فیک من بخاطر تو میمیرم: پارت پنج
ته:امیدوارم دووم بیاری😏
اینو گفتو یه دستبند ازونا که پلیسا دارن در اورد و زد به دستام منم مقاومتی نکردم چون اسلحه ی کمرشو دیده بودم.
ته:بهتره دختر خوبی باشی و حرف گوش کنی.. شاید دیر تر بمیری.
با همون پوزخندش زنگ زد به یکی.
ته:پیداش کردم زود بیا
یهو دو نفر هیکلی اومدنو منو بردن تهیونگم همونجا وایستاده بود و نگاه میکرد.
ته: ببخشید لیدی بعد اجرا میبینمت.☺️
اون دوتا بنظر بادیگارد بودن و منو سوار یه ون کردن..هردوشون کنارم نشستنو من وسط بودم.یهو ماشین حرکت کرد..بدبخت بدبخت شده بودم. مرگم حتمیه..تو این دوسال حتی یه بارم یونا رو ندیدم.همینطور که ماشین میرفت به حرفای تهیونگ فک میکردم.«بدونی چه نقشه هایی برات داره» منظورش کیه؟رییسش؟اونا نمیخان به این زودی منو بکشن پس وقتم زود تموم نمیشه و حداقل یه کاری میتونم بکنم.
میا:کجا میریم؟
بادیگارد:کره.
میا:کرههه؟چراااا؟
بادیگارد: ارباب اینطور دستور دادن.
صب کن ببینم..ارباب..تهیونگ به یکی زنگ زدو اینا اومدن دنبال من با این حساب منظورش از ارباب تهیونگه ولی تهیونگ گفته بود اگه بدونی چه نقشه هایی برات داره..کیییییی خدایا چرا انقد پیچ در پیچه
میا:رییست تهیونگه؟
بادیگارد:ارباب دستور دادن چیزی در این باره نگیم.
شتتتتتت اوففف چرا همچین شد.
*کره
رسیدیم کره و با یه ون مشکیه دیگه رفتیم سمت یه عمارت بزرگ.چرا انقد ون مشکی دارن.با بادیگاردا رفتیم تو عمارت که چه عرض کنم قصرشون. چقد بزرگههههه خدایاااا اینهمهههه .داشتم به دورو ورم نگا میکردمو و پشمای نداشتم میریخت.با بادیگارده وارد یه اتاقی شدم.انگار اتاق شکنجه بود..هر گوهی داخلش داشت..اره برقی..چاقو..هرچیزی برای شکنجه دادن.
میا:من دستشویی دارم...
بادیگارد:ته سالن.
میا:دستام بستس
بادیگارد:نمیتونم بازشون کنم.
میا:خودت تاحالا با دست بسته ریدی؟
بادیگارده چیزی نگفتو منو کشید سمت دستشویی و دستمو باز کرد..رفتم تو..اه نقشم نگرفت..تو دستشویی هیچی نبود.حتی اینه هم نداشت. من رو سرم یه گیره ازون سوسکه ایا داشتم بازش کردم گذاشتم تو جیب لباسم بعدش خاستم برم بیرون باخودم گفتم معلوم نیس دیگه کی بزارن بیام دشویی پس فعلا دشویی میکنم که دوباره دشوییم نگیره.اروم رفتم بیرون و به سمت بادیگارده.اومد جلو و به دستام دوباره دستبند زد.منو دوباره برد تو همون اتاق شکنجه و خودش رفت درم قفل کرد.وقتی که مطمئن شدم رفت اول سرمو بردم سمت دیوار ببینم دوربین مداربسته داره یانه..چرا یه باند مافیا باید دوربین مداربسته داشته باشه؟که از جرماشون مدرک داشته باشن؟با فکری که کردم خندم گرفت..دقت کردم،فکرم درست بود دوربین ندارن.بعدش اروم دستمو بردم سمت جیبم و سوسکمو دراوردم..بزور تو قفل دستبند گذاشتمشو هرکاری میکردم باز نمیشد،یهو صدای در اومد سوسکه رو گذاشتم تو جیبم.یه خانم تقریبا مسنی با یه سینی اومد تو.
