشست. حالا یکم معذب شده بود و صورتش گل انداخته بود. سعی کرد لباسش رو پایین بکشه و زیر لب اون کت و شلواری ها رو نفرین میکرد.
همون لحظه دستی سمتش دراز شد و بهش یه پتوی نازک داد.
به صاحب اون دست نگاه کرد و در جواب لبخند خرگوشیش لبخند زد و تشکر کرد و پتو رو روی خودش کشید.
مردی که کنارش نشسته بود نسبتا با صدای بلند گفت : چیکار میکنی جونگ کوک! نزار دستش بهت بخوره!
پسری که جیمین متوجه شده بود اسمش جونگ کوک عه خجالت زده و مطیع توی جاش جابهجا شد و صورتش رو پایین گرفت.
و بالاخره مرد قد کوتاه شروع به صحبت کرد : از این که قبول کردی که بیای ممنونم کیم جیمین!
جیمین سعی کرد رسمی صحبت کنه : ببخشید ولی من کیم نیستم! و البته خودم نمیخواستم بیام و کسی بهم توضیح نداد که چخبره فقط چند تا کت و شلواری غوز... امممم... چند تا مرد اومدن و منو بستن و تا اینجا آوردن!
مرد : اوه! من به خاطر رفتار اون ها متاسفم. در هر حال شما میدونین که خانواده ی شما کی هستن؟
جیمین صادقانه سرش رو به نشونه ی منفی تکون داد.
مرد : میتونی من رو وکیل یون صدا کنین.
آقای (کیم جونگ این)، صاحب شرکت بزرگ (کیم) و مالک زمین های زیاد اطراف کارخونه های شرکت و غیره و غیره که به تازگی فوت شدن، هفت تا پسر داشته که شیش تا از اونها رو میتونین اینجا ببینین. هفتمین پسرش که توی جوونی برای ازدواج با یه خانوم غیر ارباب زاده از خانواده جدا شد، پدر تو بود!
جیمین :هن!
وکیل یون به خاطر عکس العمل زیادی خودمونی جیمین سرفه ای کرد و گفت : تا جایی که ما اطلاع داریم یک سال بعد از ازدواجش توی یکی از خونه های پایین شهر آتیش سوزی میشه و همه ی ساکنین ساختمون میمیرن که پدر و مادر تو هم توی اون ساختمون زندگی میکردن.
البته این چیزی بود که ما فکر میکردیم . اما معلوم شد یه نوزاد نجات پیدا میکنه که اون تو بودی و آقای جونگ این، قبل از مرگش وصیت کرده بود که برای تقسیم ارث و میراث، باید حتما هفتمین نوه ی خانواده رو پیدا کنیم و تو هم برای همین اینجایی.
جیمین نسبت به مرگ خانوادش حسی نداشت.
خب
آدم دلتنگ چیزی که هرگز نداشته نمیشه.
ولی یه هیجان خاصی داشت. یعنی جدی جدی پدربزرگش یه آدم خیلی خفن و پولدار بود؟
یچیزی رو از وقتی اومده بود متوجه شده بود. مثل این که عمو هاش فقط با پدرش مشکل نداشتن...
چون از اولش یجوری به هم دیگه نگاه میکردن انگار به خون هم دیگه تشنه ان!
جیمین در جواب حرف های وکیل یون سر تکون داد و منتظر ادامه ی حرفاش شد.
وکیل یون رو به همه گفت : حالا که همه ی وارثان آقای کیم جمع شدن میتونم وصیت نامه رو بخونم.
وکیل یون چیزی شبیه نامه رو باز کرد و برگه ای رو از داخلش در آورد و شروع به خوندن کرد :
شرط :
لایک :۱۵
کامنت :۱۵
فالور:۱۵
همین که وارد شد و توی سالن ایستاد، سرمای نگاه بقیه رو احساس کرد.
شیش تا پسر خیلی شیک پوش و رسمی که شاهانه روی مبل های چرم نشسته بودن با ابرو های بالا رفته به جیمین نگاه میکردن.
یکی از پسرا پوزخند زد و باعث شد بقیه هم پوزخند روی لب هاشون دیده بشه.
_ این دیگه کیه آوردن !؟
یکی از پسرا : این دیگه کیه آوردن؟!
جیمین : شما کی هستین؟
یکی دیگشون که لبخند زده بود به سر تا پای جیمین نگاه کرد و لیسی به لبش زد و گفت : یه هرزه ست؟!
یکی دیگه نیم نگاهی بهش کرد و گفت : ازش متنفرم !
جیمین که گیج شده بود خواست یچیزی بگه که همون لحظه یه در باز شد و 7 تا مرد میانسال وارد سالن شدن.
6 نفر از اونا، هر کدوم سمت یکی از پسر ها رفتن و کنارش نشستن.
