عشق ابدی پارت ۶۱
عشق ابدی پارت ۶۱
ویو جیمین
جین : چی؟ نه بابا /:
جین : عه اونجا رو یونگی اومد .
وقتی اینو گفتم برگشتم پشتم که دیدم یونگی داره با یه لبخند خوشگل سمت مون میاد .
از اون لبخند گوگولی و خوشگلش نیشم تا بنا گوش باز شد ..
داشت میومد که یهو ۳ تا دختر هجوم بردن سمتش . خیلی عصبانی شدم . اون ه.ر.ز.ه ها داشتن بهش دست میزدن
با سرعت رفتم طرفشون و پَسِشون زدم
(دخترا رو با این سه تا نشون میدم← § ، £ ، ∆)
∆یااااا چیکار میکنی بیشعور؟(عشوه و جیغ)
-ببین حد خودتو نگه دار(عصبی)
§کی کی باشی که بخوایم برات ادب خرج کنیم؟ برو بابا پسره ی لاشی (عشوه)
خیلی عصبی بودم . نه برای اینکه بهم فوش میدادن. برای اینکه یونگی حتی یه کلمه هم بهشون نمیگفت و دفاعی ازم نمیکرد
وقتش بود خودم حالشون رو جا بیارم ؛ اما با شما هم کار دارم آقای مین یونگی.
£اینو ولش کنید بچه ها ، بیاید داشتیم با ددیم حرف میزدیم .(عشوه)
-هه....چ...چی؟ ددی؟!(پوزخند)
§ببین نخود هر آش ! گورتو گم کن و مزاحم ما و ددی نشو .
دیگه خون جلو چشام رو گرفت ..
از موهاش گرفتمش و سیلی آب داری رو نصارش کردم و انداختمش رو زمین .
با عربده سمت هر سه تاشون گفتم
-اگر نمیخواید بلای بدتری سرتون بیارم برید نَکَرِهای هرزه .(عربده)
∆برو بابا آشغال عوضی .
-پس جدی نمیگیری نه؟ باشه خودت خواستی (پوزخند)
همینطور میرفتم سمت و با هر قدمم دو تا قدم میرفت عقب
نیشخند ترسناکی زدم بهش .
-تویی که انقدر عین موش ترسویی و نمیتونی بجنگی پس گوه ملتو میخوری که میای تو روی من وای میستی (لحن ترسناک و پوزخند)
ولشون کردم و بدون رفتن سمت یونگی برگشتم پیش جین و ته
جین : ج...ج...جیمین چیکار...کردی؟(تعجب)
جیمین : حسابشو گذاشتم کف دستش (جدی)
تهیونگ : م...من برم شو...شوگا رو بیارم (تعجب)
جیمین : قبل از اینکه بری ... من میخوام برم خونه ، حوصله هیچکس و هیچی رو هم ندارم . خدافظ
جین و تهیونگ : ی...یاااا جیمین . وایستاااا
بدون توجه به داد هاشون از پشت سرم رام رو سمت در خروجی کج کردم
اما خب جلو در گیرم انداختن
* پسرم کجا میری!؟
-ب...بخشید ...م..من حالم...حالم بده . ن..نمیتونم بمونم...م..میرم...ب..ب..بیمارستان(تته پته)
* ب..برو پسرم(تعجب)
خوب شد تونستم بپیچونمش .
رفتم بیرون و سمت خونه راهی شدم
وقتی رفتم خونه مامان بابا نبودن
نمیدونستم کجان ولی حوصله این که بهشون زنگ بزنم رو هم نداشتم
نمیدونم چرا انقدر یهویی حالم گرفته شد..
فقط رفتم بالا و خوابیدم
ویو تهیونگ
کاراش عجیب بود . جیمین چش شده آخه؟
بعد مدرسه با جین دم در وایستادیم.
به جیمین زنگ زدم تا بگم که....
-ب...بله؟(خوابالو)
ته : سلام جیمین شی . خوابیدی؟(تعجب)
-آره...بله کارتو بگو(خوابالو)
شرط داریم
۱۰ تا لایک و ۸ تا کامنت
یه نفری کامنت نزارین خواهشاً .