خانمه:سلام این غذا شام شما هستش
میا:مچکرم اما من شاممو خوردم.
زنه تعظیم کوتاهی کرد سینی رو گذاشتو رفت.یه چیز مشکوک بود.معمولا شام رو ساعت هشت میخوریم.ساعتی که به دیوار زده بود یک بامداد بود. شاید تو غذا یه چیزی بود،اما چرا باید منو انقد زود بکشن؟اونا تازه منو پیدا کردن نمیدونن که فیلم کجاست..ساعتو نگاه کردم چهار صبح بود و من هنوز بیدار بودم.از بیرون یه صداهایی شنیدم که داشت نزدیک این اتاق میشد.در باز شد و یهو هوسوک اومد تو..وقتی مطمئن شدم داره نگام میکنه برای اینکه لجشو در بیارم یه نگاه تو چشاش کردمو بعد رو زمین توف کردم که حسابی قرمز شد.. منم همینو میخاستم..شتتتت الان وقت لجبازی نبوددد اینا الان منو میکشننن میاااااا خیلی خرییی خداییی الاغ از تو بهتره.
هوبی:پس تو بودی،واقعا تحسین برانگیزه که دوسال تونستی دربری. هیچکس تاحالا انقد از دستمون درنرفته بود..
میا:خیلی تاثیر گذار بود
هوبی:اومممم،اینجور که پیداست از مرگ نمیترسی..خوبه..پس جای درستی اوردنت
میا:چرا باید از مرگ بترسم وقتی الدنگای پفیوز ی مث توهم یه روز میمیرن؟ ( نمیدونم از کجا این حرفا رو زدم چون مث سگ از مرگ میترسم) هوسوک که عین فلفل هم قرمز شد هم اتیشی دلم خنک شد.
هوبی:اما مرگ ادما فرق داره..نه؟
میا:معلومه..تاکی منو اینجا نگه میداری؟
هوبی:هر وقت خواست
میا:این ارباب گوزوتون کیه همه میگن هروقت گفت هر وقت خواست چه نقشه هایی برات داره....
اینو گفتو یه دستبند ازونا که پلیسا دارن در اورد و زد به دستام منم مقاومتی نکردم چون اسلحه ی کمرشو دیده بودم.
ته:بهتره دختر خوبی باشی و حرف گوش کنی.. شاید دیر تر بمیری.
با همون پوزخندش زنگ زد به یکی.
ته:پیداش کردم زود بیا
یهو دو نفر هیکلی اومدنو منو بردن تهیونگم همونجا وایستاده بود و نگاه میکرد.
ته: ببخشید لیدی بعد اجرا میبینمت.☺️
اون دوتا بنظر بادیگارد بودن و منو سوار یه ون کردن..هردوشون کنارم نشستنو من وسط بودم.یهو ماشین حرکت کرد..بدبخت بدبخت شده بودم. مرگم حتمیه..تو این دوسال حتی یه بارم یونا رو ندیدم.همینطور که ماشین میرفت به حرفای تهیونگ فک میکردم.«بدونی چه نقشه هایی برات داره» منظورش کیه؟رییسش؟اونا نمیخان به این زودی منو بکشن پس وقتم زود تموم نمیشه و حداقل یه کاری میتونم بکنم.
میا:کجا میریم؟
بادیگارد:کره.
میا:کرههه؟چراااا؟
بادیگارد: ارباب اینطور دستور دادن.
صب کن ببینم..ارباب..تهیونگ به یکی زنگ زدو اینا اومدن دنبال من با این حساب منظورش از ارباب تهیونگه ولی تهیونگ گفته بود اگه بدونی چه نقشه هایی برات داره..کیییییی خدایا چرا انقد پیچ در پیچه
میا:رییست تهیونگه؟
بادیگارد:ارباب دستور دادن چیزی در این باره نگیم.
شتتتتتت اوففف چرا همچین شد.