جیمین نمیدونست چرا، اما فک میکرد اون یکی میاد و پیش جیمین میشینه ولی شتر در خواب بیند پنبه دانه!
مرد دیگه ای که باقی مونده بود پشت میز بزرگی رفت و روبهروی همه نشست.
به جیمین نگاهی کرد و لبخند مهربونی زد و گفت : ارباب زاده کیم! لطفا بشینین.
جیمین : میشه بگین اینجا چخبره!
مرد : لطفا بشینین من براتون توضیح میدم.
وقتی جیمین سمت تنها صندلی باقی مونده که جدا از بقیه بود رفت پچ پچ های بقیه ی مرد ها رو میشنید :
_یه هرزه به دنیا آورد!
_از اولش هم لیاقت بودن تو خانواده ی ما رو نداشت.
_الان قراره ارثیه به این برسه؟
مرد قد کوتاهی که جدا از بقیه بود با برگه هایی که دستش بود روی میز ضربه زد تا همه ساکت بشن : آقایون لطفا!
جیمین روی صندلی نشست. حالا یکم معذب شده بود و صورتش گل انداخته بود. سعی کرد لباسش رو پایین بکشه و زیر لب اون کت و شلواری ها رو نفرین میکرد.
همون لحظه دستی سمتش دراز شد و بهش یه پتوی نازک داد.
به صاحب اون دست نگاه کرد و در جواب لبخند خرگوشیش لبخند زد و تشکر کرد و پتو رو روی خودش کشید.
مردی که کنارش نشسته بود نسبتا با صدای بلند گفت : چیکار میکنی جونگ کوک! نزار دستش بهت بخوره!
پسری که جیمین متوجه شده بود اسمش جونگ کوک عه خجالت زده و مطیع توی جاش جابهجا شد و صورتش رو پایین گرفت.
و بالاخره مرد قد کوتاه شروع به صحبت کرد : از این که قبول کردی که بیای ممنونم کیم جیمین!
جیمین سعی کرد رسمی صحبت کنه : ببخشید ولی من کیم نیستم! و البته خودم نمیخواستم بیام و کسی بهم توضیح نداد که چخبره فقط چند تا کت و شلواری غوز... امممم... چند تا مرد اومدن و منو بستن و تا اینجا آوردن!
مرد : اوه! من به خاطر رفتار اون ها متاسفم. در هر حال شما میدونین که خانواده ی شما کی هستن؟
جیمین صادقانه سرش رو به نشونه ی منفی تکون داد.
مرد : میتونی من رو وکیل یون صدا کنین.
آقای (کیم جونگ این)، صاحب شرکت بزرگ (کیم) و مالک زمین های زیاد اطراف کارخونه های شرکت و غیره و غیره که به تازگی فوت شدن، هفت تا پسر داشته که شیش تا از اونها رو میتونین اینجا ببینین. هفتمین پسرش که توی جوونی برای ازدواج با یه خانوم غیر ارباب زاده از خانواده جدا شد، پدر تو بود!
جیمین :هن!
وکیل یون به خاطر عکس العمل زیادی خودمونی جیمین سرفه ای کرد و گفت : تا جایی که ما اطلاع داریم یک سال بعد از ازدواجش توی یکی از خونه های پایین شهر آتیش سوزی میشه و همه ی ساکنین ساختمون میمیرن که پدر و مادر تو هم توی اون ساختمون زندگی میکردن.
البته این چیزی بود که ما فکر میکردیم . اما معلوم شد یه نوزاد نجات پیدا میکنه که اون تو بودی و آقای جونگ این، قبل از مرگش وصیت کرده بود که برای تقسیم ارث و میراث، باید حتما هفتمین نوه ی خانواده رو پیدا کنیم و تو هم برای همین اینجایی.
جیمین نسبت به مرگ خانوادش حسی نداشت.
خب
آدم دلتنگ چیزی که هرگز نداشته نمیشه.
ولی یه هیجان خاصی داشت. یعنی جدی جدی پدربزرگش یه آدم خیلی خفن و پولدار بود؟
یچیزی رو از وقتی اومده بود متوجه شده بود. مثل این که عمو هاش فقط با پدرش مشکل نداشتن...
چون از اولش یجوری به هم دیگه نگاه میکردن انگار به خون هم دیگه تشنه ان!
جیمین در جواب حرف های وکیل یون سر تکون داد و منتظر ادامه ی حرفاش شد.
وکیل یون رو به همه گفت : حالا که همه ی وارثان آقای کیم جمع شدن میتونم وصیت نامه رو بخونم.
وکیل یون چیزی شبیه نامه رو باز کرد و برگه ای رو از داخلش در آورد و شروع به خوندن کرد :
شرط :
لایک :۱۵
کامنت :۱۵
فالور:۱۵
۱۲.۱k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.