ویو جیمین
جین : چی؟ نه بابا /:
جین : عه اونجا رو یونگی اومد .
وقتی اینو گفتم برگشتم پشتم که دیدم یونگی داره با یه لبخند خوشگل سمت مون میاد .
از اون لبخند گوگولی و خوشگلش نیشم تا بنا گوش باز شد ..
داشت میومد که یهو ۳ تا دختر هجوم بردن سمتش . خیلی عصبانی شدم . اون ه.ر.ز.ه ها داشتن بهش دست میزدن
با سرعت رفتم طرفشون و پَسِشون زدم
(دخترا رو با این سه تا نشون میدم← § ، £ ، ∆)
∆یااااا چیکار میکنی بیشعور؟(عشوه و جیغ)
-ببین حد خودتو نگه دار(عصبی)
§کی کی باشی که بخوایم برات ادب خرج کنیم؟ برو بابا پسره ی لاشی (عشوه)
خیلی عصبی بودم . نه برای اینکه بهم فوش میدادن. برای اینکه یونگی حتی یه کلمه هم بهشون نمیگفت و دفاعی ازم نمیکرد
وقتش بود خودم حالشون رو جا بیارم ؛ اما با شما هم کار دارم آقای مین یونگی.
£اینو ولش کنید بچه ها ، بیاید داشتیم با ددیم حرف میزدیم .(عشوه)
-هه....چ...چی؟ ددی؟!(پوزخند)
§ببین نخود هر آش ! گورتو گم کن و مزاحم ما و ددی نشو .
دیگه خون جلو چشام رو گرفت ..
از موهاش گرفتمش و سیلی آب داری رو نصارش کردم و انداختمش رو زمین .
با عربده سمت هر سه تاشون گفتم
-اگر نمیخواید بلای بدتری سرتون بیارم برید نَکَرِهای هرزه .(عربده)
∆برو بابا آشغال عوضی .
-پس جدی نمیگیری نه؟ باشه خودت خواستی (پوزخند)
همینطور میرفتم سمت و با هر قدمم دو تا قدم میرفت عقب
نیشخند ترسناکی زدم بهش .
-تویی که انقدر عین موش ترسویی و نمیتونی بجنگی پس گوه ملتو میخوری که میای تو روی من وای میستی (لحن ترسناک و پوزخند)
ولشون کردم و بدون رفتن سمت یونگی برگشتم پیش جین و ته
جین : ج...ج...جیمین چیکار...کردی؟(تعجب)
جیمین : حسابشو گذاشتم کف دستش (جدی)
تهیونگ : م...من برم شو...شوگا رو بیارم (تعجب)
جیمین : قبل از اینکه بری ... من میخوام برم خونه ، حوصله هیچکس و هیچی رو هم ندارم . خدافظ
جین و تهیونگ : ی...یاااا جیمین . وایستاااا
بدون توجه به داد هاشون از پشت سرم رام رو سمت در خروجی کج کردم
اما خب جلو در گیرم انداختن
* پسرم کجا میری!؟
-ب...بخشید ...م..من حالم...حالم بده . ن..نمیتونم بمونم...م..میرم...ب..ب..بیمارستان(تته پته)
* ب..برو پسرم(تعجب)
خوب شد تونستم بپیچونمش .
رفتم بیرون و سمت خونه راهی شدم
وقتی رفتم خونه مامان بابا نبودن
نمیدونستم کجان ولی حوصله این که بهشون زنگ بزنم رو هم نداشتم
نمیدونم چرا انقدر یهویی حالم گرفته شد..
فقط رفتم بالا و خوابیدم
ویو تهیونگ
کاراش عجیب بود . جیمین چش شده آخه؟
بعد مدرسه با جین دم در وایستادیم.
به جیمین زنگ زدم تا بگم که....
-ب...بله؟(خوابالو)
ته : سلام جیمین شی . خوابیدی؟(تعجب)
-آره...بله کارتو بگو(خوابالو)
شرط داریم
۱۰ تا لایک و ۸ تا کامنت
یه نفری کامنت نزارین خواهشاً .
۲.۶k
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.