*کره
رسیدیم کره و با یه ون مشکیه دیگه رفتیم سمت یه عمارت بزرگ.چرا انقد ون مشکی دارن.با بادیگاردا رفتیم تو عمارت که چه عرض کنم قصرشون. چقد بزرگههههه خدایاااا اینهمهههه .داشتم به دورو ورم نگا میکردمو و پشمای نداشتم میریخت.با بادیگارده وارد یه اتاقی شدم.انگار اتاق شکنجه بود..هر گوهی داخلش داشت..اره برقی..چاقو..هرچیزی برای شکنجه دادن.
میا:من دستشویی دارم...
بادیگارد:ته سالن.
میا:دستام بستس
بادیگارد:نمیتونم بازشون کنم.
میا:خودت تاحالا با دست بسته ریدی؟
بادیگارده چیزی نگفتو منو کشید سمت دستشویی و دستمو باز کرد..رفتم تو..اه نقشم نگرفت..تو دستشویی هیچی نبود.حتی اینه هم نداشت. من رو سرم یه گیره ازون سوسکه ایا داشتم بازش کردم گذاشتم تو جیب لباسم بعدش خاستم برم بیرون باخودم گفتم معلوم نیس دیگه کی بزارن بیام دشویی پس فعلا دشویی میکنم که دوباره دشوییم نگیره.اروم رفتم بیرون و به سمت بادیگارده.اومد جلو و به دستام دوباره دستبند زد.منو دوباره برد تو همون اتاق شکنجه و خودش رفت درم قفل کرد.وقتی که مطمئن شدم رفت اول سرمو بردم سمت دیوار ببینم دوربین مداربسته داره یانه..چرا یه باند مافیا باید دوربین مداربسته داشته باشه؟که از جرماشون مدرک داشته باشن؟با فکری که کردم خندم گرفت..دقت کردم،فکرم درست بود دوربین ندارن.بعدش اروم دستمو بردم سمت جیبم و سوسکمو دراوردم..بزور تو قفل دستبند گذاشتمشو هرکاری میکردم باز نمیشد،یهو صدای در اومد سوسکه رو گذاشتم تو جیبم.یه خانم تقریبا مسنی با یه سینی اومد تو.
خانمه:سلام این غذا شام شما هستش
میا:مچکرم اما من شاممو خوردم.
زنه تعظیم کوتاهی کرد سینی رو گذاشتو رفت.یه چیز مشکوک بود.معمولا شام رو ساعت هشت میخوریم.ساعتی که به دیوار زده بود یک بامداد بود. شاید تو غذا یه چیزی بود،اما چرا باید منو انقد زود بکشن؟اونا تازه منو پیدا کردن نمیدونن که فیلم کجاست..ساعتو نگاه کردم چهار صبح بود و من هنوز بیدار بودم.از بیرون یه صداهایی شنیدم که داشت نزدیک این اتاق میشد.در باز شد و یهو هوسوک اومد تو..وقتی مطمئن شدم داره نگام میکنه برای اینکه لجشو در بیارم یه نگاه تو چشاش کردمو بعد رو زمین توف کردم که حسابی قرمز شد.. منم همینو میخاستم..شتتتت الان وقت لجبازی نبوددد اینا الان منو میکشننن میاااااا خیلی خرییی خداییی الاغ از تو بهتره.
هوبی:پس تو بودی،واقعا تحسین برانگیزه که دوسال تونستی دربری. هیچکس تاحالا انقد از دستمون درنرفته بود..
میا:خیلی تاثیر گذار بود
هوبی:اومممم،اینجور که پیداست از مرگ نمیترسی..خوبه..پس جای درستی اوردنت
میا:چرا باید از مرگ بترسم وقتی الدنگای پفیوز ی مث توهم یه روز میمیرن؟ ( نمیدونم از کجا این حرفا رو زدم چون مث سگ از مرگ میترسم) هوسوک که عین فلفل هم قرمز شد هم اتیشی دلم خنک شد.
هوبی:اما مرگ ادما فرق داره..نه؟
میا:معلومه..تاکی منو اینجا نگه میداری؟
هوبی:هر وقت خواست
میا:این ارباب گوزوتون کیه همه میگن هروقت گفت هر وقت خواست چه نقشه هایی برات داره....
۲۱.۳k
۱۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.