فیک🫦doubt in love🫦پارت♡21♡
فیک🫦doubt in love🫦پارت♡21♡
یونجون : چشم ملکه از این به بعد میام
خاله ایو : افرین حالا برو بالا دفتر اقا بزرگ همه اونجا جمعاً منم قهوه ها رو درست کنم باش
راوی: خوب یونجون رفت بالا ولی یهو مهمون امد پدر بزرگ رفت تو پنت هاوس (تراس) که با اون همکارش حرف بزنه یونجون اینا هم داخل نشسته بودن همه سرشون تو. گوشی بود کوک داشت تو گوشی با گارسون بار حرف میزد میخواست وقت واسع شب بگیره تهیونگ داشت با یه زنه هر*زه که یه شب باهش بوده الان پیله کرده حرفم میزنه جیمینم داره راجب محموله ها با مرت شریکشون حرف میزنه یونجونم داره تو اینستا عکس های ا.ت رو نگاه میکنه
ا.ت ویو
وقتی بادیگارد منو برد داخل چند تا زن اومدم پیشم حالم رو پرسیدن و واسم یع رو فرشی خالی پیدا کردن گفتن باید اینجا بشینم بخوابم هر کار دوست دارم انجام بدم منم تشکر کردم رفتم سرجام نشستمیاد اولین روز که با یونجون بودم افتادم
* اتفاق های که یاد ا.ت افتاد : نمیخوایم از جامون پاشیم برید یه جای دیگا
کوک : گارسون بیا
گارسون : بله قربان
کوک : رئیس اینجا کیه
گارسون : معلومه دیگه شما چندتا از دوست هاتون
ا.ت خوب از اول می گفتید جنی پاشوبریم
_______________________
ا.ت : این درو باز کنید
کوک: رفتم درو باز کنم ا.ت محکم زد تو اونجام
ا.ت : ای وای خوبید
کوک : اشهد خودت رو بخون
ا.ت : ایییی من اشهد بلد نیستم
کوک : سن کلاغ رو داری اشهد بلد نیستی
ا.ت: وقت نشده یاد بگیرم
________________________
*ا.ت من گشنه امهههه
یونجون : تو اینجا گروگانی
ا.ت : منم اینقدر حرف میزنم گه مخت رو بخورم
یونجون : باش
ا.ت :......
یونجون : اوف باشه بیا بخور
ا.ت: چی رو
یونجون :غذا رو میگم
ا.ت: باش ممنون____________________________
یونجون : ا.ت میخواستم یه چی رو بهت اعتراف کنم
ا.ت : چی بابام ایناچیزی شون شده
یونجون : نه خوب راستش من ازت خوش میاد
ا.ت : چییی
.....*این نقطه چین ها یعنی ادمه دارد*
____________________
ادمه ا.ت ویو
با یاد اوری اون اتفاق ها قطره اشکی از چشمام افتاد پایین و گریه ام شدت گرفت. سرم رو تو بالشت کردم تا تونستم گریع کردم طوری که دیگع هلاک شده بودم و نای گریع کردن نداشتم و خوابم برد
شرط پارت بعدی
لایک : 6❤️👍
کامنت :7💬💌
شرط ها رو برسونید بعدم من یک سوال داشتم چرا بازدید کننده ها زیادن ولی لایک ها و کامنت ها اینقدر کم ان🤔🤔🧐🧐
یونجون : چشم ملکه از این به بعد میام
خاله ایو : افرین حالا برو بالا دفتر اقا بزرگ همه اونجا جمعاً منم قهوه ها رو درست کنم باش
راوی: خوب یونجون رفت بالا ولی یهو مهمون امد پدر بزرگ رفت تو پنت هاوس (تراس) که با اون همکارش حرف بزنه یونجون اینا هم داخل نشسته بودن همه سرشون تو. گوشی بود کوک داشت تو گوشی با گارسون بار حرف میزد میخواست وقت واسع شب بگیره تهیونگ داشت با یه زنه هر*زه که یه شب باهش بوده الان پیله کرده حرفم میزنه جیمینم داره راجب محموله ها با مرت شریکشون حرف میزنه یونجونم داره تو اینستا عکس های ا.ت رو نگاه میکنه
ا.ت ویو
وقتی بادیگارد منو برد داخل چند تا زن اومدم پیشم حالم رو پرسیدن و واسم یع رو فرشی خالی پیدا کردن گفتن باید اینجا بشینم بخوابم هر کار دوست دارم انجام بدم منم تشکر کردم رفتم سرجام نشستمیاد اولین روز که با یونجون بودم افتادم
* اتفاق های که یاد ا.ت افتاد : نمیخوایم از جامون پاشیم برید یه جای دیگا
کوک : گارسون بیا
گارسون : بله قربان
کوک : رئیس اینجا کیه
گارسون : معلومه دیگه شما چندتا از دوست هاتون
ا.ت خوب از اول می گفتید جنی پاشوبریم
_______________________
ا.ت : این درو باز کنید
کوک: رفتم درو باز کنم ا.ت محکم زد تو اونجام
ا.ت : ای وای خوبید
کوک : اشهد خودت رو بخون
ا.ت : ایییی من اشهد بلد نیستم
کوک : سن کلاغ رو داری اشهد بلد نیستی
ا.ت: وقت نشده یاد بگیرم
________________________
*ا.ت من گشنه امهههه
یونجون : تو اینجا گروگانی
ا.ت : منم اینقدر حرف میزنم گه مخت رو بخورم
یونجون : باش
ا.ت :......
یونجون : اوف باشه بیا بخور
ا.ت: چی رو
یونجون :غذا رو میگم
ا.ت: باش ممنون____________________________
یونجون : ا.ت میخواستم یه چی رو بهت اعتراف کنم
ا.ت : چی بابام ایناچیزی شون شده
یونجون : نه خوب راستش من ازت خوش میاد
ا.ت : چییی
.....*این نقطه چین ها یعنی ادمه دارد*
____________________
ادمه ا.ت ویو
با یاد اوری اون اتفاق ها قطره اشکی از چشمام افتاد پایین و گریه ام شدت گرفت. سرم رو تو بالشت کردم تا تونستم گریع کردم طوری که دیگع هلاک شده بودم و نای گریع کردن نداشتم و خوابم برد
شرط پارت بعدی
لایک : 6❤️👍
کامنت :7💬💌
شرط ها رو برسونید بعدم من یک سوال داشتم چرا بازدید کننده ها زیادن ولی لایک ها و کامنت ها اینقدر کم ان🤔🤔🧐🧐
۵.۴k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.